يگانگى خدا
خداوند متعالمثل و مانند و شريك ندارد.اساسا محال است كه خداوند مثل و مانند داشتهباشد و در نتيجه به جاى يك خدا، دو خدا يا بيشتر داشته باشيم، زيرادو تا و سه تا و يا بيشتر بودن، از خواص مخصوص موجودات محدود نسبى است، درباره موجود نامحدود و مطلق، تعدد و كثرت معنى ندارد.
مثلا ما مىتوانيم يك فرزندداشته باشيم و هم مىتوانيم دو فرزند يا بيشتر داشته باشيم، زيرافرزند و يا دوست، هر كدام يك موجود محدود است و موجود محدود مىتوانددر مرتبه خود مثل و مانندى داشته باشد و در نتيجه تعدد و كثرت بپذيرد، اما موجود نامحدود، تعددپذير نيست.مثالذيل هر چند از يك نظر كافى نيست ولى براى توضيح مطلب مفيد است.
درباره ابعاد جهان مادى و محسوس، يعنى جهاناجسام كه مشهود و ملموس ماست، دانشمندان دو گونه نظر دادهاند: برخى مدعى هستند كه ابعاد جهان محدود است،يعنى اين جهان محسوس به جايى مىرسد كه در آنجا ديگر تمام مىشود، ولى برخى ديگر مدعى هستند كه ابعاد جهان مادى،نامحدود است و از هيچ طرف پايان نمىپذيرد، جهان ماده، اول و آخر و وسط ندارد.اگر ما جهان ماده و جسم را محدودبدانيم يك پرسش براى ما مطرح مىشود و آن اينكه: آيا جهان، مادى جسمانى «يك» استيا بيشتر؟ولى اگر جهان نامحدودباشد، ديگر فرض جهان جسمانى ديگر غير اين جهان نامعقول است، هر چهرا كه جهان ديگر فرض كنيم عين اين جهان يا جزئى از اين جهان است.
اين مثال مربوطاست به جهان اجسام و وجودهاى جسمانى كه محدود و مشروط و مخلوقآفريده شدهاند و هيچ كدام واقعيتشان واقعيت مطلق و مستقل وقائم بالذات نيست.
جهانمادى در عين اينكه از نظر ابعاد نامحدود است از نظر واقعيتمحدود است، و چون بنا به فرض از نظر ابعاد نامحدود است دوم برايش فرض نمىشود.
خداوند متعال وجود نامحدود و واقعيت مطلق استو بر همه اشياء احاطه دارد و هيچ مكان و زمانى از او خالى نيست و از رگ گردن ما به ما نزديكتر است، پس محال است كهمثل و مانندى داشته باشد، بلكه مثل و مانند برايش فرض هم نمىشود.
بعلاوه ما آثارعنايت و تدبير و حكمت او را در همه موجودات مىبينيم و در سراسر جهانيك اراده واحد و مشيت واحد و نظم واحد مشاهده مىكنيم و اين خود نشان مىدهدكه جهان ما «يك كانونى» است نه «دو كانونى» و «چند كانونى» .
گذشته از اينها اگردو خدا و يا بيشتر مىبود، الزاما دو اراده و دو مشيت و يا بيشتر دخالتداشت و همه آن مشيتها به نسبت واحد در كارها مؤثر مىبود و هر موجودى كه مىبايستموجود شود بايد در آن واحد دو موجود باشد تا بتواند به دو كانون منتسب باشد و باز هر يك از آن دو موجود نيز بهنوبه خود دو موجود باشند و در نتيجه هيچ موجودى پديد نيايد و جهان نيست و نابود باشد.اين است كه قرآن كريم مىگويد: لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا (1) .
اگر خدايان متعدد غير از ذات احديت وجود مىداشتآسمان و زمين تباه شده بودند.
خداوند يكتاست
مقدمه: توحيد، شاخههاى مختلفى دارد. يكى از شاخههاى توحيد، توحيد ذاتى است توحيد ذاتى بدين معناست كه ذات خداوند يكتاست و شريكى ندارد. در قرآن مجيد به توحيد ذاتى به طور مستدل اشاره شده است. در اينجا برخى از اين آيات با تفسير حضرت علامه طباطبايى (ره) تقديم مىگردد.
"قل من رب السموات و الارض قل الله قل ا فاتخذتم من دونه اولياء لا يملكونلانفسهم نفعا و لا ضرا".
اين آيه بخاطر اينكه رسول خدا را فرمان مىدهد به اينكه با مشركين احتجاج كند، درحقيقت به منزله خلاصه آيات سابق است.
زيرا آيات سابق با روشنترين بيان اين معنا را خاطرنشان مىكردند كه: تدبير آسمانهاو زمين و آنچه در آنها است با خداست، همچنانكه خلقت و پيدايش آنها از او مىباشد، و اوست مالك آنچيزهايى كه خلايق بدان نيازمندند، و تدبير آنها هم ناشى از علم و قدرت و رحمت اوست، وهر چيز غير از او مخلوق و مدبر(به فتح با)است و مالك هيچ نفع و ضررى براى خود نيست.و اين بياننتيجه مىدهد كه تنها او رب است و بس.
اينك بعد از آن بيان، به پيغمبرش دستور مىدهد كه نتيجه آن را بر مشركين مسجلنموده، بعد از تلاوت آيات سابق و روشن شدن حق از ايشان بپرسد: "من رب السمواتو الارض - كيست آنكه مالك و مدبر بر امر آسمانها و زمين و موجودات در آنها است؟"آنگاهدستورش مىدهد كه خودش در جواب بگويد: "الله"، چون مشركين معاند و لجباز بودند و حاضرنبودند به آسانى به توحيد و يگانه بودن رب اقرار كنند، علاوه بر اين بطور تلويح مىفهماند كهمشركين حجت و استدلال سرشان نمىشود، و حرف به خرجشان نمىرود.
آنگاه به كمك آن نتيجه، نتيجه دومى را گرفته كه مساله بطلان شرك آنان را به روشنترينبيان اثبات مىنمايد، و آن نتيجه اين است كه: مقتضاى ربوبيتخدا - كه با دلائل سابق اثبات شد - ايناست كه خود او مالك نفع و ضرر باشد، پس هر چه جز اوست مالك نفع و ضررى براى خود نيست تا چهرسد براى غير خود، پس اتخاذ ربى غير از خداى تعالى، و فرض اينكه غير او كسانى اولياى امور بندگانباشند، يعنى مالك نفع و ضرر ايشان باشند، در حقيقت فرض اوليائى است كه اولياء نباشند، چونگفتيم اولياى مفروض، مالك نفع و ضرر خود نيستند تا چه رسد به نفع و ضرر ديگران.
اين است آن معنايى كه از تفريع جمله"قل ا فاتخذتم من دونه اولياء لا يملكونلانفسهم نفعا و لا ضرا"بر آيات سابق استفاده مىشود، و غرض از تفريع مذكور همين است، ومعناى آن اين است كه وقتى خداوند سبحان رب آسمانها و زمين باشد ديگر اعتقاد و ادعاى (توحيد خالق به معناى توحيد رب است و با اعتقاد به وحدانيتخالق، اعتقاد به ربوبيت ارباب و آله مورد ندارد)اينكه غير خدا چيزهاى ديگرى اولياء باشند ادعائى است كه خودش تكذيب كننده خود است، و معنايش اين است كه در عين داشتن ولايت، ولايت نداشته باشند، و اين خود تناقض صريحاست به اينكه اوليائى غير اولياء و اربابى بدون ربوبيت باشند.
و اگر در آنچه گذشت كه گفتيم آيه مورد بحث به منزله خلاصهگيرى از آيات قبلىاست دقت كنيم خواهيم ديد كه برگشت مفاد آيه همانند اين است كه بگوئيم: حال كه آنچهگفتيم معلوم شد، بگوئيد ببينيم كيست پروردگار آسمانها و زمين غير از خدا؟آيا هنوز هم غير ازخدا اوليائى كه مالك نفع و ضررى نيستند مىگيريد؟
و اگر بجاى جمله بالا فرمود: "بگو آيا هنوز هم..."و خلاصه بجاى تفريع، پيغمبرشرا دستور مىدهد كه چنين و چنان بگو، و چند بار هم كلمه"بگو"را تكرار كرده بدين منظور بودهكه بفهماند مشركين با پليدى جهل و عنادى كه دارند لايق اين نيستند كه خدا ايشان را مستقيمامورد خطاب قرار دهد، و اين خود از لطائف نظم قرآن كريم است.
"قل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمات و النور".
بعد از آنكه در آيات قبل حجت را بر مشركين اتمام نمود در اين آيه به رسول خدا(ص)دستور مىدهد كه اين دو مثال را براى ايشان بزند، با يكى حال مؤمن و كافررا بر ايشان مجسم سازد و بفرمايد: كافر كه با وجود تماميتحجتحق و با وجود آيات بينات، تسليم حق نمىشود، با همان حجتها كور مىشود، و مؤمن با همان آيات بينات بينا مىشود، وهيچ عاقلى اين دو را يكسان نمىداند.و با دومى وضع ايمان و كفر را بيان كند و بفرمايد: كفربه حق، ظلمات است، و ايمان به حق، نور است، و هيچ عاقلى كافر را كه در آن ظلمات، ومؤمن را كه در آن نور قرار دارد مساوى نمىداند.
پس مشركين هم اگر عقل سليمى - كه مدعى آنند - مىداشتند در برابر حق تسليم شده ازباطل دست برمىداشتند و به خداى واحد ايمان مىآوردند.
"ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه...و هو الواحد القهار".
گفتار خداى تعالى با مشركين، در آيات قبل در سياق خطاب بود، ولى در اين آيهناگهان سياق عوض شده حالت غيبت به خود مىگيرد و بجاى اينكه بفرمايد: "جعلتم"و يا"عليكم"فرموده"جعلوا"و يا"عليهم"، اين التفات براى اين بود كه بفهماند از اينجا ديگرروى سخن با ايشان نيست، بلكه با رسول خدا(ص)است، و از رسولخدا(ص)هم نخواسته كه آن را به مشركين القاء كند.
آنگاه در جواب احتمالى كه جمله بالا متضمن آن است دوباره مانند سياق قبل، به رسول خدا(ص)دستور مىدهد كه جواب را به ايشان القاء كند، و فرموده: "قل اللهخالق كل شىء و هو الواحد القهار"، تا دلالت كند بر اينكه سؤال"ام جعلوا"كه متضمن احتمالباطل مذكور بود از رسول خدا(ص)شده نه از مشركين، و مقصود اين است كه بهرسول خدا(ص)توحيد خالق را ابتداء به ايشان القاء كند نه به عنوان جواب، سرش هم همين است كه مشركين نيز به مفاد آيه"و لئن سالتهم من خلق السموات و الارضليقولن الله" (1) و نيز آيات ديگر، خالق را يكى مىدانستند، و اگر رسول خدا(ص)ازايشان سؤال مىكرد، جواب صحيح مىدادند و ديگر زمينهاى براى القاء توحيد باقى نمىماند.
آرى بتپرستان معتقد نبودند به اينكه خداوند در خلقت و ايجاد عالم شريك دارد، بلكه مخالفتشان با اسلام در توحيد ربوبيت بود نه در توحيد الوهيت به معناى خلق و ايجاد.
و همينكه به توحيد خالق و موجد تسليم بوده و خلقت و ايجاد را منحصر در خدامىدانستهاند خود مبطل اعتقاد ايشان به شركاى در ربوبيت بود، و حجت را عليه ايشان تماممىكرد، چون وقتى خلق و ايجاد فقط و فقط از آن خدا باشد ديگر هيچ موجودى استقلال دروجود و در علم و قدرت نخواهد داشت، و با نبود اين صفات كماليه، ربوبيت معنا ندارد.
پس مشركين هيچ راهى براى اعتقاد به ربوبيت غير خدا ندارند، مگر آنكه توحيد خالقرا انكار نموده و سهمى از خلقت و ايجاد را براى آلهه خود نيز قائل باشند، ولى قائل نبودند، وهمين زمينه باعثشد كه خداوند احتمال باطل مذكور را تنها براى پيغمبرش بيان بكند، ومشركين را در بيان آن.مخاطب قرار ندهد، و پيغمبرش را هم مامور به نقل آن نكند.
بنا بر اين، در جمله"ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم"گويا بهپيغمبرش فرموده: حجت در وحدانيت ربوبيت، بر عليه مشركين تمام است، چون تنها خداآفريدگار و ايجاد كننده عالم است، و ايشان چارهاى ندارند جز اينكه بگويند شركائى كه ايشانمعتقد به ربوبيت آنها هستند در امر خلقت نيز با خدا شريكند، و آيا ايشان چنين اعتقادى دارند؟
و آيا معتقدند كه شركاى ايشان هم مخلوقى مانند مخلوقات خدا خلق كردهاند؟و چون بامخلوقات خدا مشتبه شده ناگزير بطور اجمال قائل به ربوبيت آنها نيز شدهاند؟
بعد از آنكه اين حجت را با پيغمبر گراميش در ميان گذاشت، به او دستور مىدهد كهبا يك جمله كوتاه ريشه اين احتمال باطل را بكلى قطع كند، و آن اين است كه: "قل الله
............................................
(1)و اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريد؟مسلما خواهند گفتخدا.سورهلقمان، آيه 25 و سوره زمر، آيه 38.
خالق كل شىء و هو الواحد القهار"، و اين جمله كوتاه هم ادعا است و هم دليل، صدر آن ادعااست و ذيلش دليل آن، و حاصلش اين است كه خداى تعالى در خالقيتش واحد است وشريكى ندارد، و چگونه شريك در خلقت داشته باشد و حال آنكه او وحدتى دارد كه بر هر عددو كثرتى قاهر است.
در تفسير آيه"ء ارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار" (1) نيز مطالبى راجع به قاهريتخدا و واحد بودن او گذشت، و در آنجا روشن شد كه مجموع اين دو صفت صفت احديت رانتيجه مىدهد.
پس، از آنچه گذشت علت تغيير سياق در جمله"ام جعلوا لله شركاء..."، كه چرا ازخطاب قبلى ناگهان به غيبت منتقل شد روشن گرديد، (دقت بفرمائيد).
و اين را هم بدانيد كه بيشتر مفسرين ميان آياتى كه از قرآن كريم در صدد اثباتربوبيتخدا و توحيد او در ربوبيت، و نفى شريك از او است، و آياتى كه در مقام اثبات اصلصانع است، خلط كرده، و امر بر ايشان مشتبه شده است، (لذا خواننده را به دقت بيشترى توصيهمىنمائيم).
............................................
(1)آيا خدايان متفرق بىحقيقت بهترند يا خداى يكتاى قاهر.سوره يوسف، آيه 39.
الميزان جلد 11 صفحه 443 الميزان جلد 11 صفحه 443
مثل و مانندى ندارد
توحيد ذاتى يعنى شناختن ذات حق به وحدت و يگانگى.اولينشناختى كه هر كس از ذات حق دارد، غنا و بىنيازى اوست، يعنى ذاتى است كه در هيچ جهتى به هيچ موجودىنيازمند نيست و به تعبير قرآن «غنى» است، همه چيز به او نيازمند است و ازاو مدد مىگيرد و او از همه غنى استيا ايها الناس انتم الفقراء الىالله و الله هو الغنى(1) و به تعبير حكما واجب الوجود است.
.............................................................. 1.فاطر/15.
صفحه : 100
و ديگر «اوليت» يعنى مبدئيت و منشئيت و آفرينندگى اوست.اومبدا و خالق موجودات ديگر است، موجودات همه «از او» هستند و او از چيزى نيست و به تعبير حكما «علت اولى» است.
اين اولين شناخت و اولين تصورى است كه هركس از خداوند دارد.يعنى هر كس در مورد خداوند مىانديشد و به اثبات يا نفى، و تصديق يا انكار مىپردازد، چنين معنى و مفهومىدر ذهن خود دارد كه آيا حقيقتى وجود دارد كه وابسته به حقيقتى ديگر نيست، همه حقيقتها به او وابستهاندو از اراده او پديد آمدهاند و او از اصل ديگرى پديد نيامده است؟ توحيد ذاتى يعنى اين حقيقت «دوئى» بردار و تعدد پذير نيست،مثل و مانند ندارد ليس كمثله شىء (1) ، در مرتبه وجود او موجودى نيستو لم يكن له كفوا احد (2) .
اينكه موجودى فرد يك نوع شمرده مىشود، مثلا حسن فردى ازنوع انسان است - و قهرا براى انسان افراد ديگر قابل فرض است - از مختصاتمخلوقات و ممكنات است، ذات واجب الوجود از اين معانى منزه و مبراست.
و چون ذات واجب الوجود يگانه است، پس جهان از نظر مبدا و منشاو از نظر مرجع و منتهى يگانه است.جهان نه از اصلهاى متعدد پديد آمده و نه به اصلهاى متعدد باز مىگردد، از يك اصلو از يك حقيقت پديد آمدهقل الله خالق كل شىء(3) و به همان اصل و همان حقيقت باز مىگرددالا الى الله تصيرالامور (4) و به تعبير ديگر، جهان هستى، يك قطبى و يك كانونى و تك محورى است.
رابطه خدا و جهان، رابطه خالق با مخلوق يعنى رابطه علت(علتايجادى)با معلول است، نه رابطه روشنايى با چراغ يا رابطه شعور انسانى با انسان.درست است كه خدا از جهان جدا نيست (5)، او با همه اشياء است و اشياء با او نيستندهو معكم اينما كنتم(6) اما لازمه جدا نبودن خدا از جهان، اين نيست كه پس خدا براى جهان مانند
.............................................................. 1.شورى/11. 2.توحيد/4. 3.رعد/16. 4.شورى/53. 5. «ليس عن الاشياء بخارج و لا فيها بوالج» (نهج البلاغه). 6.حديد/4.
صفحه : 101
روشنايى براى چراغ و شعور براى اندام است.اگر اينچنينباشد خدا معلول جهان مىشود و نه جهان معلول خدا، چون روشنايى معلول چراغ است نه چراغ معلول روشنايى.وهمچنين لازمه جدا نبودن خدا از جهان و انسان اين نيست كه خدا، جهان و انسان همه يك جهت دارند و همه با يك ارادهو يك روح حركت و حيات دارند.همه اينها صفات مخلوق و ممكن است، خداونداز صفات مخلوقين منزه استسبحان ربك رب العزة عما يصفون
صفات او عين ذات اوست
توحيد صفاتى يعنى درك و شناسايىذات حق به يگانگى عينى با صفات و يگانگى صفات با يكديگر.توحيدذاتى به معنى نفى ثانى داشتن و نفى مثل و مانند داشتناست و توحيد صفاتى به معنى نفى هر گونه كثرت و تركيب از خود ذات است.
ذات خداوند درعين اينكه به اوصاف كماليه جمال و جلال متصف است، داراى جنبههاىمختلف عينى نيست.اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با يكديگر لازمه محدوديتوجود است.براى وجود لايتناهى همچنانكه دومى قابل تصور نيست، كثرت و تركيب و اختلاف ذات و صفات نيزمتصور نيست.توحيد صفاتى مانند توحيد ذاتى از اصول معارف اسلامى و از عالىترين و پر اوجترين انديشههاى بشرى استكه بخصوص در مكتب شيعى تبلور يافته است.در اينجا فقط به بخشى از يك خطبه نهج البلاغه كه هم تاييدى بر مدعاستو هم توضيحى براى اين بخش است، اشاره مىكنيم.در اولين خطبه نهج البلاغه چنين آمده است: الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعماءهالعادون، و لا يؤدى حقه المجتهدون، الذى لا يدركه بعد الهمم، و لا يناله غوص الفطن، الذى ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود...
سپاس ذات خدا را، آنكهستايش كنندگان نتوانند به ستايش او برسند و شمار كنندگان نتوانندنعمتهاى او را برشمارند و كوشندگان نتوانند حق بندگى او را ادا نمايند، آنكه همتهاهر چه دور پروازى كنند كنه او را نيابند و زيركيها هر اندازه در قعر درياهاى فطانت فرو روندبه او نرسند، آنكه صفت او را حد و نهايتى و تغير و تبدلى نيست...
در اين جملهها - چنانكه مىبينيم - از صفاتنامحدود خداوند ياد شده است.
بعد از چند جمله مىفرمايد: كمالالاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة كل موصوف انه غير الصفةو شهادة كل صفة انها غير الموصوف(1) فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه...
اخلاص كامل،نفى صفات از پروردگار است، زيرا موصوف گواهى مىدهد كه ذاتش غير ازصفت است و صفت گواهى مىدهد كه او چيزى است غير از موصوف، و هر كس خداوندرا به صفتى توصيف كند، ذات او را مقارن چيز ديگر قرار داده و هر كس خدا را مقارن چيزى قرار دهد...الى آخر.
در اين جملهها، هم براى خداونداثبات صفتشده است(الذي ليس لصفته حد محدود)و هم از او نفى صفتشده است(لشهادة كل صفة انها...)از خود اين جملههامعلوم است كه صفتى كه خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدوديت ذات است كه عين ذات است، و صفتىكه خداوند مبرا و منزه از اوست صفت محدود است كه غير ذات و غير از صفتديگر است.پس توحيد صفاتى يعنى درك و شناختن يگانگى ذات و صفات حق
خدا نور مطلق
مقدمه: در اين مقاله مطالبى درباره ذات مقدس پروردگار متعال تقديم مىگردد.
ذات اقدس احديت نور مطلق است، نورى است كه ظلمت مقابلندارد.اوست نور همه جهان، نور آسمان و زمين(الله نور السموات و الارض) (1) .از هر ظاهرى ظاهرتر است واز هر نزديكى به ما نزديكتر.ظهور همه چيز به ذات اوست، ظاهر مطلق و بالذات اوست(و بنور وجهك الذى اضاء له كلشيء) (2) ، روشنى هر چيزى در پرتو نور ذات اوست.ولى نورى است كه ثابت است، غروب و افول ندارد، نورى است كه همه جارا پر كرده، حجاب و مانعى ندارد، به همه چيز محيط است، نقطه مقابلى ندارد، ضد و ندى ندارد.
چون افول و غروب ندارد، زوال و فنا ندارد و ظلمتىدر برابرش نيست، بشر ضعيف الادراك كه هر چيزى را با مقايسه نقطه مقابل و نقطه مخالف بايد بفهمد و دستگاه گيرندهفهم و ادراك او طورى ساخته شده كه به هر چيزى با كمك نقطه مقابل آنچيز توجه و التفات پيدا مىكند، از التفات و توجه به ذات حق غافل است.
نكته غريبىاست!ذات حق چون هيچوقت پنهان نيست، از نظرها پنهان است.
اگر گاهى پنهان بود و گاهى آشكار، از نظرها پنهان نبود.چون غروبو افول و زوال و تغيير و حركت ندارد، مورد غفلت بشر است.
.............................................................. 1.نور/35. 2.از فقرات دعاى كميل.
صفحه : 126
اين است معنى سخن حكماكه مىگويند: ذات حق از كثرت ظهور و شدت ظهور در خفاست: يا من هو اختفى لفرط نوره الظاهر الباطن في ظهوره (1) .
از همان جهت كه ظاهر و آشكاراست باطن و پنهان است، جهت ظهور در او عين[جهت]بطون است.
چقدرخوب و عالى و لطيف بيان كرده على(ع): «و كل ظاهر غيره غير باطنو كل باطن غيره غير ظاهر» (2) يعنى هر ظاهرى غير خدا ديگر باطن نيست، و هرباطنى غير خدا ديگر ظاهر نيست، اما خدا در عين وحدت و بساطت، هم باطن است و هم ظاهر.نه اينكه قسمتى از او ظاهر استو قسمتى باطن، بلكه از همان حيثيت كه ظاهر است عينا باطن است و از همان حيثيت كه باطن است، ظاهر است.
منبعو سرچشمه اين حقيقتخود قرآن كريم است كه مىفرمايد: هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن (3) .
اول و آخر خداست، ظاهر و باطن هم خداست.
و باز قرآن مىفرمايد: اينما تولوا فثم وجه الله (4) .
بههر طرف كه رو كنيد، رو به خدا هستيد و روى خدا با شماست.
رسول اكرم(ص)فرمود: «اگر با ريسمانى بهطبقه هفتم زمين هم فرو رويد باز به سوى خدا رفتهايد.» (5) .
.............................................................. 1.منظومه حاج ملا هادى سبزوارى. 2.نهج البلاغه، خطبه 64. 3.حديد/3. 4.بقره/115. 5.علم اليقين، ج 1/ص 54.
صفحه : 127
در حديث است كه جاثليقى(عالمى از علماى مسيحى)بهامير المؤمنين على (ع)گفت: «اخبرني عن وجه الرب» يعنى به من بگو «چهره حق» كه قرآن مىگويد به هر طرفرو كنيد رو به خداييد و روى خدا با شماست، يعنى چه؟روى خداوند كدام طرف است؟ «فدعا على بنار و حطب فاضرمه»على(ع)دستور داد هيزم و آتش آوردند، هيزم را آتش زد، مشتعل شد، فضا را روشن كرد. «فلما اشتعلت قال: اين وجه هذهالنار يا نصراني؟» پرسيد: چهره اين آتش كدام طرف است؟گفت: همه طرف و همه جا چهره است.فرمود: «هذه النار مدبرة مصنوعةلا يعرف وجهها» اين آتش با اين كيفيت كه ديدى مصنوعى و مخلوقى است از مخلوقات خدا و همه طرف روى اوست، تومىخواهى خداوند جهت معين داشته باشد. «و خالقها لا يشبهها» و البته خداوند شبيه مخلوقات خود نيست، او منزه است ازشبيه و مثل و نظير، و مقدس است از تشبيه. «و لله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله» مشرق و مغرب از آن خداست.به هر كجاكه رو كنى به سوى خداست. «لا يخفى عليه خافية (1) » هيچ چيز بر او پوشيده نيست.
مشرق و مغرب جهان ملك خداست، ظهور فعلاوست.او به همه چيز احاطه دارد.هيچ چيز از او خالى نيست.به هر طرف رو كنيد به خدا رو آوردهايد.
بس كه هست از همه سو و ز همه رو راه به تو به تو برگردد اگر راهروى برگردد