«هنر دیوید هاکنی از ابتدا جالب توجه بوده است. زیرا وی دوران تحصیل و یادگیری خود را عموماً توأم با یک نوع سادگی و صداقت دلنشین طی کرده است. آثار وی اغلب بیان واضح زندگی او یعنی یک نوع اتوبیوگرافی هستند، که این در عین حال تأییدی است بر مقام هاکنی در عرصه وسیع هنر غیرمعمول انگلیسی. در هر مقطعی او نشانههایی کنجکاوانه از آنچه که احساس کرده، چیزی را که میدانسته و کسی را که تحسین میکرده به ما ارائه میدهد.
شوخ طبعی وی در عین حال که احساساتش را ابراز کرده تأکیدی بوده بر اینکه تعبیر کردن، قویتر از آن است که بدون بیان و آشکار شدن صورت بگیرد.
هاکنی هیچ وقت علاقهای به سفارش گرفتن پرتره نداشته است. از آنجایی که او به طور روزافزون شیفته این بود که موضوع را دقیقاً همان طوری که هست ببیند و راههایی بیابد که آنچه را میبیند با صداقت بیشتری نقاشی کند. از جمله این موضوعات میتوان گیتار خودش و ژورنال یعنی چیزهایی را که مورد علاقهاش بودند نام برد.
«از نظر تاریخی، رئالیسم در دنباله رمانتیسم است، اما با آن اختلافهایی دارد. مهمترین وجه اختلاف آن اینست که رئالیسم بر جنبههای بیرونی و عینی توجه و دقت دارد؛ در حالیکه رمانتیسم بر جنبههای درونی و روحی متکی است و با تخیل و احساسات هنرمند سر و کار دارد. همچنین مشاهده عالم ملموس و تماشای دقیق واقعیات زندگی مردم در محیطها و اقلیمهای متفاوت و تشریح و تفسیر آن از جمله ویژگیهای هنرمندان رئالیست میباشد.
هنرمند رئالیست، اجتماع پیرامون خود را با تمام مشخصات و همه صفات و عادات نیک و بدی که در آن هست در آثارش نشان میدهد. او به کلیه پدیدههای اجتماعی، صحنههای عادی و حوادث معمولی، یا وقایع و حوادث مهم با یک ارزش نگاه میکند. در رابطه با ویژگیهای عینی و خصوصیات ذهنی دو شیوه رئالیسم و رمانتیسم میتوانیم به این مطلب اشاره کنیم که: «رومانتیسم مکتبی «سوبژکتیف» و «درونی» است، و هنرمند در جریان خلاقیت هنری خودش مداخله میکند و به اثر خود جنبه شخصی میدهد، در حالیکه «رئالیسم» برخلاف رومانتیسم مکتبی است «اُبژکتیف» و هنرمند هنگام آفریدن اثر بیشتر «تماشاگر» است و افکار و احساسات خود را در اثر هنری ظاهری نمیسازد. البته هرگاه بخواهد موارد انتخاب شده را به طور شایسته مطرح میکند تا اینکه به صورت تماشاگر بیاختیار نباشد.
یکی دیگر از نمایندگان شیوه رئالیسم ژان فرانسوا میله (1875 ـ 1814م) نقاش فرانسوی است که در دهکدهای نزدیک پاریس به نام «باربیزون» سکونت داشت. فرانسوا میله و گستاو کوربه، دو نقاش طبیعتگرا هستند که به عنوان نقاشان «باربیزون» ـ یعنی با نام همان دهی که میله در آن زندگی میکرد، مشخص میشوند، به عنوان معروفترین اثر میله تابلو «خوشهچینان» را میتوان نام برد. از نظر این دو نقاش، طبیعت در همه جا و همه زمانها زیباترین موضوعات بود. لذا این دو به جای آنکه به سنتهای نقاشی اشرافی و دینی در داخل کاخها و کلیساها بپردازند، موضوعات نقاشی خود را در محیط اطرافشان ـ یعنی در مزارع، کنار دهکدهها، زندگی روستاییان، گلهچرانها، دامنه دشت و جنگلها، رودخانهها، بندرگاهها و به طور کلی در «هوای آزاد» ـ جستجو میکردند. در واقع میتوان گفت که قهرمانان تابلوهای این نقاشان، روستاییان و مناظر زندگی آنهاست. با توجه روزافزون نقاشان طبیعتگرا به مناظر بیرونی و هوای آزاد، موضوعات قدیمی، تاریخی و اساطیری به فراموشی سپرده شد و در عوض، نور و رنگ در هوای آفتابی موردنظر قرار گرفت و زمینه برای جنبشهای نوین نقاشی فراهم آمد. نقاشان این دوره شعار خود را چنین بیان میکردند: «بیایید در هوای آزاد، بیایید در روشنایی، بیایید در نور و رنگ؛ زیرا که طبیعت در همه زمانها و مکانها زیباست و جهت ادای مطلب درباره زیبایی طبیعت انگیزههای ایدهآل موردنیاز نیست؛». در اوایل قرن نوزدهم، دو گرایش دیگر در نقاشی بوجود آمد که در فرانسه، بیش از سایر کشورها صحنه هنری را به خود اختصاص داد: گرایش اول با نام رئالیسم (واقعگرایی)، ـ در وفاداری به بازنمایی واقعیت عینی و علاقه به جهان خارجی و اشیای طبیعی ـ شناخته میشود، همراه با گرایش دوم که ناتورالیسم (طبیعتگرایی) باشد، شیوههای جدید زمانه گردیدند. البته گرایش دوم از نظر ظواهر شباهت بسیاری با گرایش اولی دارد.
«هاکنی با روشها و فرمها آن را تا زمانی که مناسب هستند تجربه میکند. از سرگردانی و انحراف در یک مسیر عجیب اگر تمایلاتش هدایت گردد واهمهای ندارد. به همین دلیل است که از بیان زیبا و بدیع در کار هاکنی هرگز توسط تکنیک کاسته نمیشود و همین دلیل دیده شدن محدودیت در کار هنرمندانی است که فیگوراتیو یا انتزاعی و یا توصیفی کار میکنند. شهامت تکنیکی هنر، تمرکز را در کارهای وی بالا برده است. در عین حال در کشف و استفاده از روشها به طریقی که به ندرت از نسل پیکاسو، کِلی، میرو و هافمن دیده شده است میتواند بیننده را مشعوف نماید. از 1964 تا به حال و به طور مداوم و مشخص از 1966 «دیوید هاکنی» غرور بیشتری در کارهایش ارائه داده است. در تنازع با تاریخ هنر، به جای همعصرهای خودش، به عنوان یک هنرمند جوانتر شیوه و سلیقه معاصر در هنر را تقلید کرد که اکنون دیگر فضاهای خالی و کارهای سرهمبندی شده وجود ندارد و اگر فاصلهای وجود دارد باید به طور قابل قبولی با موضوع اصلی تکمیل گردد. وی در کارش به طور روزافزون به صراحت دقت میکند و حس و رایحه دقیقی را جستجو میکند که به طریقی آن را بپوشاند. «ساموئل جانسون» او را چنین تأیید میکرده:
من ترجیح میدهم پرتره سگی را که میشناسم ببینم به جای تمام تمثیلها و مجازهایی که شما میتوانید نشان دهید. در ارتباط با دیوید هاکنی این همیشه به این شکل نبوده است. در اثری مانند پرواز به مناظر سویس ـ ایتالیا 1962 (تصویر 3)، او علاقه به مقابله کردن با انواع مختلف اطلاعات را روی یک سطح هموار نشان میدهد، سلسله جبالی با نوارهای رنگینکمانی اقتباس شده از هنر انتزاعی مدرن، یک علامت و حروفگذاری مشخص مانند «پاریس» در تضاد با حرکت سریع و مواج نوشته «آن سوئیس است که بود» «اشاره به یک آگهی کمپانی شل» و یا ارقام و خطوط مغشوشش روی بدنه یک وانت. آسمان رنگ نشده است در حالیکه کوهستان، شفاف و رنگی است و در پایین، نوار پهنی از رنگ ضخیم با شن مخلوط شده است.
سخن بیشتر اینکه اکثر آثار هاکنی قبل از 1965 به طور مثبت به عنوان آثار توأم با انرژی شناخته میشدند، یا به طور منفی آثاری توأم با اطلاعات بیش از حد و روشهای غیرمستدل از آن حیث که هر توصیف ارائه شده پختگی و زیباییاش را نفی میکند. متهم کردن آثار اولیه به امروزی نبودن نیز ثمری ندارد. آنچه مورد تعجب است این است که چقدر کارهای اولیه موشکافانه بودهاند و چقدر در بیان ناسازگاری و تناقض قد علم کردهاند. یک حضور، اطمینان و شهامت این آثار را از رفتن به سوی اشارات شخصی در ورطه تاریکی و چندگانگی روشها باز می دارد.
بخشی از هیجانی که ما هنوز در این کار اولیه احساس میکنیم، در تأثیرات مختلفی که همیشه هاکنی آماده پذیرش آن بوده است مشخص میباشد.
بوم نقاش در دو قسمت شکل گرفته است، بدن پهنتر از سر، که این یکی از چندین نقاشی است در این سالها که در آن هاکنی با پنج مستطیل و تغییر شکل آن به لحاظ اقتصادی، شوخطبعی و شیوایی کارش را نشان میدهد.
«برای نمایش زبان خط در طراحی، خوب است با الفبای آن شروع کنیم. در «تصویر 6» سه خط با سرعتهای متفاوت رسم شده. خطها سریع، کند و کندتر کشیده. در همان نگاه اول میتوان به خوبی دریافت که کدام خطها با سرعت زیادتری کشیده است. چرا که ما سرعت و کندی را به خوبی میبینیم و درک میکنیم برای اینکه چگونه تندی و کندی، از همه علامت و خط جدانشدنی است. در زبان خط، سرعتی که خط با آن کشیده شده عیناً به خط منتقل شده است. «تصویر 7» مثالهایی هستند که در آنها، تندی و کندی خطوط مهمترین عامل تعبیر و بیان است. در کارهای کوکوشکا، اگرچه بی حرکت است اما با سرعت زیاد دست کشیده شده است و کیفیت سنجیده و با تأملی را نسبت به خط هم دارد. در طرح دیگری از رامبراند، «تصویر 8» خطی که برای کشیدن واعظ به کار برده شده سرعت پایین آمده و با تفکر و سنجیدگی، همراه است و بالاخره در تصویری که بنشان، «تصویر 9» از فیزیکدان «روبرت اوپنهایمر» کشیده، مشاهده میشود که خطها، به طور دردناکی کند و سفت و حتی عبوس و بدنقش میباشند.
«هر سطحی میتواند پویا و دارای انرژی حرکتی باشد، مربع که شکل ایستاست، هرگاه به لوزی تبدیل شود حالتی پویا به خود میگیرد. مثلث نیز نسبت به مربع سطحی پویاست و مثلث متساویالساقین نسبت به مثلث متساویالاضلاع پویاتر میباشد. دایره سطحی است ایستا و انرژی تصویری آن از مرکز به تمام نقاط پیرامون یکنواخت وجود دارد و نسبت به هر نیرویی که از یک طرف به آن وارد شود بسیار حساس بوده و به حرکت درمیآید در مقابل، شکل بیضی دارای جلوهای پویا از درون میباشد و به هر نیرویی که از خارج به آن وارد میشود مقاوم است. در نمونههای سهبعدی برجسته فرورفته و حجم، ارزشهای دینامیکی فرمها قابل توجه است. «تصویر 12».
«اندازه حرکت: ممکن است کوتاه، دراز، گسترده یا فشرده باشد. اندازة یک حرکت میتواند رفته رفته رشد کند کاسته شود به طور یکنواخت تکرار شود و یا اینکه فشرده شود.
شکل حرکت: میتواند مستقیم، مورب، قوسی شکل، دندانهدار، مارپیچ به دور خود چرخیده (گردش دور یک محور) و یا درهم رفته (حرکاتی که از چند جهتی از روی یکدیگر میگذرند) باشند.
ـ مبدأ حرکت: از راست، از چپ، رو به جلو، به عقب، رفت و برگشت، بالا و پایین، چرخش به دور یک مرکز دور شدن از مرکز، گردش در اطراف یک محور و ترکیبات آنها.
ـ تعداد حرکات: یک، چند، بسیار و یا یک حرکت که با چند حرکت ترکیب شود.
ـ فاصله: فاصله فضایی بین حرکات ممکن است وسیع، کوچک، به تعداد زیاد و یا چند فاصله با اندازههای مختلف باشد.
«تغییر تحرک میآفریند. بارزترین خصلت حرکت، یگانگی و استمرار پویای آن است. حرکت به هر حال متضاد یگانگی را نیز دربرمیگیرد: انواع تهدیدها. عمیقترین مفهوم حرکت در این تناقض ذاتی بین یگانگی پویا و گسستگی ایستا جای گرفته است. بنابراین تجربه حرکت یعنی گشودن وجوه متضاد آن، استقرار روابطی درونی میان آنها و دنبال کردن تضاد در تمام مراحل. پایه جنبشی سازماندهی تجسمی ـ مسیرهای خطی چشم روی سطح تصویر، معیار مشترکی است که مناسبات متغییر قابل شکلگیری را در وحدت نگه میدارد. چشم راه تعیین شده را دنبال میکند و احساس جنبشی حرکت چشم و خط را با کیفیت تجربة مشخص خویش تحرک میبخشد و استمراری پویا و وحدتی در سطح برقرار میسازد. «تصویر 14 و 15»
عملکرد مسیر خطی ـ جنبشی سازماندهی را میتوان با عملکرد نوا در تصنیف یک آهنگ مقایسه کرد. از جنبة نظری، موسیقی در کلیت خود از خطوط نواخت تشکیل میشود و دقیقتر بگوییم، بیشتر شبیه به یک تابلو یا پروژة معماری است تا به هر آفرینش هنری دیگر، با این تفاوت که در طراحی خطها دیدنی و ثابتند و در موسیقی شنیدنی و در حرکت، نواختهای جداگانه نقاطی هستند که از طریق آنها خطها حک میشوند، و تأثیرات موردنظر را ایجاد میکنند. وقتی نیروهای تجسمی موفق نمیشوند تجربهای از عمق بیافرینند، حرکت خطی اشکال مسطحی را سازمان میدهد. «تصاویر 16 و 17»
همچنین نه تنها هر شکل فردیت خاص خود را دارد، بلکه همزمان با آن، حاشیههای شکلها از توان پویای هدایت چشم از یک شکل به شکل دیگر برخوردارند. همچنین شکلهای نزدیک به هم روی سطح تصویر به طور خود به خودی از طریق حرکت حاشیههای پیوسته، به هم وصل میشوند از این خطها ابتدا از نقشی به نقش دیگر حرکت میکنند و گروههایی تشکیل میدهند بعد از یک گروه به گروه دیگر به حرکت درمیآیند و از تمام عناصر سطح تصویر یک ترکیب تکامل یابندهتر میآفرینند. راستاهای خطی پویای مشترک، به این ترتیب مفهومی دوگانه دارد و حاشیة هر نقشی در
سمتگیری جریان قابل رویت شرکت میکند. این محتوای دوگانه فضایی هنگامی که خصوصیات تازهای به نقشها افزوده شود، سرشار از زندگی میشود. اگر جایی که قبلاً ارزشها یکنواخت بوده است تفاوتهایی در آنها ظاهر میشود، اگر یک نقش سیاه و یک نقش سفید شکل بگیرد و باقی، ارزشهای میانی باشند آن وقت خصلت دوگانه فضا آشکارتر خواهد شد: انگار که یک نقش به طرف تماشاگر پیش میآید و دیگری به قهقرا می رود و به همین ترتیب ... اما استمرار آشکار یا پنهان مقطع به حرکت خویش روی سطح هموار ادامه میدهد، و به این شیوه تضادها و همسانیهایی میان ابعاد عمق یافته و سطح تصویر آشکار میشود. این خصلت دوگانه میتواند باز هم با افزودن رنگ، ساختار و سایر کیفیتهای فضایی، و با ایجاد توهم شکل یا عمق تشدید شود. «تصویر 18»
راستاهای جریان قابل رؤیت روی سطح را میتوان به شیوهای ظریفتر هم نشان داد نوعی از تکمیل روانی فاصلههای نوری به کمک خطهای جایگزینی نامرئی انجام میشود؛ و این خطها تا آنجا که مربوط به شکلهایی میشوند که هیچ خطی را به طور کامل در خدمت خویش ندارند، قادرند همان نقش سازمان دهنده خطوط حقیقی را بازی کنند.
در هماهنگی با قانون کادر، فواصل ارزشها و رنگها میتوانند به اشکال تبدیل شوند، فاصلههای خطها به نقشها و فاصلههای نقطهها به خط، و به این ترتیب نقشهای نو با حواشی جنبشی نو به وجود آورند. بررسی برخی موقعیتهای نوری، وقتی که دقت میان نقش و زمینه در جریان است و وقتی که هر یک از این دو به نوبت به عنوان نقش و زمینه به نظر میآیند، این واقعیت را آشکار میکند که بین نقش و زمینه و فضای مثبت و منفی از لحاظ نوری، هیچ تفاوت اساسی وجود ندارد.
حرکت خطی تنها بر پایة فعالیت خطهای موجود، یا حاشیههای نقشها انجام نمیشود، بلکه همچنین روی حاشیههای نامرئی در فاصلههای میان این نقشها هم صورت میگیرد.
حاشیههای جنبشی نقشها که از فاصلههای نوری آنها ساخته میشود، بخش جداییناپذیر از شکلگیری تجسمی را میسازند؛ با همان توان جنبشی خطها و نقشهایی که آگاهانه آفریده شدهاند، زندگی میکنند به عمل میآیند و تحرک مییابند. حرکت میتواند در خاصههای متفاوت نوری مثل رنگ، روابط تیره روشنی ساختار شکلگیری، نقش و غیره تکرار شود. چشم با گذشتن از یک انگیزه احساسی به انگیزة احساسی دیگر فشار قویتری دریافت میکند که او را به دریافت روابطی نو، روی سطح تصویر رهنمون میشود. موسیقی مقیاس عالی به دست میدهد: موج صوتی یک نُت موسیقی نواخته شده با سازی، با سطح سازهای دیگر اُرکستر ـ سازهای زهی، سازهای بادی، برنزی و چوبی، حتی آلات موسیقی ضربی، برخورد کرده و به صورت بازتابی تکرار میشود. هر واحد تجسمی با خصلت ویژه احساسی خود بازتابی دارد.
«در اصل دو نوع مختلف از حرکت وجود دارد: اول حرکات فیزیکی بزرگ یک شیء، معمولاً حرکت یک حیوان و یا یک انسان. دوم، حرکت یا کششی ذاتاً در شکلهای ساکن وجود دارد.
در طراحیهای تند خطوط به خوبی حرکت را میتوانیم ببینیم. در این نوع طراحی تنها و تنها حرکت است که مورد توجه قرار میگیرد نه جزئیات ساختمانبندی. به خوبی پیداست که این نوع طراحی مربوط به سکون نیست بلکه مربوط به حرکت و دینامیک است. چرا که خطوط به کار رفته در این طراحیها بدون قطع شدن از بالا به پایین از هر طرفی کشیده شده و به خوبی حرکت را بازگو مینمایند. در این نوع طراحی، چشم فوراً جهات خطی قوی را تعقیب میکند و این میتواند نشان یا صفت حرکتی را به خط بدهد. «تصویر 20» در حالی که ممکن است یک تصویر (تخیلی) کاملاً قابل قبولی، مثلاً از شکل دقیق یک ساق پا ارائه شود اما تعیین اینکه کدام خط محیطی را مشخص میکند، غیرممکن است. به نظر میرسد حذف هر یک از این خطها حرکت خیالی را از بین میبرد. (تصویر 21)
«اما تاریخ هنر، فقط دو مورد را نشان میدهد که در آن نمایش حرکت اهمیت فوقالعادهای داشته است فوتوریستها در سالهای 1900 تا 1915 و هنرمندان کنتیک و پاپ در سالهای دهه 1960.
«دیوید هاکنی دو نوع طراحی میکند طراحیهای خطی یا مرکب سیاه معمولا با قلم راپید و گراف و دومی طراحیهای مدادرنگی. در نوع اول او همیشه خیلی خوب نظارهگر بوده که اخیرا موضوعات پیچیدهتری در این طراحیها را کنار هم قرار داده است.
قراردادن کسی که در تصویر به حالت نشسته است. موضوع پیچیدهتر، ارائه جزئیات بیشتری در صورت، دست و لبها است. او همچنین طراحیهای بسیار عالی با مدادرنگی که دارای تودههای رنگی هستند انجام داده است. در اینها خط به عنوان مکملی است برای فرم که مشخصکننده فضای محیط است. اما نمای کلی خارجی اساساً نقاشانه است. جداً می توان گفت که تا اندازهای سادهلوحانه که طراحی خطی اساساً با چاپها ارتباط دارند.
هاکنی و کاوش در بیان هنری
«هاکنی در دوران اولیه مکاشفه هنری خود دانشجوی دیگری را یافت که با علائق مشابه. این دانشجو، رنالدبی کیتاج
1آمریکایی بود که تحت قانون حقوق جی.آی2 پیامش را با استفاده از فیگور، حروفچینی و یکنوع بازگویشی ادبی به همراه لورنس اشترن1ابر3ریورز4، آمریکایی بود. نقاشی عشق سوم 1960، بیشتر یک نقاشی انتزاعی اکسپرسیونیست استاندارد به حساب میآمد. نه بخاطر فرم بافته شده فیگوراتیو در سمت راست پایین بوم و نه بخاطر محل ومحتویات نوشته. بلکه به سبب مجموعهای از گفتههای والت ویتمن
5، و نوشتهها دیواری توالت مردانه در ایستگاه متروی اِرلس کورت لندن، که تضادی است بین عشق بزرگ مرد به پایینترین و نزدیکترین همتای خود. بیشترین نقل قولی که در این اثر ویتمن آمده خطوطی هستند از بخش دوستداشتنی وقتی که من در پایان وقت روز شنیدم
1. شعر اینگونه آغاز میشود: «وقتی که در پایان وقت روز شنیدم که چگونه اسم من با فریاد احسنت در کاپیتول شنیده شد با اینحال برای من آن شب توأم با خوشحالی نبود». پس شاعر لذت و آرامش خود را نه از تحسین ملی بلکه در همراهی شخصی مییابد. خطوط چاپ شده در پایین سمت چپ آخرین اشعاری هستند، برای کسی که بیش از همه دوست دارم و در کنار من زیر همان روانداز در سردی شب خوابیده است، در زیر نور ماه پاییزی صورتش با آرامش به طرف من خمیده بود. و دستش اندکی به دور سینهام حلقه شده و آن شب من خوشحال بودم در همان زمان هاکنی مشغول انجام اثر اولیه اچینگ
2 خود بود موسم به خودم و قهرمانانم، والت ویتمن، مهاتماگاندی
3 و تصویری از خودش. کشش او به ویتمن به جهت یک شعر محلی براساس یک موسیقی دوستداشتنی بود و کشش به گاندی به لحاظ صلحطلبی و ضد امپریالیست بودن، همچنین هاکنی گاندی را بخاطر گیاهخواری تمجید میکرد. مادرش او را تا اندازهای به گوشت نخوردن عادت داده بود و پدرش به نکشیدن سیگار. تصویر خودش در این اچینگ، موضوعی که به ندرت در کار هاکنی دیده میشود، فرم شناخته شدهای از آن سالهاست، یک سر شبیه به سنگ روی یک مستطیل بریده شده با شانههای گرد و اینبار با یک کلاه کوچک تصویر خودش بصورت کلمات به همان اندازه در صورت قهرمانانش متواضعانه است، که کلاه کوچکش. در اثر «من بیست و سه سال دارم و عینک میزنم» او از یک تصویر مناسب خودش در اولین موفقیت عمومی استفاده کرد. همة اینها در مجموعهای است از شانزده تابلوی اچینگ، و همگی صرفاً پرترههایی هستند از خودش تا تابلوی اچینگ اخیر توأم با پختگی محسوس در این آثار، شاگرد: تعظیم به پیکاسو، خودم و قهرمان دیگر و اخیراً تصویرش در آینه در وسط تابلوی من و والدینم 1975 (تصویر 33). نقاشی صورت برای هاکنی از ابتدا مورد توجه بوده که پیچیدهترین آنها و شاید موفقترینشان تابلوی بازی در بازی 1963، است. که تصویری است طنزآلود از کوهن کاسیمن
1 که اولین دلال آثار هاکنی بود. این اثر نشانههای زیادی از یکی از پرطالبترین و ستودهترین نقاشیهای دومنی چینو
2 در گالری لندن را در خود دارد. خطوط و صورت کاسمین تغییر شکل یافتهاند زیرا صورت و دستهایش روی یک پلاستیک شفاف فشرده شده که این یک حرکت مدرن است. و با شوخ طبیعی تمام تأکیدی دارد بر برتری صحنه تصویر صورت دو انسان بیشتر در کارها دیده میشود تا یکنفر بیشتر از دو تا هرگز دیده نشده، به جزء در اثر حرکت دست جمعی رجال در شیوه نیمه مصری 1961. این ممکن است یک مبارزه عمده از سوی هاکنی باشد نسبت به روش آموزش در مدرسه هنر برادفورد
3، در این مورد وی اصرار داشت که ترکیب جذاب باید شامل حداقل سه فیگور باشد. یک پرتره ساده از یک نفر همیشه دارای طرحهای سادهای است که گویاترند. دقت در طراحیهای هاکنی در پنج سال اخیر نشان میدهد که برای او طراحی کردن به طور وسیعی یک نوع یادداشتبرداری است. این طراحیها بیشتر نشانگر زمانی است که او صرف میکند برای آدمهایی که نمیشناسد ولی جذابند، آدمهایی که با آنها آشناست و یا آنچنان آنها را میشناسد که نیازی برای شباهت وجود ندارد. در همین طراحیهای آخر است که وقتی او به دوستان نزدیک مینگرد هنور پس از گذشت سالیان و مطالعه روی آنها نتیجه کار تحکمآمیز، راحت و جاهطلبانه است. به تصویر کشیدن شباهت میتواند یک سبک باشد. زمانی که شباهت از طریق مأنوس بودن عملی باشد، او میتواند صفحهآرایی و تمرکز داشته باشد. معطوف کردن توجه به یک پیراهن یا صندلی و نشان دادن آنچه که او احساس میکند غیر ضروری است، یک دیوار، یک کف، هرچیزی در اتاق به جز کسی که نشسته و یا حداقل عنصر دخیل در ترکیب این لحظه است که میتواند انتخاب شود. در زمانی که طراحیهای هاکنی به طور مشخص، مختصر و مفید در عین حال گویا شدند، سپتامبر 1961 روزنامه ساندیتایمز لندن او را به مصر فرستاد تا مقداری طراحی انجام بدهد که نهایتا استفاده نکردند. آن طرحها از بهترین کارهای وی تا آن زمان بودند. گاراژ شل مصر
1 استادانهترین آنهاست. طراحی لاکسرِ ماست فروش که پیاده به خانه میرود، زیباترین آنهاست، با تضاد ساده و شنل مواج عربی و سرهای مشخص آدمها و جعبة ماست پسرک. پیش از اینبار بیشتر طراحیها مقدماتی بودند برای نقاشیهای بخصوص و یا یادداشتهای سریعی برای خودش. هرکدام از این سری طراحیهای مصری پایانی 1960، کمی زودتر روشهای متعددی ارائه میشوند که تا اندازهای سرپوشی بود برآنچه که در ابتدا انتزاعی خوانده میشد، مثل یک حرف بزرگ یا یک فیگور خط تصویری مصر باستان و نقاشیهای غار. برای هاکنی نقاشی بدون این ملزومات بیمحتوا به نظر میرسید. آبیها، بنفشها، قرمزها و خاکستریهای مواج، روی بوم به تنهایی کافی نبودند کلمات موجود در نقاشیها تاریخ طولانی دارند و انسان میتواند تا آنجا که میخواهد به گذشته برگردد. خط تصویری در نقاشیهای دیواری مصر، اسامی روی گلدانهای یونانی، کلمات مقدس و تذهیب و نسخ خطی قرون وسطی، کلمات قصار کتب مقدس در نقاشیهای بیشمار دوره رنسانس و مشخص کردن صفحه تصویر بکار میروند، در قرن حاضر را میتوان برشمرد. جدیدترین نمونه استفاده خلاق از حروفگذاری در نقاشی فیگوراتیو در آثار لری، به بازی میگیرد کسی که اثر تیسترام شاندی
2، وی با صفحات سیاه و گمشدهاش هاکنی را برای مدت حدود یکدهه بسیار سرگرم نمود. در اثر ساحرهای سوار بر آمریکا شهریهاش بعنوان سرباز قدیمی پرداخته میشد. مانند هاکنی، رنالدبی کیتاج علاقه به نقاشی فیگور و ادبیات داشت. آنها بزودی کشش متقابل دیگری را دریافتند و ایدهآلیسم سیاسی بودند. این کیتاج بود که چون مجربتر و کمی مسن بود پیشنهاد کرد آنچه را بیشتر از هر چیز تمایل دارد نقاشی کند. ادبیات، سیاست و انسانها و مناسباتشان. آنچه که هاکنی در آن زمان نیاز داشت، راهی بود برای ارائه موضوعاتش بصورت هنری، یعنی تدبیری که قبلا مشروع بود ولی استفاده نمیشد. و این چندماه قبل از این بود که او جرأت کند اینچنین قدرتمندانه برخلاف جریان شنا کند یعنی استفاده از عناصر شناخته شدة انسان. در عوض او در ترکیبات انتزاعیاش استفاده از حروف و کلمات را معرفی نمود. نشانه هوشمندانه از این استدلال هاکنی نقاش کوچکی است در سال 1960 بنام سرکوچک، که در آن فیگور بصورت یک فرم مدور معمولی است روی یک مستطیل عمودی با گوشههای گرد که اشارهای است به مجسمهای از ویلیام تورنبال
3. مجسمهای که حدود نیمقرن دیگر نقاشیهای هاکنی را به کلکسیون کالیفرنیایی بر میگرداند. روشنتر نشانهای که ما را با فیگور مواجه میکند، ورای فرمهای بدنگونه و سرگونه، وجود فواصل نقطه ای است که شکل کلی صورت را ایجاد میکند. هاکنی ضرورت ادبی ساختن
بود برای خودش و هاکنی به عنوان یک توریست، دقیق و نظارهگر بود در جمعآوری اطلاعات به نفع کشور زادگاهش.
مانند گراهام گرین، ادوارد لیر، او تصویری خونگرم و در عین حال طعنهآمیز از حال و هوای سرزمین بیگانه نمایش میدهد»
1.
«سه هنر هاکنی به سوی دقت و ظرافت بیشتر و نگاه نزدیکتر، اکنون به عنوان یک سر انکارناپذیر قابل رویت است. ما تا بحال شاهد این بودهایم که چگونه در کارهای اولیه 1963ـ1960 خود در طرحهای اکسپرسیونیست صحنه مهآلود را کنار گذاشت. در 1965ـ1964 او طبیعت بیجانهای زیادی ترکیب کرد. فضاهای داخل و مناظری که در آنها استفاده از سیاهقلم و رنگهای بومی ـ چهره کلی کار، را مشخص کرد. فرمها میتوانند با سادگی نقاشی شوند و سطح با سایههای شدید مانند تابلوی باغ انگلیسی 1965، یا میتوانند به طور خاصی مدور و گرد باشند با قسمت بالای تیره به طرف روشن در پایین، مانند اثر موجهای عبور از آتلانتیک، 1965 و همچنین در ابرهایی که کاملاً مدور بودند و میشد آنها را تماماً از روی جین آرپ با پس و پیش کردن دو مجسمه به داخل رنگها و تأکید روی نقاط روشن برداشت کرد. هنرمندان زیاد دیگری هستند که در همین دوره در طرحها و حال و هوای کلی آثارشان مشترکند. فضای کلی آنها را میتوان فضاهای تئاتری تعبیر کرد و طرح ها را توصیفی از اولین نقاشی که با این مشخصات انجام گرفت.
در خلال تمام این سالها (6ـ1960) احساس میشود که هاکنی با هنر اخیر و نسل خودش در مقابله است و اینکه او احساس میکرد تصاویرش به نوعی باید مدرن، تجربی و رویایی باشند. نقاشیهای این سالها این نوع تأثیرات را زیاد القاء نمیکنند. آنها بطور محسوس توسط هنرمندی ارائه میشوند که غرور محدودی دارد و تفکرش توأم با سبک روحی، شادابی و تمثیل است. هنرمندی که اشاراتش را از آنچه نظاره کرده میگیرد و موضوعات را رویاگونه لعاب میبخشید. تصاویر مجلهای، زندگی در استودیو و اغلب هنر قدیم، یک سر مصری با یک عکس ار مایبریج
1 و هر چیزی که تصورات او را از تغذیه میکرد تبدیل به یک وسیله مناسب و کافی شد. در خلال این سالها او بسیار به اروپا سفر کرد. همینطور آمریکا و مصر همیشه با نگاه خریدارانه، کنجکاو و عطشی زیاد که نشانگر ذکاوت و روشنفکری او هستند و سلیقههایش را شکل میدهند. از موزهها بازدید کرد. انواع جدید معماری را که دارای سایه های کمتر و نورهای مسطحتر بودند شناخت و عجایب و کشش جهان را در ورای برادفورد و لندن و انگلستان دریافت. او همچنان بتدریج دریافت که با رضایت کشیدن فزایندة ذهنیاش این فقط هنر دهة شصت نبود که مورد توجه او بود بلکه هنر گذشته، یعنی بهترین نوع هنر غرب نیز همینطور. در این مقطع او دست از تقلید کردن برای نشان دادن اصالت برداشت. کار هاکنی از اواسط دهه شصت بطور فزایندهای راستگرایانه بوده است. قرار دادن موضوع به طور مستقیم و نگاه به آن از نزدیک، به همراه حس سکون از نوع هنز بیزنتاین و احساس سورئالیستی (زمان در زمان)، از خصوصیات آثار اوست. که در عین حال این تصاویر بطور همزمان، پیوستگی زمان را نشان میدهند و لایه به لایه از مقصود تا تکمیل، اغلب حاصل ماهها فکر و کوشش نقاش و نقاشی مجدد، اصطلاح پرسپکتیو و تنظیم رنگها میباشند. یکی از جنبههای این نقاشیها، زمان فشرده شدهای است که به وضوح قابل درک است. در دید اول، تصویر دیده میشود و چگونگی نامحدود بودن زمان را حفظ میکند. اما تصویر هرچقدر بیشتر ظاهر می شود نماد بیشتری مییابد و مهارت، وسیلهای است که باعث میشود موضوع و داستان بیان شود. در سالهای گذشته توجه زیادی، معطوف به گروهی از نقاشان رئالیست آمریکا شده است، که در آثارشان به لحاظ جزئیات دقیق و ارائه درست در بازسازی، یکنوع وابستگی به هنر عکاسی دیده میشود. نمای مغازهها، ماشینهای پمپبنزینها، لابیهای مدرن و غیره. ریچارد است
1، شناخته شدهترین و کاملترین این سوپر رئالیستهاست. نمایشگاهها و کاتالوگهای زیادی درباره این گروه در آلمان و ایتالیا ارائه گردیده و بدنبالش است. آشکارترین آنها نداشتن حس طعنهآمیز است. سوپر رئالیستها اغلب ما را به یک نوع سکوت مهیج مواجه می کنند، با لحظة متوقف شدهای که نشانگر وحشت، جنون، یا رویای بیدار است. زمانی که آنها عکس یا اسلایدی دارند برای اینکه از روی آن کار کنند، حالتشان بنظر میرسد که گویای همهچیز باشد. هاکنی کماکان مانند یک انسان و دوست قدیمی قضاوت میکند و عشق میورزد. انسان همچنان با نگاه کردن به کار آنها، پس از آشنایی با کار هاکنی، درمییابد که باستثنایِ همه آنها گذشت را در آثار و دنیای خود نشان دادهاند. زمان در اکثر نقاشیهای سوپر رئالیستها، یک عکس طبیعت بی جان است که منشأ و منبع اصلی تصویر است. به جای آنکه نشان دهندة زمانی باشد که صرف نقاشی آن شده است. اما هنوز آن همان زمان دوم است که ساعتهای متوالی تمرکز معنوی و فکری خودش را به بیننده تحمیل میکند. برخلاف آنچه که انسان از تصورات مضاعف خود لذت میجوید. هاکنی در اوایل دهه شصت یک نقاش پاپ آرت نبود. گرچه او در برخی فرضیات با آنها سهیم بود، اما در دهه هفتاد، یک نقاش سوپر رئالیست هم نبود. به اندازة تنوع نقاشان رئالیست، انواع شیوههای رئالیست هم وجود دارد. همینطور شیوههای فردی در هنر انتزاعی. اگر این گوناگونی طبیعی نمیبود، راه صحیحی میتوانست وجود داشته باشد برای ارائه واقعیت در نقاشیها. یکنوع واقعیتگرایی آکادمیک مناسب با هر موقعیتی، اما اینگونه نیست، چنین چیزی به عنوان نقاشی واقعگرایانه جهانی وجود ندارد. تمام جهد و کوشش در خلق واقعیت روی بوم بستگی به تصمیمات مربوط به درج یا حذف آن دارد. همین تصمیمات هستند که هنرمندان را از نقاشهای واقع گرایانه در مقاطع مختلف متمایز میکنند.
هاکنی بعدها پس از لندن و نیویورک در خلال چند سفر به آمریکا پیشرفت کرد. او ابتدا در 1961 از آمریکا بازدید کرد. در آن سفر او فقط نیویورک را دید. در سفرهای بعدی بود که وقتی دعوت به تدریس در کالیفرنیا و غرب میانه شد، یعنی زمانیکه علاقه به سردی و خشکی بیروح آمریکا قلب او را چنگ میزد، آن آمریکایی بود که مستعد بود تا از طریق آنچه که راجع به آمریکا در مجله فیزیک میشناخت، دوست بدارد و این حالت بیشتر در سانفرانسیسکو و لسآنجلس پیش آمد.»
1
نقاشی و عکاسی از زبان هاکنی
«هنر همانطوری که میدانیم به راحتی قابل توصیف نیست. بهرحال بیاد میآورم سالها و سالها قبل در برادفورد
1 زمانی که دانشجو بودم، یک نسخه از (هنرچیست) اثر تولستوی
2 را پیدا کردم و با وجود سادگی و بیریایی خودم انتظار داشتم در صفحة 12، او توضیح داده باشد که هنر چیست. من تمام کتاب را خوانده بودم و هنوز این نکته روشن نبود. اکنون میفهمم که این سئوال کاملاً قابل پاسخ دادن نیست. مطمئنا در یک طریق منطقی و روشنفکرانه به نوعی شما احساسی دارید.
این همان هنر است شاید تفاوت در کیفیت باشد. من زحمت امتحان کردن و توصیف کردن به خودم نمیدهم با قبول این حقیقت که توصیف احتمالاً غیر ممکن است. در مورد نقاشی باید بگویم، عکاسی است که ایجاد سردرگمی کرده و وقتی مردم می گویند نقاشی مرده است، فکر میکنم منظور همین نکته است.
من فکر میکنم که عکاسی ما را به جایی رسانده است و میرساند که فکر کنیم به آنچه که هست نه به آنچه که فکر میکردیم بود. که این چیز خوبی است ولی پاسخ اصلی نیست. این روش تماماً قابل قبول برای ایجاد تصویر نیست و نباید گذاشته شود، که تنها راه باشد. این منظرهای است که بیش از حد، مکانیکی است. بیش از حد عادی از زندگی. من حتی مطمئن نیستم که از لحاظ روحی یک عکس چقدر قوی میتواند باشد. تصویری از یک زن و بچهای که میگرید. عکسهایی از این قبیل برای من کاملاً حقیقی نیستند. واضح است که رنج اتفاق میافتد. ولی شما میدانید که عکاسی، در مقابل آنها ایستاده است و رنج را ثبت میکند.
احساس میکنید که بجای گرفتن عکس او میتوانست کمک کند. هرچه باشد انسان میتواند تابلو را بعداً نقاشی کند. او میتوانست کمک کند و سپس تابلو را نقاشی کند. این ضعف عکاسی برای من بیشتر آشکار میشود و تصور میکنم برای دیگران هم همینطور. من نمیتوانم تنها کسی باشم که اینطور فکر میکنم.
اگر به یک نمایشگاه عکس بروید، چیزهای مشخص در عکسها میبینید که نهایتاً شما را مکدر میکند. عکسها همیشه یک بافت دارند، به نوعی حس اندازه و بعد همیشه یکجور است. یک نوع یکنواختی در تمام نمایشگاههای عکس وجود دارد که شما در نمایشگاههای نقاشی نمیبینید. در نشنال گالری
1 یکنواختی وجود ندارد. ولی فکر می کنم اگر شما یک نشنال گالری از عکسهای بزرگ داشتید حتماً یک نوع یکنواختی در آنها میدیدید. نمونه کوچکی را مطرح میکنم و باید پاسخ داده شود. و مردم راجع به آن فکر کنند.
من فکر میکنم در حال حاضر بحث کردن راجع به آن صرفاً کافی نیست. درواقع یک مدرسه هنر باید راجع به آن بحث کنند و برای بحث کردن اول باید آن را احساس کرد که ممکن است زمان ببرد. که این زمان روزی خواهد رسید مطمئناً عکاسی، هنر چاپی است یا میتواند باشد. ولی به عقیدة من برد است.
با اتکا به این نکته که در نقاشی و طراحی مردم از عکس استفاده کردهاند بجای نگاه کردن به دنیای واقعی. تصور میکنم که این بازگشتی است به آنچه ما در مورد عکاسی و واقعیت آن فکر میکنیم، نهایتا عکاسی یک رشد بزرگ اخیر است. و به نوعی با هنر مدرن حسن تصادف دارد. و این تصادفی نیست.
هنوز از نظر من یک نقاشی یا طراحی واقعاً خوب از یک فیگور، نهایتاً جذابتر از هر عکسی است. (تصویر 34).
هاکنی و ابداع و نوآوری
در اوایل دهه 70 هاکنی به تدریج متوجه شد که برای مدت یک دهه در خطر محصور شدن بوسیلة ناتورالیسم قرار داشته است. بیتابی روزافزون او در مقابل محدودیتهایی که در این زمینه متوجه نقاشیهایش بود با این حس که او آزادی حرکت را از دست داده، تلفیق شد. در مجموع آثار آب و هوا در 1973 او بتدریج شروع به فاصله گرفتن از ناتورالیسم کرد. اولین نشانه حرکت هاکنی بسوی نقاشی در مجموعهای از نقاشیهایش دیده میشد که در سال 1973 با الهام از پیکاسو (که در همان سال فوت کرده بود) میباشد. (تصاویر 35).
هاکنی یکی از اعضای گروهی بود که بوسیله یک ناشر برلینی بنام پروپیلاین تشکیل شده بود. هدف این گروه آن بود که کتابی در مقام و منزلت پیکاسو در سال آینده چاپ کنند. به همین منظور هاکنی کالیفرنیا را به مقصد پاریس ترک کرد. در آنجا او با آلدُکروملینک که بیست سال در کنار پیکاسو نقاشی کرده بود همکار شد. هاکنی دو اثر خلق کرد که بیانگر یکی از تمهای پیکاسو بنام شاگرد (تصویر 63) و دومین آنها هنرمند
و مدل هاکنی در اوایل دهه شصت فهمید که یک راه خوب برای فرار از محدودیتهای مشکل و سطح آنست که با مفاهیم بازی کند وی با استفاده از راهنماییهای پیکاسو بطور دقیق این عمل را انجام داد. در سال 1973 او چندین نقاشی با الهام از مجسمههای پیکاسو کشید. از دهه 1960 تا کنون آثار هاکنی دائماً در حال تغییر بوده است و خود او هم دیگر نمیتواند پیشبینی کند که کار بعدیش چگونه خواهد بود، اگرچه بعضی طرحها را مدنظر دارد و یکی از آنها نقاشی بلوار سانتامونیکاست، در عین حال به عنوان کسی که در ارتباط با خاطرات نقاشی میکند او تمایل دارد نقاشی زنده را ادامه دهد. مثلاً او نقاشی در مورد موضوعات تحریک کننده را مدنظر قرار داده است
1».
«دیوید هاکنی اسرار بر نحوه دیدن از زاویه خود داشت بدون هیچ امتیازی نسبت به مدرنیزم به غیر از مفروضاتی که در کار بیشتر نقاشان دهه شصت وجود داشت. توصیف اشتغال ذهنی روشنفکرانه این نقاشیها ساده است. چگونگی دخالت آموزش آکادمیک در پرسپکتیو، کوچکتر کردن، ترکیب شکل موضوع جدید به چنین طریقی آنچنان که روی سطح کماکان مسطح دیده میشود. هیچ سیر ناگهانی در انتخاب موضوع یا زاویه دید او وجود ندارد. هاکنی خودش انتخاب می کند که در وسط تصویر قرار بگیرد و به جای نقطه دید یک چشمی دوربین و تصویرش با دو چشم بطور برجسته نگاه کند. دوربین کمک میکند که موضوع در ذهنش ثبت شود. بطور برجسته و اشارهای باشد به رنگها و رابطه فرمها و نمیتواند جایگزین احساس یا فکر باشد. تصمیمات آن مکانیکی هستند یک نقاش قدیمیتر انگلیسی والتر سیکرت
2، در ژانویه 1927 در انگلیش ریوییو نوشت: دوربین مانند الکل میتواند یک خدمتگزار موقت باشد . یک طراح میتواند از آن استفاده کرده و یا بدون آن کار کند. و دیگر اینکه هرچه این شخص سالم باشد به عنوان طراح تمایل بیشتری به عدم استفاده از آن در کار خواهد داشت. هاکنی عموماً از دوربینش بطریقی استفاده میکند که سیکرت بصورت یادداشتبرداری از آن نام میبرد. بیشتر اوقات وقتی او مسافرت میکند حدود پنجاه کتاب عکس جلد چرمی در کتابخانهاش گواهی هستند بر علاقه پایدار او، این کتابها در برگیرنده ده سال اخیر زندگی او هستند توأم با جزئیات و دقایق، که برحسب اتفاق یک عکس منجر به یک نقاشی میشود؛ برای مثال، سه صندلی با قسمتی از یک نقاشی دیواری پیکاسو، و چتر کنار دریا. اما تقریباً این نقاشی قبلاً در ذهنش شکل می گرفت قبل از اینکه عکسی بگیرد و همچنین در نقاشی مربوط، بعدی دیده میشود که یک هنرمند چطور دقیق بوده. اما این عذر متداول برای نقاشی از روی عکس به سختی قابل قبول است بخصوص زمانی که درنظر گرفته شود که عکس عیناً در نقاشی استفاده شده، خلاف این نیز ممکن است. برای مثال، چارلز شیلر[36] یک نقاش آمریکایی است که دیوید هاکنی بسیار او را به خاطر دقیق بودنش ستایش میکند. در سالهای میانیاش به عنوان یک عکاس به نقاشی رنگ و روغن روی بوم روی آورد تا محدودیتهای چاپ را که عکس با آن خاتمه مییابد. معرفی کند. و بویژه محدودیتهای جدی چاپ عکس رنگی در عرصه امروز هنر، اگرچه هاکنی فقط گهگاهی نقاشی است که در خدمت عکاسی خودش است، مانند: شیلر علایقاش با حس زیباشناختی او همبستگی دارند. بهترین عکسهای او و تعدادی نقاش که او براساس همین عکسها انجام داده به همین اندازه عکسهایش دقیق و آشکارند، که نقاشیها و طراحیهایی که مستقیماً زنده انجام گرفته. آلبومهای عکس هاکنی رومانتیسم و رویایی بودن او را در مورد مردم و مکانها، نشان میدهند دوستانش بارها و بارها عکاسی شدهاند، سوژه عکسهایش بودهاند. در شکلهای جدید، لباسهای جدید، به همراه آدمهای جدید. اگر هنر و زندگی برای لحظهای بتوانند از هم جدا شوند، تا نکته را مشخص کنند، این اشاره بیشتری به زندگی هاکنی خواهد بود تا هنرش. همانطوریکه خودش میگوید او تمام سال عکسهای یادگاری در تعطیلات میگیرد.
در اوج گیر و دار سالن در پاریس در نیمه دوم قرن نوزدهم، نقاشیهایی مانند: کدبانوی بورلی هیلز
1 (تصویر 36) و کلکسیونرهای آمریکایی فرد و مارتاوایزمن 1968 به عنوان »ماشینها» تلقی شدن، نقاشیهای بزرگی که بطور مؤثر موفق به نشان دادن کوشش نقاشی شدند. در هر دوی آنها کلکسیونرهای برجسته لسآنجلسی در خانههای خود با دیوارهای شیشهای نشان داده شدهاند. آنچه که انسان توجه میکند و به خاطر میسپارد تابش نور بیپایان روی شیشه و معماری مستطیل شکل است که این تأثیرات تا اندازهای تلطیف نشده و در عین حال بیمورد تقویت شده که حاصل تضاد در پوست حیوانات، پوشش گیاهی و هنر قابل شناخت، توسط نقاش شناخته شده میباشد. تابلوی کدبانوی بورلی هیلز یک صندلی از نوع کارباسیر2 با پوشش پوست گورخر دارد با یک سر و زن روی دیوار که اینها مبین حضور و علائق شوهر غایب این زن هستند. درخت نخل کوچکی درست، راست جلو صحنه را تشکیل داده و در ارتباط خوبی با مجسمة ویلیام تورن بال، قرار دارد. خطوط مورب نور روی دیوار شیشهای به همانگونهای هستند که در نقاشیهای قبلی کالیفرنیا در همان سال انجام شده یعنی تابلوی پیتر که از استخر نیک بیرون میآید. این نقاشی تماماً اثری هنری، سرد، دور و سرگرم کننده، سر
کدبانو قابل تشخیص است که سر چه کسی است. مانند خانهاش و اشیایش. این زن در سکون واضحی قرار دارد که با حالت ایستادهاش تأکید شده، که میتواند منجربه تهی بودن شود. دیوید هاکنی به نظر میرسد که خطرات پایبند شدن به پرترههایش را در یک نوع توخالی بودن بیپایان حالتهایش احساس کرده باشد.
گلهای موجود، گلهای مورد علاقة هاکنی هستند. بزودی پس از نقاش مزبور در 1961، هاکنی میز شیشهای را در تابلویی تا اندازهای بدین منظور که طبیعت بیجان بود، روی یک میز شیشهای گنجاند. سمت راست طبیعت بی جان، همان نیمه دوم پرتره سر دیوید است که وقتی ما آنها را با هم نگاه کنیم، سر دیوید از اینکه در پرترهاش دیده میشود، بنظر خوشوقت میآید.
تابلوی طبیعت بی جان روی میز شیشهای
[37] (تصویر 37)، دارای انرژی عاطفی یک پرتره است.
تمام اشیاء در آن چیزهایی هستند که هنرمند با آنها زندگی میکند. گلدانها، چراغ و زیر سیگاری توأم با حالت تداعی و آشنا بودن در عین حال یک نوع تلخی در جدا بودن آنها وجود دارد و آنچنان داخل هم نیستند که هویتشان آشکار باشد.
این تابلو نیز به همان اندازه اتوبیوگرافی است که آخرین نقاشیهای دیگر او بود. دقت و زمانی که در نقاشیهای تا سال 1968 صرف شده درپرمحتوا بودن آنها منعکس است. کار هاکنی هیچگاه از روی سهلانگاری و معمولی کارکردن نبوده است.
اما در سالهای اخیر، او از ترکیب و فضای مدرنیست، سست شده، او از نقاشیهای آب و استخر کالیفرنیا در اواسط دهه شصت دوری جسته و بسوی روش سنتی ارائه فضای عمیقتر، مردم و هیجان رو آورده است. او برای خودش مسائل غرورآمیزی را تدارک دیده و هنوز یک نقاش مدرن است. امروز او مشغول کار است اما بسیاری از مدرنیسمها از کارش حذف شدهاند
1.»
هاکنی و طراحی صحنه
«دلیل اصلی موفقیت فوقالعاده طرحهای هاکنی برای اپرا در این است که علاقه شدید او به موسیقی به همان اندازة عشق وافر به نقاشی است. وی با همان دقت خاص و تیزبینی ویژهاش در مورد نقاشی، در شنیدن هم دقیق و حساس است. او درواقع به مصرف واکمن
1 معتاد شده و هنگام رانندگی یا قدم زدن در پیادهروهاً دائماً گوشی آنرا بر گوش دارد. موسیقی به این شکل، وی را از اطرافش جدا میسازد.
هاکنی دارای عقل سلیم است، یک منتقد اجتماعی دقیق و درواقع نماینده آن نسل از مردم است که الویس پریسلی
2 و بیتلها
3 را قهرمانان خود میدانند. با تمام این خصوصیات و علاقه ای که به لذات و خوشیهای اطراف محیط زندگی خود دارد، و دنیایی از دیدهها و شنیدههای منحصر به خود را داراست، مشاهده و شنیدن آثار موزیکال او همراه با آثارش حسن انتخاب و خلاقیت او را بخوبی نشان میدهد.
هاکنی دانشی غنی در مورد نقاشی و نیز موسیقی دارد، و این هرکسی را واقعا به شگفتی وا میدارد (مثلا در مورد اشعاری که میخواند و میتواند همه آنها را از حفظ بخواند).
آنچه که منتقدان را در مورد طراحیهایش برای اپرا متعجب میکرد آن بود که چگونه چنین اطلاعات پیشزمینهای را در مورد این کار خاص بدست آورده و آنرا احساس و در کارهایش داده است.
حرکت هاکنی بسوی طراحی صحنه یک روند اشباعکننده است. اشباع در موسیقی سپس در اشعار اپرای لیبرتو، بعد از آن، در تاریخ آثار مربوطه و کارهای قبلی مربوط به آن، به گفتة خودش، او عاشق اشعار نمایش تکامل ریک
1 است.
هاکنی که اولین طراحیهای صحنهاش برای یک نمایش طنز سورئالیستی مربوط به سال 1896 به نام او بوروی
2 نوشتة آلفرد جری بود، کمکم به تلفیق هنرهای مختلف روی صحنه روی آورد.
در گلیندبورن
3 هاکنی کاملاً تحت تأثیر طراحی برای یک سالن اپرای کوچک و عالی در حومه ساسکس قرار گرفت. صحنة آغازین طراحی هاکنی در نمایش نی سحرآمیز خصوصیات نقاشیهای ایتالیایی دورههای اولیه رنسانس را داشت. در پرده دوم نمایش، هاکنی تغییرات بسیاری در صحنه داد و تأکید او بر تم سفر بود. تمام صحنههای داخلی نمایش اپرا در فضای یک مسجد اجرا میشد و صحنههای خارجی آن در باغ جلوی محوطه معبد بطور کلی، تصاویر صحنه نمایشِ نی سحرآمیز علیرغم تضادهایش از وحدت خاصی برخوردار بودند.
گرایش هاکنی به استراوینسکی
4 به همان اندازه کشش وی به موتسارت متمایز بود. این تمایز ناشی از این امر بود که نی سحرآمیز در بسیاری جهات دارای یک حس رمانتیک است. اما نمایش تکامل ریک دارای شم کلاسیک است و این کلاسیکگرایی به دلیل جدایی آهنگساز و شاعر از کاراکترها و موضع داستان میباشد.
استراوینسکی و هاکنی هردو در این نکته وجه اشتراک دارند که هر دو میتوانند یک اثر قدیمی و مربوط به گذشته را بصورت یک اثر کاملاً مدرن و امروزی و قابل فهم نمایش دهند. هاکنی تعمداً تأثیر فاصلهها و شیءپردازی را که در موسیقی و شعر نمایش وجود دارد چند برابر میکند.
او از آثار نمایشی هوگارت
1 جزئیات بسیاری را اقتباس میکند. این امر را میتوان در زمینه پشت صحنة سالن مدهوس به عنوان نمودی از کارهای الهام گرفته از هوگارت را مشاهده کرد. هاکنی به سادگی نقاشیهای هوگارت را تبدیل به تصاویر صحنهای کرده است اما این کار را هوشمندانهتر انجام داده است. وی برای اینکه فاصله صحنه از محل اجرای نمایش را متمایز کند خطوطی از آثار هوگارت را گرفته و تصاویر صحنهای را با استفاده از آنها خلق نموده است. تمام اپرا به گونهای است که به نظر میرسد تصاویر همگی دوبعدی هستند. رنگها نیز برای اینکه تأثیر مهم خود را داشته باشند بصورت آبرنگ بکار رفتهاند.
روی صحنه، اتاقها شبیه جعبههایی هستند که بازیگران در درون آنها گیر افتادهاند. هاکنی در نمایش نی سحرآمیز احساسات عاشقانه، مذهبی و زندگی انسانی را به تصویر میکشد. وی در نمایش تکامل ریک خلاقیت قرن هجده را که در آثار هوگارت وجود داشت با دیدی مدرن و امروزی، در قالب تصویر به نمایش میگذارد.
طراحی نمایش پرید:
هنگامی که هاکنی و جان دکستر همکاریشان را آغاز کردند، متوجه شدند که معیارهای مهمی را باید درنظر داشت تا بینندگان و تماشاچیان را مجذوب کند. با وجودی که در باله و دو اپرای قبلی هویت خود را به دست آوردند، آنها در پی آن بودند که این عوامل را در زمینه تصویر و نمایش به هم پیوند دهند.
هاکنی پس از تکمیل طرحهایش به لوسآنجلس بازگشت تا در مورد طرح اصلی کار فکر کند. وی یک مدل با استفاده از مقوا از محل اجرای نمایش درست کرد. سپس به کار در زمینه موضوع اصلی که از سه بخش تشکیل شده بود پرداخت. و با الهام از یک اسباببازی در نمایش لئنفانت، به این نتیجه رسید که از بلوکهای الفبایی برای هجی کردن نام آهنگساز در ابتدای نمایش استفاده کند. با گرداندن بلوک در جهات مختلف پایههایی بوجود میآمد که شکلهایی مثل صندلی، شومینه و... را درست میکرد. ایده دیگر آن بود که بلوکها بوسیله گروه کر کودکان به صحنه وارد و از آن خارج کنند.
اگرچه هاکنی ایدههای شخصی بسیاری را در این نمایش پیاده کرد اما همواره سبک پیکاسو در کار وی قابل مشاهده بود.
هاکنی با الهام از حرکات باله، طرحهای بسیاری براساس پردة (تابلوی) پیکاسو کشید اما نهایتاً تصمیم گرفت از پرده قرمز استفاده کند. همچنین سرنخهایی در مورد آنچه که قرار بود اتفاق بیفتد به تماشاچیان میداد.
در نمایش لس ماملس
1، هاکنی صحنههای دهکده را با یک سری از پردههای پشت صحنه مزین کرد به این ترتیب که آنها را یکی پس از دیگری در مقابل هم قرار دارد و صحنهای را آفرید که شبیه صحنه نمایش «نی سحرآمیز» در گلیندبورن بود.
فلوت سحرآمیز از زبان دیوید هاکنی:
صحنههایی از نمایش فلوت سحرآمیز در حال اجرا در اپرای فستیوال گلیندبورن (1978).
1ـ شاهزادهای هست، تامینو در لباس شکار، سرگردان در مصر، هیولایی، به او حملهور میشود. او از وحشت هیولا غش میکند و توسط سه زن هیولا را کشتهاند نجات داده میشود (تصویر 38).
4ـ ملکه ظاهر میشود و به شاهزاده میگوید که دخترش پامینا
2 دزدیده شده. توسط مردی بنام ساراسترو
3 و می پرسد که آیا او حاضر است برود و او را نجات دهد. سه بانو به او یک نی سحرآمیز میدهند که در صورت به خطر افتادن شاهزاده را کمک کند (تصویر 39).
5ـ ...
6ـ پاپاچینو
4 فرصتی پیدا میکند تا زنگهای جادویی خود را استفاده کند زمانی که او و تامینو
5 توسط مانتاستاتوس
6 گیر افتادهاند. زنگها اثر آرامبخشی روی زندانبانان دارد و آنها شروع به رقصیدن روی صحنه میکنند. پس از سرگردانی بسیار، سه مسافر دستگیر شده و در قلمرو ساراسترو
7 یکدیگر را میبینند.
ساراسترو به پرنسس میگوید که او را از دست مادرش نجات داده یعنی ملکه شب. یعنی کسی که معتقد است شیطان واقعی است. سپس به شاهزاده تامینو گفته میشود که اکنون در میان گروهی از کشیشهای مهم است و اگر مایل است، میتواند به برادری آنها پس از گذراندن مراسم تطهیر درآید. (تصویر 40).
7ـ ...
8ـ ... در صحنه بعد، شاهزاده، زندانی بوده است، ماناستاتوس
1، اما پاپاجنو او را نجات میدهد زمانی که ماناستاتوس که ترسیده میدود تا کمک بیاورد و پاپاجنو و پامینا را رها میکند تا بروند. پاپاجنو به پامینا میگوید که تامینو عاشق اوست و بهتر است او را ملاقات کند. (تصویر 41).
9ـ پرده دوم با ساراسترو و طراحانش آغاز میشود که موسیقی زیبایی را میخوانند . که این تا حدودی شبیه چیزی است که برنارد شاو گفت «احتمالا نزدیکترین موسیقی به صدای خداوند، اگر خداوند زمانی این نغمه را میخواند شبیه این میبود». پرده دوم دربارة سفری است طولانی که دو زوج تامینو و پامینا و پاپاجنو و پاپاجنا باید در این سفر طاقت بیاورند. کشیش اعظم ساراسترو رهروانش موافقت میکنند که تامینو به برادری آنها در بیاید. تامینو میگوید که یک شاهزاده است و مایل است هرکاری برای بدست آوردن پامینا بکند (تصویر 42).
10ـ پاپاجنو در این سفر علیرغم خواستهاش همراه دیگران رفته است. آنها سفر را با ورود به یک محل بسیار تاریک آغاز میکنند درست بیرون معبد، در سکوت مطلق، اما پاپاجنو میخواهد این سکوت را بشکند. او مایل است به زندگی آرام خود باز گردد به عنوان همان پرنده بازی که بود. اما نمیتواند چون به او قول همسر را دادهاند. ملکه شب سه بانو را که قبلا تامینو را نجات دادهاند میفرستد تا دریابند چرا دو مرد به وفای با او عهد نکردهاند. آنها جوابی نمییابند و محاکمه ادامه دارد (تصویر 43).
11، 12، 13 ـ ...
14ـ تامینو و پامینو اکنون به داخل تاریکی رفتهاند میان آزمایش آب و آتش. به کمک نی سحرآمیز برای رسیدن به مرتبه بلندتری از زندگی به سوی نور، که تعبیر من رفتن به سوی خورشید است، بالاخره تامینو و پامینو در یک عروسی مجلل به یکدیگر میپیوندند. همه خوشحالند که این دو سفرشان را انجام داده و به ترتیبی که ساراسترو میخواست عمل کردند. در پایان وقتی که اشعه خورشید از تاریکی بیرون میآید، همه بازیگران با هم جمع میشوند و هرکی جفت خود را پیدا میکند، که مفهومش اتحاد همةمخلوقات است، یک تیم جهانی و آسمانی. (تصویر 44)
15ـ به نظر میرسد که فقط دکور این صحنه لاسکر
1 است که از سرزنش عموم مصون مانده این صحنه توسط نقاش روسی نیکولاس روئریچ
2 طراحی شده است که بوسیله ایگور استراوینسکی «زمینه آسمان و جلگهها» خوانده شد. ظاهراً بیشتر توصیفی است تا سمبولیک.
3 (تصویر 45).
گسترة دیداری نگاه هاکنی بر واقعیت
«در نقاشی دیوید هاکنی، واقعیت انعکاس بیشتر و گستردهتری داشته. شعرگونه بودن کمتر صراحت دارد. بنابراین ما در ادراک و دریافت آن کندتر خواهیم بود. که این برای قدرت و پابرجا بودن این نقاشیها بیشتر به حساب میآید. ما آنها را میبینیم، بخاطر میآوریم و در نگاههای بعدی بیشتر میبینیم. حس هاکنی در جهت هنر آبستره، کارها، همواره با بیمیلی توأم بود. او این کار را تا حدودی توخالی میبیند و معتقد است آبستره کارها بیفکرانه خودشان را تکرار میکنند.
او معتقد است شاعری و قابل شناخت بودن، خیلی استادانه به هم مرتبطند و هنوز آبستره هیجان برای او به بار میآورد. آبستره در تفکر او به عنوان یک هنر یک قطبی پابرجاست.
یک حالت ذهنی و بیگانه با خویش که بصورت مقطعی آن را تازه میکند. از این نظر نقاشیهای او در اولین سال کالج سلطنتی (1ـ1960)، به طور فزایندهای موفق بودند که این قدمی بود در بدست آوردن عصاره اکسپر سیونیسم آبستره مدرسه هنر. او بزودی راه خود را در نظاره کردن تلخی جهان پیدا کرد. حالت عاشقانهای که اینچنین طبیعی همواره همراه اوست. سالها طول کشید تا اولین نشانههای اکسپرسیونیم از کار او زدوده شود. بدلیل بیان و ذکاوت، او استفاده از بوم شکل داده شده را از 1961 استفاده کرد.
برخی از اینها از جمله نقاشی چای با روش خیالی
1 در 1961 و ازدواج دوم3 1963 هستند. تا (6ـ1965) او تصاویر شاداب و پاکیزه را نقاشی میکرد که تداخل کمی با آبستره داشت، اما تداخل زیادی با اصول مدرنیست داشت، که توسط هنرمندان آبستره و تئوریسینها با صراحت اعلام شده بود. یک نقاشی دو بعدی است و مسطح بودن آن باید رعایت شود. در غیر این صورت صداقت و محاسن آن از دست میرود. فقط در سالهای 1964 تا 1968 است که هاکنی در تفکر خود جلو رفته و با ارائه پرسپکتیو دقیق و فضای خیالی در بسیاری از کارهایش به طرف سنت برگشته است. در همان زمان او با تضاد فزاینده و تکرار، با تغییر و دستکاری رنگ و بافتهای مختلفش در نقاشیهای تکی از جمله (چتر ساحلی) 1971 (تصویر 35) باز میکرده است. علاقه مداوم هاکنی در جنبههای آبستره را میتوان در جداسازی بعضی نقاشیهای مشخص مشاهده کرد. فیگور در شیوه مسطح
2 و هتل، همه
در کار هاکنی، کششی وجود دارد که عشق او را به مدیترانه و کالیفرنیای جنوبی کاملتر می کند و خودش از آن بصورت علاقه، افسردگی گوتیک
1 یاد میکند. شخصیت هاکنی و هنرش آنقدر متنوع هستند که دو شخصیت را درک و حتی ترکیب کنند. گوتیک گلوم
2 است. پروژهای که او را در 1969 مجذوب خود کرد. او تعداد قابل محلاحظه 39 اچینگ تولید کرد که 6 داستان را از میان سیصد تا انتخاب کرده بود. در حالیکه انسان به سختی میتواند توده این توضیحات را به شکل گوتیک یا افسردگی مشخص کند، رجوع متعددی به اقلیمهای آفتاب و روزهای شیرین وجود دارد.
هاکنی اکثراً هنرمندانی را تحسین میکند که موضوع خود را از میان پیچیدگیهای موجود در واقعیت بیرون میکشند. آنها مانند سورئالیست ها واقعیت را بر هم نمیریزند، موضوعی را آشکار کرده و طریق دیدن آن را القاء میکنند. در میان خیابانهای کوچک شهر و فیگورهای منفرد در اتاقهای کرایهای، در کاسپاردیوید فردریک، درختان لخت در میان برف، آفتاب در حال غروب ما میتوانیم دو نوع اشتیاق ظاهراً نامربوط را اضافه کنیم. جورج دلآفور، چارلز شیلر
[38]، همه این هنرمندان در تنوع محدود موضوعات خود مصر هستند که البته موفق هم میباشند. در «دلاتور» سکون مذهبی شعله شمع، در شیلر بیم و هراس در قدرت و سادگی ماشینآلات و آنها میدانند. چگونه میان یک موضوع ویژه و یک نیاز مبرم، آمیزش ایجاد کرده و آن را در یک روشی که به طور کامل موضوع را با تصویر متناسب میکند. در هر صورت آنچه آنها ارائه کردند قبل از آنکه چشم بیننده، یعنی ما، ببیند غیر قابل تصور بود. طریقی که آنها دیدند، طریقی است که اکنون ما میبینیم. در سالهای اخیر هاکنی از اکسپرسیونیسم اولیه خود کمک گرفته است. او از آفتابی بودن کالیفرنیای خودش ذکر میکند و کشش جدید و عدم سهولت بستهای در کارش معرفی میکند که بیشتر با باریکبینی احساس میشده زیرا در ورای چیزی قرار دارد که بسیار مستقیم و مشخص، در ارائه و هم در موضوع بنظر میرسد. شاید اولین باری که ما این چهره جدید را احساس میکنیم در اثر اطاق خیابان منچستر 1967، است. یعنی پرترهای از دوست هاکنی و نقاش معاصر پتریک پراکتور. این تابلوی دوتصویری به هاکنی امکان یک نیاز درونی و نزدیک در روابط را داده است. یعنی موضوعی که بیش از هرچیز دیگر او را هیجانزده میکند. چگونه این دو پرتره کنار هم عمل میکنند؟ چگونه دو انسان یکدیگر را توجیه کرده و با خود منطبق میکنند؟ چگونه یکی میتواند تنها باشد و در عین حال در همان زمان تنها نباشد؟ اینها سئوالاتی هستند که هاکنی دوباره و دوباره به آنها باز میگردد و همیشه این بازگشت توأم با درک عمیق، اما به آخرین سئوال پاسخ داده نشده است»
[39]. «از زمان تابلوی «ازدواج اول» و بسیاری از نقاشیهای 1963 «ازدواج دوم»، «کسی که هیپنوتیزم میکند»، «صحنة داخلی لُسآنجلس» و «زن نشسته در حال نوشیدن چایی که همراهش به او میدهد». موضوع همیشه دوتاست. پنجسال بعد، استفاده از دو فیگور برحسب موقعیت است «دو پسربچه در استخر هالیوود»، و «کوههای راکی و سرخپوستان خسته» و سپس در سال 1268 رجعتی دوباره به پرترههای دوگانه است. از آن تاریخ علاقه هاکنی، معطوف به جستجوی مداوم شده است در مسائل مشکل انسان، که این خود در هنر نقاشی عصر ما بیهمتاست. نقاشی که اکنون در زمان نوشتن این مطلب هنوز تمام نشده پرتره والدین هاکنی است که شامل نقش خود اوست که از وسط تصویر به طرف عقب یعنی ما (بیننده) برگشته است. پس از سالها هاکنی بالاخره توانست این بحران خود را با وادار کردن مادرش برای اینکه رو به بیننده تابلو بنشیند حل کند، در حالیکه پدرش یک پهلو نشسته رو به مادرش و با نگاه به دوردست. نقاش در حالیکه با حالت پسرانة متعجب نگاه میکند بین آن دو ایستاده و صورتش در یک آینه منعکس است. او هم یک نقاش است که موضوعش را نگاه میکند، و هم پسری است که والدینش را مینگرد. این نقاشی صامتترین تابلوی دو پرترههای هاکنی است، که با یورکشایر
[40] مطابق با موضوعش، صادق، بدون حس، خوشحالکننده اما نهایتاً دوست داشتنی و مقبول نقاشی شده است. از 1975 ـ 1973 هاکنی بیشتر وقتش را در پاریس گذراند با نقاشی و طراحی در یک اتاق بزرگ مشرف به یک حیاط ساکت و دور از بولوار خیابان جرمنی
[41]. او بعضی اوقات به پاریس نقل مکان میکرد زیرا زندگیاش در لندن بیش از حد اجتماعی شده بود. تعادل ظریف بین زندگی اجتماعی و عدم ارتباط با سایرین، برای مدتی در پاریس اتخاذ شد.
در اوایل دهه هفتاد توانایی فنی هاکنی به آنچنان درجهای رسید که باعث وحشت خود او از بازگشت به گذشته شد. تابلوی آقا و خانم پرسی و کلارک (تصویر 46) در گالری تیت
[42] لندن و تصاویر دو صورتی جورج لوسن
[43]، وینی سلیپ
[44] به چنان موفقیتی در ناتورالیسم و کمال رسید که کیفیت رویایی و همچنین طنزآمیز مضوع، درک تلاش اصلی هنرمند را در تابلو تهدید میکرد. در حالی که هاکنی با مسائل این نوع تابلوهای دو صورتی دست به گریبان بود، طراحی باعث شد که او به کارش روز به روز ادامه دهد، بدون ترس از لغزیدن به آکادمیسم. شیوه طراحی او هنوز به او این اجازه را میداد که تا آنجا که نیاز داشت در ادامة آثارش دقیق و با جزئیات کامل باشد، صورت، لباس یا دستها، که این خود باعث میشد تا هاکنی آزادانه قسمتهای بزرگی از کار را خالی بگذارد یا با علائم حرف بپوشاند. کم لطفی است اگر گفته شود که این غرور دیوید هاکنی است که او را بیش از یک فرد محبوب و غریب در تاریخ هنر انگلستان قلمداد کرده، محبوبیت هاکنی به لحاظ مهارتش به عنوان یک صورت ساز و طراح در توصیف کاراکتر میباشد. در بازگو کردن داستانها در قبضه کردن و یا به یادگار گذاشتن لحظات و در انتقال از شناخته شده به غریب. او وفادارانه این استعدادها را با پرهیز از تصفیه فن که ملهم از کشف و تجربه نبوده اداره کرده است. حقیقت عجیب این است که تعدادی نقاشی در (استخر شنا) وجود دارد که گواهی هستند به عدم تمایل وی برای تکرار موفقیتهایش.
اما در جشن گرفتن به مناسبت خلاقیت و تخیل، او بارها بینندگان آثار هاکنی را با نوع قضاوتشان در مورد آثارش منطبق با استانداردهایی که او برای خودش وضع میکند مأیوسش کردهاند. در میان برخی آثار دوره پاریس شاهکاری وجود دارد کانترجور، به سبک فرانسوی (تصویر 47) که علیرغم موضوع درخشانش باعث میشود، هیچوقت فراموش نکنیم که به یک اثر فوقالعاده نگاه میکنیم. این تابلو نمایش منظرهای از داخل یک پنجره است در موزه لور کهنیمی از آن با سایه یک پنجره دیگری که به طور معجزهآسایی برق میزند پنهان شده است. به خاطر تمام طرحهایش، هاکنی در بکارگیری چنین شیوه شخصی آبستره همانند یک یخ در گاه پنجره مرمری که با شیوه ارائه نقطهگذاری (پوینتیلیست)
[45] نشان داده شده. چهارگوش داخل تصویر که در عین حال آن را قابل میکند و همین طور تقریباً سایه مغز پستهای پنجره که به فرم آلبرس بوده و تقریباً مربع است و این گیراترین عنصر این نقاشی است. یخدر گاه پنجره مسطح نشان داده شده. همین طور سایه و کف با توجه کمتری به به پرسپکتیو نسبت به چهارگوشه تابلو طراحی شده (پارکت در موزه لوور بیشتر به سبک ارتدکس
[46] است) تمام این یکنواختی به وسیله انعکاسهای خیالی، در برق کف ارائه شده و توسط چشمانداز از میان یک سوم پایین پنجره دیده میشود. درختان شبیه پر، و یک ساختمان که نور روی آن افتاده در طرف مقابل حیاط قرار دارند. نقش و بافت شنریزی در پرسپکتیو، ادراک ما را از مسافت، دقیق و کامل میکند. اما سپس دایرهای در انتهای این شنریزی، در نرده فلزی بیرون پنجره تکرار میشود که باز هم برای ما مختصراً در یکی از سطوح تابلو مطرح میشود. با در نظر گرفتن نظریه هاکنی در اعتراض به آبستره و مایملک مذهبی،
انسان از سمبولیسم شکل صلیب مانند نردهها، و چهارچوب پنجره متعجب میماند. سمبولیسم شاید به دلیل تأثیر اثر کاسپار دیوید فردریک که بسیار تحسین شده است، در یک سطح صلیب قرار دارد که در ابتدا بسیار گویاست و به نظر میرسد روشنگر چهارگوش نورانی باشد، که همان سایه پنجره است. برخورد و تضاد موجود در عناصر، خودشان را در یک تجزیه و تحلیل نزدیک در اثر کانترجور، به سبک فرانسوی نشان میدهند. این نقاشی یک شاهکار است زیرا هم قبل و هم بعداً پیچیدگیهایش تخیل و زندگی موجود را به عنوان موضوع متحد میکند تا یک دید بیادماندنی و جدید را ارائه نماید. راهحلهایی مانند این نشان میدهند که غرور دیوید هاکنی دست نیافتنی نیست.»
[47]
فصل چهارم
نتیجهگیری:
در این پایاننامه نکتههای مهمی میتوان دریافت از جمله اینکه وفاداری به طبیعت و درگیر شدن با آن (البته از زاویه تجسمی) جای بسیاری برای کاوش و رسیدن به بیان جدید در هر طراحی و نقاشی دارد. تلاش و زندگی هنری دیوید هاکنی گواه بر این مهم میباشد.
با تحقیق در مورد این شخصیت هنری مطرح معاصر، جدیت و پشتکارش را الگو قرار خواهیم داد و به این نتیجه رسیدیم که هر کسی وقتی هدفی واقعی در زندگی داشته باشد، که کاملاً مورد علاقهاش باشد، با پشتکار به آن خواهد رسید. کارهای هاکنی هیچ گاه از روی سهلانگاری نبوده است. با وجود گرایش به روشهای سنتی با فضاهای عمیق هنوز یک نقاش مدرن است. هاکنی از عکسهایش به عنوان یک موضوع مرجع استفاده میکند. یکی از نقاط قوت هاکنی تمایل او به گسترش کارهایش است حتی در صورت شکست احتمالی آنها و همین اشتیاق به تجربه بود که منجر به این شد که هاکنی سفارشی از تأتر کورت رویال برای طراحی صحنه نمایشنامه آلفرد جری در سال 1966 بپذیر. علیرغم دیدگاه خاص هاکنی به عکاسی، آشنایی او با عکاسی به عنوان یک بخش مهم از متد کارش، تأثیر خیلی زیادی در تغییر مسیر کارهایش در طراحی و نقاشی داشت. کاربرد عکاسی به عنوان وسیله کمکی در نقاشی، ارتباط زیادی با سیستم سنتی و ایجاد کمپوزیسیون با جزئیات فرعی آن دارد، شیوهای که واسطهای را برای نقاشی قائل میشود، و منجر میشود به افزایش وضوح تصویر.
در عین حال هاکنی بسیار تحت تأثیر پیکاسو و همچنین فرانسیس بیکن بوده.
آنچه که میتوان از این پایاننامه دریافت، ارتباط دو مضمون ترکیب و تخریب است. ترکیب، به این جهت که انسان علاقه به یکی شدن و ارتباط برقرار کردن دارد، علیالخصوص با محیط اطرافش. او میخواهد با طبیعت تلفیق شده و بیامیزد و حتی در جاهایی با آن یکی شود چون از خاک است و میخواهد به اصلش وفادار بماند. تخریب، از آن دید که انسان طالب کنار زدن پردهها و پوششهاست و میخواهد به اصل و بنیان واقعی برسد و با تخریب، چه در خودش و چه در طبیعت، به گوهر آن دست یابد. پس در ابتدا با ترکیب شدن با طبیت، خودش را بالا کشیده و بعد با تخریب منیتهای درونی خودش و مشاهده ویرانیهای طبیعی، که دست بشری در آن نیست، به اصل وجود دست مییابد. به انرژی واقعی و مرکز تمام هستیها و کائنات.
عاقبت دست به آن سرو بلندش برسد
هر که در راه طلب همت او قاصر نیست.
«حافظ»
فهرست منابع و مآخذ:
احمدی، بابک ـ حقیقت و زیبایی ـ نشر مرکز ـ چاپ اول ـ تهران ـ 1374
برشت، برتولت ـ درباره تئاتر ـ ترجمه فرهاد بهزاد ـ تهران 1375
حلیمی، محمدحسین ـ اصول و مبانیهلی تجسمی زبان بیان ـ انتشارات شرکت افست ـ تهران 1372
حلیمی، محمدحسین ـ شیوههای نقاشی (رنسانس تا هنر معاصر) ـ چاپ اول ـ نشر احیاء کتاب ـ1383
داندیس، دونیس ـ مبادی سواد بصری ـ ترجمه مسعود سپهر ـ انتشارات سروش ـ چاپ دوم ـ تهران ـ 1371
جئوگی، کپس ـ زبان تصویر ـ ترجمه فیروزه مهاجر ـ انتشارات سروش ـ تهرام ـ 1368
دیکنز، چالز ـ پستمدرنیسم چیست؟ ـ ترجمه فرهاد مرتضایی ـ نشر مرندیز ـ چاپ دومـ گناباد ـ 1375
نیکولائید، کیمون ـ تکنیک و روشهای طراحی ـ ترجمه عربعلی ـ شروه ـ انتشارات بهار ـ 1365
وزیریمقدم، محسن ـ شیوه طراحی ـ انتشارات سروش ـ چاپ چهارم ـ 1366
1بابک احمدی، حقیقت و زیبایی ـ ص 34 الی 36
1- بابک احمدی، حقیقت و زیبایی، ص 37 الی 39
1ب. برشت ـ درباره تئاتر ـ ص 163
1 بابک احمدی، حقیقت و زیبایی، ص 39 الی 40
[9]بابک احمدی ـ حقیقت و زیبایی ص 42 و 43
1 چارلز دیکنز ـ پستمدرنیسم چیست؟ ص 16 الی 20
[12] Ivy Compton - Burnet
[13] David Hockney From Hockney language. Page 23
1 حلیمی، محمد حسین ـ شیوههای نقاشی (رنسانس تا هنر معاصر) ـ ص 59
1 Francis Bacon (1909 تا 1992) نقاش انگلیسی
[18] Ford Maddox Brown (1821 تا 1893) نقاش انگلیسی
[19] Victorian نام یک اثر
[20] Larry Rivers (متولد 1923) نقاش گرافیست، طراح و مجسمهساز آمریکایی، اکسپرسیونیست آبستره
[22] William de Kooning (متولد 1904) نقاش آمریکایی، آبستره، اکسپرسیونیست
[23] Brod Ford مدرسهای در شهر برادر فورد
[24] David Hockney from hockneys language. Page 54
1 حلیمی، اصول و مبانیهای تجسمی زبان بیان ـ ص 34
1 داندیس، دونیس ـ مبادی سواد بصری ـ ص 98 تا 100
1 محمدحسین حلیمی ـ 1372 – ص 203.
1 وزیری مقدم، محسن ـ شیوه طراحی ـ ص 74
[30] Poussin Niclas (1954 – 1665)
2 جئورگی، کپس ـ زبان تصویر ـ ص 54 تا 65
[32] Greco. El theotocopulos domenikos (1541 – 1614)
2 نیکولائید، کیمون ـ تکنیک و روش طراحی ـ ص 15
[34] Ducharmp. Marcel (1887 – 1968)
2 نیکولائید، کیمون ـ تکنیک و روش طراحی ـ ص 16
1- R.B. Kitaj (متولد 1932) نقاش آمریکایی پاپآرت، گرافیست
3 William Turnbull (متولد 1922) نقاش و مجسمهساز انگلیسی، سورئالیست و پیرو مکتب پریمیتیو
1 - Laurence Sterne (1713 تا 1768)نویسنده انگلیسی
3- ٌWhich Riding on a (1960)
2- Etching روش کندهکاری روی یک صفحه فلزی، معمولا مس، با استفاده از اسید
2- Walter Sicert (1860 تا 142) نقاش انگلیسی
1- Beverly hills House Wife
2- Corbusier نوع صندلی
[37] Still life on a glass table
1 نقاش آمریکایی و عکاس آمریکایی (1883 تا 1965)
[39] David Hockney from hockney s language. Page 78
2 نام یکی از مدلهای هاکنی
3 نام یکی از مدلهای هاکنی
[46] David Hockney From hockneys language. Page 89
[47] David Hockney From hockneys language. Page 89