$('#s1').cycle('fade');
  جستجو

 صفحه نخست  |  راهنمای فروشگاه  |  تماس با ما  |نحوه خرید  |  سبد خرید   |        ثبت شده در سايت ساماندهي كشور

مقالات رایگان دانشجویی > الهیات و معارف اسلامی

Bank Sepah:5892-1010-5735-6012

Email: dociran.pdfiran@gmail.com

09153255543  عالم زاده

 مجموعه مقالات علمي الهیات و معارف اسلامی
يگانگي خدا

تاریخ ایجاد 1389/08/10  تعدادمشاهده  3421

 

يگانگى خدا
خداوند متعال‏مثل و مانند و شريك ندارد.اساسا محال است كه خداوند مثل و مانند داشته‏باشد و در نتيجه به جاى يك خدا، دو خدا يا بيشتر داشته باشيم، زيرادو تا و سه تا و يا بيشتر بودن، از خواص مخصوص موجودات محدود نسبى است، درباره موجود نامحدود و مطلق، تعدد و كثرت معنى ندارد.
مثلا ما مى‏توانيم يك فرزندداشته باشيم و هم مى‏توانيم دو فرزند يا بيشتر داشته باشيم، زيرافرزند و يا دوست، هر كدام يك موجود محدود است و موجود محدود مى‏توانددر مرتبه خود مثل و مانندى داشته باشد و در نتيجه تعدد و كثرت بپذيرد، اما موجود نامحدود، تعددپذير نيست.مثال‏ذيل هر چند از يك نظر كافى نيست ولى براى توضيح مطلب مفيد است.
درباره ابعاد جهان مادى و محسوس، يعنى جهان‏اجسام كه مشهود و ملموس ماست، دانشمندان دو گونه نظر داده‏اند: برخى مدعى هستند كه ابعاد جهان محدود است،يعنى اين جهان محسوس به جايى مى‏رسد كه در آنجا ديگر تمام مى‏شود، ولى برخى ديگر مدعى هستند كه ابعاد جهان مادى،نامحدود است و از هيچ طرف پايان نمى‏پذيرد، جهان ماده، اول و آخر و وسط ندارد.اگر ما جهان ماده و جسم را محدودبدانيم يك پرسش براى ما مطرح مى‏شود و آن اينكه: آيا جهان، مادى جسمانى «يك‏» است‏يا بيشتر؟ولى اگر جهان نامحدودباشد، ديگر فرض جهان جسمانى ديگر غير اين جهان نامعقول است، هر چه‏را كه جهان ديگر فرض كنيم عين اين جهان يا جزئى از اين جهان است.
اين مثال مربوط‏است به جهان اجسام و وجودهاى جسمانى كه محدود و مشروط و مخلوق‏آفريده شده‏اند و هيچ كدام واقعيتشان واقعيت مطلق و مستقل وقائم بالذات نيست.
جهان‏مادى در عين اينكه از نظر ابعاد نامحدود است از نظر واقعيت‏محدود است، و چون بنا به فرض از نظر ابعاد نامحدود است دوم برايش فرض نمى‏شود.
خداوند متعال وجود نامحدود و واقعيت مطلق است‏و بر همه اشياء احاطه دارد و هيچ مكان و زمانى از او خالى نيست و از رگ گردن ما به ما نزديكتر است، پس محال است كه‏مثل و مانندى داشته باشد، بلكه مثل و مانند برايش فرض هم نمى‏شود.
بعلاوه ما آثارعنايت و تدبير و حكمت او را در همه موجودات مى‏بينيم و در سراسر جهان‏يك اراده واحد و مشيت واحد و نظم واحد مشاهده مى‏كنيم و اين خود نشان مى‏دهدكه جهان ما «يك كانونى‏» است نه «دو كانونى‏» و «چند كانونى‏» .
گذشته از اينها اگردو خدا و يا بيشتر مى‏بود، الزاما دو اراده و دو مشيت و يا بيشتر دخالت‏داشت و همه آن مشيتها به نسبت واحد در كارها مؤثر مى‏بود و هر موجودى كه مى‏بايست‏موجود شود بايد در آن واحد دو موجود باشد تا بتواند به دو كانون منتسب باشد و باز هر يك از آن دو موجود نيز به‏نوبه خود دو موجود باشند و در نتيجه هيچ موجودى پديد نيايد و جهان نيست و نابود باشد.اين است كه قرآن كريم مى‏گويد: لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا (1) .
اگر خدايان متعدد غير از ذات احديت وجود مى‏داشت‏آسمان و زمين تباه شده بودند.
خداوند يكتاست
مقدمه: توحيد، شاخه‏هاى مختلفى دارد. يكى از شاخه‏هاى توحيد، توحيد ذاتى است توحيد ذاتى بدين معناست كه ذات خداوند يكتاست و شريكى ندارد. در قرآن مجيد به توحيد ذاتى به طور مستدل اشاره شده است. در اينجا برخى از اين آيات با تفسير حضرت علامه طباطبايى (ره) تقديم مى‏گردد.
"قل من رب السموات و الارض قل الله قل ا فاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون‏لانفسهم نفعا و لا ضرا".
اين آيه بخاطر اينكه رسول خدا را فرمان مى‏دهد به اينكه با مشركين احتجاج كند، درحقيقت به منزله خلاصه آيات سابق است.
زيرا آيات سابق با روشن‏ترين بيان اين معنا را خاطرنشان مى‏كردند كه: تدبير آسمانهاو زمين و آنچه در آنها است با خداست، همچنانكه خلقت و پيدايش آنها از او مى‏باشد، و اوست مالك آن‏چيزهايى كه خلايق بدان نيازمندند، و تدبير آنها هم ناشى از علم و قدرت و رحمت اوست، وهر چيز غير از او مخلوق و مدبر(به فتح با)است و مالك هيچ نفع و ضررى براى خود نيست.و اين بيان‏نتيجه مى‏دهد كه تنها او رب است و بس.
اينك بعد از آن بيان، به پيغمبرش دستور مى‏دهد كه نتيجه آن را بر مشركين مسجل‏نموده، بعد از تلاوت آيات سابق و روشن شدن حق از ايشان بپرسد: "من رب السموات‏و الارض - كيست آنكه مالك و مدبر بر امر آسمانها و زمين و موجودات در آنها است؟"آنگاه‏دستورش مى‏دهد كه خودش در جواب بگويد: "الله"، چون مشركين معاند و لجباز بودند و حاضرنبودند به آسانى به توحيد و يگانه بودن رب اقرار كنند، علاوه بر اين بطور تلويح مى‏فهماند كه‏مشركين حجت و استدلال سرشان نمى‏شود، و حرف به خرجشان نمى‏رود.
آنگاه به كمك آن نتيجه، نتيجه دومى را گرفته كه مساله بطلان شرك آنان را به روشن‏ترين‏بيان اثبات مى‏نمايد، و آن نتيجه اين است كه: مقتضاى ربوبيت‏خدا - كه با دلائل سابق اثبات شد - اين‏است كه خود او مالك نفع و ضرر باشد، پس هر چه جز اوست مالك نفع و ضررى براى خود نيست تا چه‏رسد براى غير خود، پس اتخاذ ربى غير از خداى تعالى، و فرض اينكه غير او كسانى اولياى امور بندگان‏باشند، يعنى مالك نفع و ضرر ايشان باشند، در حقيقت فرض اوليائى است كه اولياء نباشند، چون‏گفتيم اولياى مفروض، مالك نفع و ضرر خود نيستند تا چه رسد به نفع و ضرر ديگران.
اين است آن معنايى كه از تفريع جمله"قل ا فاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون‏لانفسهم نفعا و لا ضرا"بر آيات سابق استفاده مى‏شود، و غرض از تفريع مذكور همين است، ومعناى آن اين است كه وقتى خداوند سبحان رب آسمانها و زمين باشد ديگر اعتقاد و ادعاى (توحيد خالق به معناى توحيد رب است و با اعتقاد به وحدانيت‏خالق، اعتقاد به ربوبيت ارباب و آله مورد ندارد)اينكه غير خدا چيزهاى ديگرى اولياء باشند ادعائى است كه خودش تكذيب كننده خود است، و معنايش اين است كه در عين داشتن ولايت، ولايت نداشته باشند، و اين خود تناقض صريح‏است به اينكه اوليائى غير اولياء و اربابى بدون ربوبيت باشند.
و اگر در آنچه گذشت كه گفتيم آيه مورد بحث به منزله خلاصه‏گيرى از آيات قبلى‏است دقت كنيم خواهيم ديد كه برگشت مفاد آيه همانند اين است كه بگوئيم: حال كه آنچه‏گفتيم معلوم شد، بگوئيد ببينيم كيست پروردگار آسمانها و زمين غير از خدا؟آيا هنوز هم غير ازخدا اوليائى كه مالك نفع و ضررى نيستند مى‏گيريد؟
و اگر بجاى جمله بالا فرمود: "بگو آيا هنوز هم..."و خلاصه بجاى تفريع، پيغمبرش‏را دستور مى‏دهد كه چنين و چنان بگو، و چند بار هم كلمه"بگو"را تكرار كرده بدين منظور بوده‏كه بفهماند مشركين با پليدى جهل و عنادى كه دارند لايق اين نيستند كه خدا ايشان را مستقيمامورد خطاب قرار دهد، و اين خود از لطائف نظم قرآن كريم است.
"قل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمات و النور".
بعد از آنكه در آيات قبل حجت را بر مشركين اتمام نمود در اين آيه به رسول خدا(ص)دستور مى‏دهد كه اين دو مثال را براى ايشان بزند، با يكى حال مؤمن و كافررا بر ايشان مجسم سازد و بفرمايد: كافر كه با وجود تماميت‏حجت‏حق و با وجود آيات بينات، تسليم حق نمى‏شود، با همان حجتها كور مى‏شود، و مؤمن با همان آيات بينات بينا مى‏شود، وهيچ عاقلى اين دو را يكسان نمى‏داند.و با دومى وضع ايمان و كفر را بيان كند و بفرمايد: كفربه حق، ظلمات است، و ايمان به حق، نور است، و هيچ عاقلى كافر را كه در آن ظلمات، ومؤمن را كه در آن نور قرار دارد مساوى نمى‏داند.
پس مشركين هم اگر عقل سليمى - كه مدعى آنند - مى‏داشتند در برابر حق تسليم شده ازباطل دست برمى‏داشتند و به خداى واحد ايمان مى‏آوردند.
"ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه...و هو الواحد القهار".
گفتار خداى تعالى با مشركين، در آيات قبل در سياق خطاب بود، ولى در اين آيه‏ناگهان سياق عوض شده حالت غيبت به خود مى‏گيرد و بجاى اينكه بفرمايد: "جعلتم"و يا"عليكم"فرموده"جعلوا"و يا"عليهم"، اين التفات براى اين بود كه بفهماند از اينجا ديگرروى سخن با ايشان نيست، بلكه با رسول خدا(ص)است، و از رسول‏خدا(ص)هم نخواسته كه آن را به مشركين القاء كند.
آنگاه در جواب احتمالى كه جمله بالا متضمن آن است دوباره مانند سياق قبل، به رسول خدا(ص)دستور مى‏دهد كه جواب را به ايشان القاء كند، و فرموده: "قل الله‏خالق كل شى‏ء و هو الواحد القهار"، تا دلالت كند بر اينكه سؤال"ام جعلوا"كه متضمن احتمال‏باطل مذكور بود از رسول خدا(ص)شده نه از مشركين، و مقصود اين است كه به‏رسول خدا(ص)توحيد خالق را ابتداء به ايشان القاء كند نه به عنوان جواب، سرش هم همين است كه مشركين نيز به مفاد آيه"و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض‏ليقولن الله" (1) و نيز آيات ديگر، خالق را يكى مى‏دانستند، و اگر رسول خدا(ص)ازايشان سؤال مى‏كرد، جواب صحيح مى‏دادند و ديگر زمينه‏اى براى القاء توحيد باقى نمى‏ماند.
آرى بت‏پرستان معتقد نبودند به اينكه خداوند در خلقت و ايجاد عالم شريك دارد، بلكه مخالفتشان با اسلام در توحيد ربوبيت بود نه در توحيد الوهيت به معناى خلق و ايجاد.
و همينكه به توحيد خالق و موجد تسليم بوده و خلقت و ايجاد را منحصر در خدامى‏دانسته‏اند خود مبطل اعتقاد ايشان به شركاى در ربوبيت بود، و حجت را عليه ايشان تمام‏مى‏كرد، چون وقتى خلق و ايجاد فقط و فقط از آن خدا باشد ديگر هيچ موجودى استقلال دروجود و در علم و قدرت نخواهد داشت، و با نبود اين صفات كماليه، ربوبيت معنا ندارد.
پس مشركين هيچ راهى براى اعتقاد به ربوبيت غير خدا ندارند، مگر آنكه توحيد خالق‏را انكار نموده و سهمى از خلقت و ايجاد را براى آلهه خود نيز قائل باشند، ولى قائل نبودند، وهمين زمينه باعث‏شد كه خداوند احتمال باطل مذكور را تنها براى پيغمبرش بيان بكند، ومشركين را در بيان آن.مخاطب قرار ندهد، و پيغمبرش را هم مامور به نقل آن نكند.
بنا بر اين، در جمله"ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم"گويا به‏پيغمبرش فرموده: حجت در وحدانيت ربوبيت، بر عليه مشركين تمام است، چون تنها خداآفريدگار و ايجاد كننده عالم است، و ايشان چاره‏اى ندارند جز اينكه بگويند شركائى كه ايشان‏معتقد به ربوبيت آنها هستند در امر خلقت نيز با خدا شريكند، و آيا ايشان چنين اعتقادى دارند؟
و آيا معتقدند كه شركاى ايشان هم مخلوقى مانند مخلوقات خدا خلق كرده‏اند؟و چون بامخلوقات خدا مشتبه شده ناگزير بطور اجمال قائل به ربوبيت آنها نيز شده‏اند؟
بعد از آنكه اين حجت را با پيغمبر گراميش در ميان گذاشت، به او دستور مى‏دهد كه‏با يك جمله كوتاه ريشه اين احتمال باطل را بكلى قطع كند، و آن اين است كه: "قل الله
............................................
(1)و اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريد؟مسلما خواهند گفت‏خدا.سوره‏لقمان، آيه 25 و سوره زمر، آيه 38.
خالق كل شى‏ء و هو الواحد القهار"، و اين جمله كوتاه هم ادعا است و هم دليل، صدر آن ادعااست و ذيلش دليل آن، و حاصلش اين است كه خداى تعالى در خالقيتش واحد است وشريكى ندارد، و چگونه شريك در خلقت داشته باشد و حال آنكه او وحدتى دارد كه بر هر عددو كثرتى قاهر است.
در تفسير آيه"ء ارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار" (1) نيز مطالبى راجع به قاهريت‏خدا و واحد بودن او گذشت، و در آنجا روشن شد كه مجموع اين دو صفت صفت احديت رانتيجه مى‏دهد.
پس، از آنچه گذشت علت تغيير سياق در جمله"ام جعلوا لله شركاء..."، كه چرا ازخطاب قبلى ناگهان به غيبت منتقل شد روشن گرديد، (دقت بفرمائيد).
و اين را هم بدانيد كه بيشتر مفسرين ميان آياتى كه از قرآن كريم در صدد اثبات‏ربوبيت‏خدا و توحيد او در ربوبيت، و نفى شريك از او است، و آياتى كه در مقام اثبات اصل‏صانع است، خلط كرده، و امر بر ايشان مشتبه شده است، (لذا خواننده را به دقت بيشترى توصيه‏مى‏نمائيم).
............................................
(1)آيا خدايان متفرق بى‏حقيقت بهترند يا خداى يكتاى قاهر.سوره يوسف، آيه 39.
الميزان جلد 11 صفحه 443 الميزان جلد 11 صفحه 443
مثل و مانندى ندارد
توحيد ذاتى يعنى شناختن ذات حق به وحدت و يگانگى.اولين‏شناختى كه هر كس از ذات حق دارد، غنا و بى‏نيازى اوست، يعنى ذاتى است كه در هيچ جهتى به هيچ موجودى‏نيازمند نيست و به تعبير قرآن «غنى‏» است، همه چيز به او نيازمند است و ازاو مدد مى‏گيرد و او از همه غنى است‏يا ايها الناس انتم الفقراء الى‏الله و الله هو الغنى(1) و به تعبير حكما واجب الوجود است.
.............................................................. 1.فاطر/15.
صفحه : 100
و ديگر «اوليت‏» يعنى مبدئيت و منشئيت و آفرينندگى اوست.اومبدا و خالق موجودات ديگر است، موجودات همه «از او» هستند و او از چيزى نيست و به تعبير حكما «علت اولى‏» است.
اين اولين شناخت و اولين تصورى است كه هركس از خداوند دارد.يعنى هر كس در مورد خداوند مى‏انديشد و به اثبات يا نفى، و تصديق يا انكار مى‏پردازد، چنين معنى و مفهومى‏در ذهن خود دارد كه آيا حقيقتى وجود دارد كه وابسته به حقيقتى ديگر نيست، همه حقيقتها به او وابسته‏اندو از اراده او پديد آمده‏اند و او از اصل ديگرى پديد نيامده است؟ توحيد ذاتى يعنى اين حقيقت «دوئى‏» بردار و تعدد پذير نيست،مثل و مانند ندارد ليس كمثله شى‏ء (1) ، در مرتبه وجود او موجودى نيست‏و لم يكن له كفوا احد (2) .
اينكه موجودى فرد يك نوع شمرده مى‏شود، مثلا حسن فردى ازنوع انسان است - و قهرا براى انسان افراد ديگر قابل فرض است - از مختصات‏مخلوقات و ممكنات است، ذات واجب الوجود از اين معانى منزه و مبراست.
و چون ذات واجب الوجود يگانه است، پس جهان از نظر مبدا و منشاو از نظر مرجع و منتهى يگانه است.جهان نه از اصلهاى متعدد پديد آمده و نه به اصلهاى متعدد باز مى‏گردد، از يك اصل‏و از يك حقيقت پديد آمده‏قل الله خالق كل شى‏ء(3) و به همان اصل و همان حقيقت باز مى‏گرددالا الى الله تصيرالامور (4) و به تعبير ديگر، جهان هستى، يك قطبى و يك كانونى و تك محورى است.
رابطه خدا و جهان، رابطه خالق با مخلوق يعنى رابطه علت(علت‏ايجادى)با معلول است، نه رابطه روشنايى با چراغ يا رابطه شعور انسانى با انسان.درست است كه خدا از جهان جدا نيست (5)، او با همه اشياء است و اشياء با او نيستندهو معكم اينما كنتم(6) اما لازمه جدا نبودن خدا از جهان، اين نيست كه پس خدا براى جهان مانند
.............................................................. 1.شورى/11. 2.توحيد/4. 3.رعد/16. 4.شورى/53. 5. «ليس عن الاشياء بخارج و لا فيها بوالج‏» (نهج البلاغه). 6.حديد/4.
صفحه : 101
روشنايى براى چراغ و شعور براى اندام است.اگر اينچنين‏باشد خدا معلول جهان مى‏شود و نه جهان معلول خدا، چون روشنايى معلول چراغ است نه چراغ معلول روشنايى.وهمچنين لازمه جدا نبودن خدا از جهان و انسان اين نيست كه خدا، جهان و انسان همه يك جهت دارند و همه با يك اراده‏و يك روح حركت و حيات دارند.همه اينها صفات مخلوق و ممكن است، خداونداز صفات مخلوقين منزه است‏سبحان ربك رب العزة عما يصفون
صفات او عين ذات اوست
توحيد صفاتى يعنى درك و شناسايى‏ذات حق به يگانگى عينى با صفات و يگانگى صفات با يكديگر.توحيدذاتى به معنى نفى ثانى داشتن و نفى مثل و مانند داشتن‏است و توحيد صفاتى به معنى نفى هر گونه كثرت و تركيب از خود ذات است.
ذات خداوند درعين اينكه به اوصاف كماليه جمال و جلال متصف است، داراى جنبه‏هاى‏مختلف عينى نيست.اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با يكديگر لازمه محدوديت‏وجود است.براى وجود لايتناهى همچنانكه دومى قابل تصور نيست، كثرت و تركيب و اختلاف ذات و صفات نيزمتصور نيست.توحيد صفاتى مانند توحيد ذاتى از اصول معارف اسلامى و از عالى‏ترين و پر اوج‏ترين انديشه‏هاى بشرى است‏كه بخصوص در مكتب شيعى تبلور يافته است.در اينجا فقط به بخشى از يك خطبه نهج البلاغه كه هم تاييدى بر مدعاست‏و هم توضيحى براى اين بخش است، اشاره مى‏كنيم.در اولين خطبه نهج البلاغه چنين آمده است: الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعماءه‏العادون، و لا يؤدى حقه المجتهدون، الذى لا يدركه بعد الهمم، و لا يناله غوص الفطن، الذى ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود...
سپاس ذات خدا را، آنكه‏ستايش كنندگان نتوانند به ستايش او برسند و شمار كنندگان نتوانندنعمتهاى او را برشمارند و كوشندگان نتوانند حق بندگى او را ادا نمايند، آنكه همتهاهر چه دور پروازى كنند كنه او را نيابند و زيركيها هر اندازه در قعر درياهاى فطانت فرو روندبه او نرسند، آنكه صفت او را حد و نهايتى و تغير و تبدلى نيست...
در اين جمله‏ها - چنانكه مى‏بينيم - از صفات‏نامحدود خداوند ياد شده است.
بعد از چند جمله مى‏فرمايد: كمال‏الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة كل موصوف انه غير الصفة‏و شهادة كل صفة انها غير الموصوف(1) فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه...
اخلاص كامل،نفى صفات از پروردگار است، زيرا موصوف گواهى مى‏دهد كه ذاتش غير ازصفت است و صفت گواهى مى‏دهد كه او چيزى است غير از موصوف، و هر كس خداوندرا به صفتى توصيف كند، ذات او را مقارن چيز ديگر قرار داده و هر كس خدا را مقارن چيزى قرار دهد...الى آخر.
در اين جمله‏ها، هم براى خداونداثبات صفت‏شده است(الذي ليس لصفته حد محدود)و هم از او نفى صفت‏شده است(لشهادة كل صفة انها...)از خود اين جمله‏هامعلوم است كه صفتى كه خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدوديت ذات است كه عين ذات است، و صفتى‏كه خداوند مبرا و منزه از اوست صفت محدود است كه غير ذات و غير از صفت‏ديگر است.پس توحيد صفاتى يعنى درك و شناختن يگانگى ذات و صفات حق
خدا نور مطلق
مقدمه: در اين مقاله مطالبى درباره ذات مقدس پروردگار متعال تقديم مى‏گردد.
ذات اقدس احديت نور مطلق است، نورى است كه ظلمت مقابل‏ندارد.اوست نور همه جهان، نور آسمان و زمين(الله نور السموات و الارض) (1) .از هر ظاهرى ظاهرتر است واز هر نزديكى به ما نزديكتر.ظهور همه چيز به ذات اوست، ظاهر مطلق و بالذات اوست(و بنور وجهك الذى اضاء له كل‏شي‏ء) (2) ، روشنى هر چيزى در پرتو نور ذات اوست.ولى نورى است كه ثابت است، غروب و افول ندارد، نورى است كه همه جارا پر كرده، حجاب و مانعى ندارد، به همه چيز محيط است، نقطه مقابلى ندارد، ضد و ندى ندارد.
چون افول و غروب ندارد، زوال و فنا ندارد و ظلمتى‏در برابرش نيست، بشر ضعيف الادراك كه هر چيزى را با مقايسه نقطه مقابل و نقطه مخالف بايد بفهمد و دستگاه گيرنده‏فهم و ادراك او طورى ساخته شده كه به هر چيزى با كمك نقطه مقابل آن‏چيز توجه و التفات پيدا مى‏كند، از التفات و توجه به ذات حق غافل است.
نكته غريبى‏است!ذات حق چون هيچوقت پنهان نيست، از نظرها پنهان است.
اگر گاهى پنهان بود و گاهى آشكار، از نظرها پنهان نبود.چون غروب‏و افول و زوال و تغيير و حركت ندارد، مورد غفلت بشر است.
.............................................................. 1.نور/35. 2.از فقرات دعاى كميل.
صفحه : 126
اين است معنى سخن حكماكه مى‏گويند: ذات حق از كثرت ظهور و شدت ظهور در خفاست: يا من هو اختفى لفرط نوره الظاهر الباطن في ظهوره (1) .
از همان جهت كه ظاهر و آشكاراست باطن و پنهان است، جهت ظهور در او عين[جهت]بطون است.
چقدرخوب و عالى و لطيف بيان كرده على(ع): «و كل ظاهر غيره غير باطن‏و كل باطن غيره غير ظاهر» (2) يعنى هر ظاهرى غير خدا ديگر باطن نيست، و هرباطنى غير خدا ديگر ظاهر نيست، اما خدا در عين وحدت و بساطت، هم باطن است و هم ظاهر.نه اينكه قسمتى از او ظاهر است‏و قسمتى باطن، بلكه از همان حيثيت كه ظاهر است عينا باطن است و از همان حيثيت كه باطن است، ظاهر است.
منبع‏و سرچشمه اين حقيقت‏خود قرآن كريم است كه مى‏فرمايد: هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن (3) .
اول و آخر خداست، ظاهر و باطن هم خداست.
و باز قرآن مى‏فرمايد: اينما تولوا فثم وجه الله (4) .
به‏هر طرف كه رو كنيد، رو به خدا هستيد و روى خدا با شماست.
رسول اكرم(ص)فرمود: «اگر با ريسمانى به‏طبقه هفتم زمين هم فرو رويد باز به سوى خدا رفته‏ايد.» (5) .
.............................................................. 1.منظومه حاج ملا هادى سبزوارى. 2.نهج البلاغه، خطبه 64. 3.حديد/3. 4.بقره/115. 5.علم اليقين، ج 1/ص 54.
صفحه : 127
در حديث است كه جاثليقى(عالمى از علماى مسيحى)به‏امير المؤمنين على (ع)گفت: «اخبرني عن وجه الرب‏» يعنى به من بگو «چهره حق‏» كه قرآن مى‏گويد به هر طرف‏رو كنيد رو به خداييد و روى خدا با شماست، يعنى چه؟روى خداوند كدام طرف است؟ «فدعا على بنار و حطب فاضرمه‏»على(ع)دستور داد هيزم و آتش آوردند، هيزم را آتش زد، مشتعل شد، فضا را روشن كرد. «فلما اشتعلت قال: اين وجه هذه‏النار يا نصراني؟» پرسيد: چهره اين آتش كدام طرف است؟گفت: همه طرف و همه جا چهره است.فرمود: «هذه النار مدبرة مصنوعة‏لا يعرف وجهها» اين آتش با اين كيفيت كه ديدى مصنوعى و مخلوقى است از مخلوقات خدا و همه طرف روى اوست، تومى‏خواهى خداوند جهت معين داشته باشد. «و خالقها لا يشبهها» و البته خداوند شبيه مخلوقات خود نيست، او منزه است ازشبيه و مثل و نظير، و مقدس است از تشبيه. «و لله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله‏» مشرق و مغرب از آن خداست.به هر كجاكه رو كنى به سوى خداست. «لا يخفى عليه خافية (1) » هيچ چيز بر او پوشيده نيست.
مشرق و مغرب جهان ملك خداست، ظهور فعل‏اوست.او به همه چيز احاطه دارد.هيچ چيز از او خالى نيست.به هر طرف رو كنيد به خدا رو آورده‏ايد.
بس كه هست از همه سو و ز همه رو راه به تو به تو برگردد اگر راهروى برگردد
 


Label
نظرات در مورد:يگانگي خدا

نام شما:
نظر شما:
افزودن نظر



ورود به سايت | ثبت نام كاربر


صفحه نخست | تماس با ما
تمامی حقوق این سایت سایت متعلق به سایت DocIran.COM می باشد
طراحی شده توسط فراتک