$('#s1').cycle('fade');
  جستجو

 صفحه نخست  |  راهنمای فروشگاه  |  تماس با ما  |نحوه خرید  |  سبد خرید   |        ثبت شده در سايت ساماندهي كشور

مقالات رایگان دانشجویی > تاریخ و ادبیات

Bank Sepah:5892-1010-5735-6012

Email: dociran.pdfiran@gmail.com

09153255543  عالم زاده

 مقالات علمي تاریخ و ادبیات
ناصر خسرو

تاریخ ایجاد 1388/12/20  تعدادمشاهده  7274

مقدمه
پيشكش به اهل قبله، كه با همه مذاهب گونه گونهشان به خاندان رسول خدا مهر مي‌ورزند.
بي ترديد وقتي ناصرخسرو لب به انتقاد مي‌گشايد مخاطبانش برادران اهل سنت نيستند; زيرا آنها صحابه را مي‌ستايند و اهل بيت را، دستكم به عنوان صحابه، دوست دارند.
مراد و مخاطب اصلي ناصر در شعرهاي انتقادياش دشمنان اهل بيت اند; دشمناني كه گاه در صفوف برادران اهل سنت پنهان مي‌شدند و خاندان پيامبر و پيروانشان دشنام مي‌دادندو مي‌آزردند.
در عرف دين باواران اين گروه اندك را ناصبي  مي‌خوانند.
شعرهاي انتقادي ناصر پيام روشن حجت جزيره خراسان به اين گروه است.
آمده پيغام حجت گوش دار اي ناصبي  پاسخش ده گر تواني سر مخار اي ناصبي هرچه گويي نغزحجت گوي ليكن قول نغزكي پديد آيد زمغز پرخمار اي ناصبي علم ناموزي و لشگر سازي از غوغا همي‌چون چنيني بيفسار و بادسار اي ناصبي شادچون گشتي براندندم به قهراز بهر ديناز ضياع خويش وازدار و عقار اي ناصبي تاقرار من زبهردين به يمگان است نيست جزب هيمگان اهل حكمت راقرار اي ناصبي چون زمشكلهات پرسم عورتت پيداشودبياِزاري، بياِزاري، بيازار اي ناصبي طبع خرداري تو حكمت راكسي بر طبعت وبست نتواند به سيصد رش نوار اي ناصبي تا قيامت برمكافات فعال زشت تواين قصيده مر تورا ازمن نثار اي ناصبي  
عباس عبيري
من آنم كه در پاي خوكان نريزم ----- مر اين قيمتي دُرّ لفظ دَري را
بخش نخست : ناصر خسرو
ناصر خسرو
حکیم ناصر خسرو از شاعران بزرگ و فیلسوفان برتر ایران است که بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفه‌ی یونانی و حساب و طب و موسیقی و نجوم و فلسفه و کلام تبحر داشت و در اشعار خویش به کرات از احاطه داشتن خود بر این علوم تأکید کرده است. ناصرخسرو بهمراه حافظ و رودکی جزء سه شاعری است که کل قرآن را از برداشته است. وی از آیات قرآن در آثار خویش برای اثبات عقاید خویش استفاده کرده است.
زندگینامه
ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو، در سال ۳۹۴ در روستای قبادیان در بلخ (در استان بلخ در شمال افغانستان امروز) در خانواده‌ی ثروتمندی چشم به جهان گشود.
 بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار     بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر
(اغبر= غبارآلود، مرکز اغبر = کره زمین)
در آن زمان پنج سال از آغاز سلطنت سلطان محمود غزنوی میگذشت. ناصرخسرو در دوران کودکی با حوادث گوناگون روبرو گشت و برای یک زندگی پرحادثه آماده شد: از جمله جنگهای طولانی سلطان محمود و خشکسالی بی سابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه که جان عده ی زیادی از مردم را گرفت.
ناصرخسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و قرآن را از بر کرد. در دربار پادشاهان و امیران از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به عنوان مردی ادیب و فاضل به کار دبیری اشتغال ورزید و بعد از با شکست غزنویان از سلجوقیان، ناصرخسرو به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا نیز با عزت و اکرام به حرفه دبیری خود ادامه داد و به دلیل اقامت طولانی در این شهر به ناصرخسرو مروزی شهرت یافت.
             همان ناصرم من که خالی نبود            ز من مجلس میر و صدر وزیر
نخواندی به نامم کس از بس شرف            ادیبم لقب بود و فاضل دبیر
            به تحریر اشعار من فخر کرد                همی کاغذ از دست من بر حریر
وی که به دنبال سرچشمه حقیقت میگشت با پیروان ادیان مختلف از جمله مسلمانان، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و مانویان به بحث و گفتگو پرداخت و از رهبران دینی آنها در مورد حقیقت هستی پرس و جو کرد. اما از آنچا که به نتیجه ای دست نیافت دچار حیرت و سرگردانی شد و برای فرار از این سرگردانی به شراب و میگساری و کامیاری های دوران جوانی روی آورد.
در سن چهل سالگی شبی در خواب دید که کسی او را میگوید «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر» ناصرخسرو پاسخ داد «حکما چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد» مرد گفت «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهشی و بی خردی رهنمون باشد. چیزی باید که خرد و هوش را بیفزاید.» ناصرخسرو پرسید «من این از کجا آرم؟» گفت «عاقبت جوینده یابنده بود» و به سمت قبله اشاره کرد. ناصرخسرو در اثر این خواب دچار انقلاب فکری شد، از شراب و همه لذائذ دنیوی دست شست، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت. وی مدت هفت سال سرزمینهای گوناگون از قبیل ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیرة العرب، قیروان، تونس، و سودان را سیاحت کرد وسه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصر بالله به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر سه بار به زیارت کعبه رفت.
ناصر خسرو در سال ۴۴۴ بعداز دریافت عنوان حجت خراسان از طرف المستنصر بالله رهسپار خراسان گردید. او در خراسان و به‌خصوص در زادگاهش بلخ اقدام به دعوت مردم به کیش اسماعیلی نمود، اما برخلاف انتظارش مردم آنجا به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند و سرانجام عده‌ای تحمل او را نیاورده و در تبانی با سلاطین سلجوقیان بر وی شوریده، و از خانه بیرونش کردند. ناصرخسرو از آنجا به مازندران رفت و سپس به نیشابور آمد و چون در هیچ کدام از این شهرها در امان نبود به طور مخفیانه میزیست و سرانجام پس از مدتی دربدری به دعوت امیر علی بن اسد یکی از امیران محلی بدخشان که اسماعیلی بود به بدخشان سفر نمود و بقیه‌ی ۲۰ تا ۲۵ سال عمر خود را در یمگان بدخشان سپری کرد.
 پانزده سال بر آمد که به یمگانم    چون و از بهر چه زیرا که به زندانم
و تمام آثار خویش را در بدخشان نوشت و تمام روستاهای بدخشان را گشت. حکیم ناصرخسرو دربین اهالی بدخشان دارای شأن، مقام و منزلت خاصی است تا حدی که مردم او را به‌نام «حجت»، «سید شاه ناصر ولی»، «پیر شاه ناصر»، «پیر کامل»، و غیره یاد می‌کنند. مزار وی در یمگان زیارتگاه است.
آثار ناصرخسرو
ناصرخسرو دارای تالیفات و تصنیفهای بسیار بوده است، چنانچه خود درین باره گوید:
منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن / زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا
آثار ناصرخسرو عبارت اند از:
·                     دیوان اشعار فارسی
·                     دیوان اشعار عربی (که متاسفانه در دست نیست). خود درباره دو دیوان فارسی و تازی چنین گوید:
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی / یکی گشته باعنصری، بحتری
یا:
این فخر بس مرا که به هر دو زبان / حکمت همی مرتب و دیوان کنم
·                     جامع الحکمتین - رساله ایست به نثر دری (فارسی) در بیان عقاید اسماعیلیان.
·                     خوان الاخوان – کتابی است به نثر در اخلاق و حکمت و موغضه.
·                     زادالمسافرین - کتابی است در بیان حکمت الهی به نثر روان.
·                     گشایش و رهایش - رساله‌ای است به نثر روان فارسی، شامل سی پرسش و پاسخ آنها.
·                     وجه دین - رساله ایست به نثر در مسائل کلامی و باطن و عبادات و احکام شریعت.
·                     بستان‌العقول و دلیل المتحرین که از آنها اثری در دست نیست.
·         سفرنامه - این کتاب مشتمل بر مشاهدات سفر هفت ساله ایشان بوده و یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی به حساب می‌آید.
·                     سعادت‌نامه - رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.
·                     روشنایی‌نامه - این رساله نیز به نظم فارسی است.
به از کتابها و رساله‌های فوق کتابها و رساله‌های دیگری نیز به حکیم ناصرخصرو ونسبت داده شده‌اند که بسیاری از خاورشناسان که راجع به احوال و آثار ایشان تحقیق کرده‌اند در وجود آنها تردید کرده اند. نام این کتابها و رسالات عبارت است از: اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه و قانون اعظم؛ در علوم عجیبه - المستوفی؛ در فقه - دستور اعظم - تفسیر قرآن - رساله در علم یونان - کتابی در سحریات - کنزالحقایق - رساله‌ای موسوم به سرگذشت یا سفرنامه شرق و رساله‌ای موسوم به سرالاسرار.
شخصیت ناصرخسرو
ناصرخسرو یکی از شاعران و نویسندگان درجه اول ادبیات فارسی است که در فلسفه و حکمت دست داشته، آثار او از گنجینه‌های ادب و فرهنگ ما محسوب می‌گردند. او در خداشناسی و دینداری سخت استوار بوده است، و مناعت طبع و بلندی همت و عزت نفس و صراحت گفتار و خلوص او از سراسر گفتارش آشکار است. ناصر در یکی از قصاید خویش میگوید که به یمگان افتادنش از بیچارگی و ناتوانی نبوده، او در سخن توانا است، و از سلطان و امیر ترس ندارد، شعر و کلام او سمحر حلال است. او شکار هوای نفس نمی‌شود، او به یمگان از پی مال و منال نیامده است و خود یمگان هم جای مال نیست. او بنده روزگار نیست، چرا که بنده‌ی آز و نیاز نیست، این آز و نیازند که انسان به درگاه امیر و سلطان می‌آورند و می‌مانند. ناصر جهان فرومایه را به پشیزی نمی‌خرد. (از زبان خود ناصر خسرو). او به آثار منظوم و منثور خویش می‌نازد و به علم و دانش خویش فخر می‌کند، این‌کار او گاهی خواننده را وادرا می‌کند که ناصر به یک شخص خود ستا و مغرور به خودپرست قلمداد کند.
علی دشتی در این باره می‌گوید: مردی است با مناعت طبع، خرسند فروتن، در برابر رویدادها و سختیها بردبار، اندیشه‌ورز، در راه رسیدن به هدف پای می‌فشارد. ناصر خسرو در باره خود چنین می‌گوید:
گه نرم و گه درشت چون تیغ/ پند است نهان و آشکارم
             با جاهل و بی خرد درشتم/      با عاقل نرم و برد بارم
ناصر در سفرنامه رویدادها و قضاها را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل می‌کند. اما زمانی‌که به زادگاهش بلخ می‌رسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلی مشغول می‌شود، ملّاها و فقه‌ها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانه‌اش را به‌نام قرمطی، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش می‌کنند، به این سبب در اشعار لحن او اندکی در تغییر می‌کند، مناعت طبع، بردباری و عزت نفس دارد اما نسبت گرایش به مذهب اسماعیلی و وظیفه‌ای‌ که به ‌وی واگذار شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و با سلجوقیان و خلیفه‌گان بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار می‌شود، به فقیهان و دین‌آموختگان زمان می‌تازد و به دفاع از خویشتن می‌پردازد.
 
درونمایه شعر ناصرخسرو
ناصر خواستار جامعه‌ای‌ است پیراسته و پاک؛ دور از مفاسد اخلاقی، آدم‌کشی، دزدی، رشوه‌خواری، خیانت، چاپلوسی، عیش و عشرت. وی معتقد است که چنین جامعه‌ای جز زیر سیطره دین بوجود نمی‌آید. ناصر مدیحه‌گویی را دروغ می‌شمارد و از شاعرانی که امیران و سلاطین را مدح می‌کنند بیزار است، او شاعری را می‌پذیرد که شعرش راهنمای مردم باشد. محور شعر ناصر عقیده مذهبی و اخلاق است و وی همه چیز را زیر سیطره‌ای این دو قرار داده، از این رو دیوان اشعارش اغلب مشتمل است بر باورهای دینی، اخلاق و بقول امروزی اشعار سیاسی در انتقاد از میران، شاهان و سرایندگان ستایشگر، انتقاد از عالمان دینی که دین را وسیله قرار داده خود تا گلوگاه غرق در گناه هستند.
ناصر در اشعار خویش به قرآن استناد می‌کند. در بسیار موارد آیات قرآن را تضمین می‌کند. وی برای قرآن درونسو و بیرونسو و یا به معنای دیگر تنزیل و تآویل قایل است. وی معتقد است که هرکس بی تاویل به قرآن دست یازد او گمراه است. قرآن دختری پوشیده است که زیورش علی است و قرآن بدون این تاویل موجب هلاک است.
ناصرخسرو بلخی (481–394 هجری) یکی از نابغه‌های فکری و شاعر مشهور ادب فارسی دری در قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) محسوب می‌گردد. ابو معین ناصر پسر خسرو پسر حارث قبادیانی، شاعر، حکیم، نویسنده و سیاح مشهور و داعی بزرگ اسماعیلی در کیش اسماعیلی معروف به حجت خراسان در سال 394 ه. در قبادیان بلخ (در شمال افغانستان امروزی) بدنیا آمد است. ناصر خسرو در آعاز زندگی در دربار پادشاهان غزنوی اشتغال داشت، اما در سال در اثر خوابیکه دیده بود به قول خودش از خواب غفلت بیذار شد، شغل دیوانی را کنار گذشت و در جستجوی خقیقت، معرفت و کمال به مسافرت پرداخت، تا سال 444 هجری در مسافرت یسر برد. وی مدت هفت سال سرزمین عربستان و شمال شرقی و جنوب غربی و مرکزی ایران و آسیای صغیر و شام و سوریه و فلسطین و مصر و قیروان و سودان را سیاحت کرد. مدت سه سال در مصر بماند، درین مسافرت هفت ساله با حکما و دانشمندان ئ علمای ادیان مختاف ملاقات کرد و مباحثات آراست در مصر با الموید فی الدین شیرازی ملاقات نموده و از طریق وی در مصر بدیدار خلیفة فاطمی (امام اسماعیلی) المستنصربالله مشرف گردید، او کیش اسماعیلی را موافق میل و آرزوی خود یافت و بدان پیوست و عنوان حجت خراسان را دریافت نمود. و در سال 444 ه. که حدود پنجا سال داشت به خراسان بر گشت و به بلخ زادگا اصلی خویش فرود آمد، و بدعووت مردم به کیش اسماعیلی پرداخت. اما با خصومت امرای سلجوقی ترک مواجه شد. امرای سلجوقی شاید هم با اشاره خلفای بغداد (عباسیان) که دشمنان خونی اسماعیلیان هستند عوام و علمای اهل سنت را علیه وی تحریک کرده، باب خصومت را باز نمودند. عوام در تبانی با ملاها دست به آشوب زده به خانه اش هجوم برده به آتش کشیدند. آخر نا گزیر خانه و کاشانه را ترک نموده متواری گشت، ایتدا به مازندران رفت و بعد به گرگان و بالاخره به (یمگان) بدخشان (افغانستان) پناهنده شد و بقیة عمر خود را در آنجا گذراند. ناصرخسرو بقیه عمر خود در بدخشان به تحقیق و تصنیف و تآلیف پرداخت، تا آنکه در سال 481 هجری پدرود حیات گفت.
1 - سفرنامه (شرح مسافرت هفت ساله)
2 - زاد المسافرین (عقاید فلسفی او را توضیح میدهد .)
3 - وجه دین (در بارة احکام شریعت به طریقة اسماعیله .) 4 - خوان الاخوان 5- روشنایی نامه 6 - سعادت نامه 7- دلیل المتحرین 8 - دیوان اشعار 9-جا مع الحکمتین و کتب چند دیگری منسوب به ناصرخسرو هستند که به مرور زمان از بین رقته‌اند و یا شاید در مناطق کوهستانی بدخشان در نزد اشخاص و افراد محفوظ هستند.
حکیم ناصرخسرو دارای تآلیفات زیادی بوده مه برخی از آنها به مرور زمان نابود گشته شوربختانه به دوران ما نرسیده اند. چنانچه خود در بارة تالیفات و تصنیفاتش گوید:
منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن      زین چرخ پر ستاره فزون است اثر مرا
این کتابها عبارت اند از:
1 - دیوان اشعار به فارسی
2 - دیوان اشعار عربی که در دست نیست. خود در مورد دو دیوان پارسی و عربی خویش گوید:
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی                 یکی گشته با عنصری بحتری را
یا:
این فخر بس مرا که با هر دو زبان               حکمت همی مرتب و دیوان کنم
3 - جامع الحکمتین - رسالة است به نثر دری در بیان عقاید اسماعیلی.
4 - خوان الاخوان - کتابی است به نثر دری در اخلاق و حکمت و موعظه.
5 - زادالمسافرین - کتابی است در حکمت الهی بزبان دری.
6 - گشایش و رهایش - رساله لیست به نثر دری شامل سی سوال و جواب آنها.
7 - وجه دین - کتابیست به نثر دری در مسایل کلامی و باطن عبادات و احکام شریعت.
8 - دلیل المتحرین - مفقود.
9 - بستان العقول - آنهم مفقود.
10 - سفرنامه - کتابیست که خلص محتوای سفر هفت ساله اش را در بر دارد.
11 - سعادت نامه - رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.
12 - روشنایی نامه - این هم یک رساله منظوم است.
به غیر از اینها کتب و رسالات دیگری نیز منصوب به حکیم ناصرخسرو هستند که ازین قرار اند:
اکسیر اعظم، قانون اعظم، دستور اعظم، کنزالحقایق، رسالة الندامه الی زادالقیامه و سرالاسرار
رباعیات
 
کیوان چو قران به برج خاکی افگند
 
زاحداث زمانه را به پاکی افگند
اجلال تو را ض سماکی افگند
 
اعدای تو را سوی مغاکی افگند
* * *
تا ذات نهاده در صفائیم همه
 
عین خرد و سفره‌ی ذاتیم همه
تا در صفتیم در مماتیم همه
 
چون رفت صفت عین حباتیم همه
* * *
ارکان گهرست و ما نگاریم همه
 
وز قرن به قرن یادگاریم همه
کیوان کردست و ما شکاریم همه
 
واندر کف آز دلفگاریم همه
* * *
با گشت زمان نیست مرا تنگ دلی
 
کایزد به کسی داد جهان سخت ملی
بیرون برد از سر بدان مفتعلی
 
شمشیر خداوند معدبن علی
مسمط
 
ای گنبد زنگارگون ای پرجنون پرفنون
 
هم تو شریف هم تو دون هم گمره و هم رهنمون
دریای سبز سرنگون پر گوهر بی منتهی
* * *
انوار و ظلمت را مکان بر جای و دائم تازنان
 
ای مادر نامهربان هم سالخورده هم جوان
گویا ولیکن بی زبان جویا ولیکن بی‌وفا
* * *
چشم تو خورشید و قمر گنج تو پر در و گهر
 
جود تو هنگام سحر هم بر خضر هم بر شجر
بارد به مینا بر درر و آرد پدید از نم نما
* * *
 
اکنون صبای مشک شم آرد برون خیل و حشم
 
لل برافرازد علم همچون ابر در آرد ز نم
چون بر سمن ننهی قدم در باغ چون بجهد صبا؟
* * *
بر بوستان لشکر کشد مطرد به خون اندر کشد
 
چون برق خنجر بر کشد گلبن‌وشی در بر کشد
بلبل ز گلبن برکشد در کله‌ی دیبا نوا
* * *
گیتی بهشت آئین کند پر لل نسرین کند
 
گلشن پر از پروین کند چون ابر مرکب زین کند
آهو سمن بالین کند وز نسترن جوید چرا
* * *
گلبن چو تخت خسروان لاله چون روی نیکوان
 
بلبل ز ناز گل نوان وز چوب خشک بی روان
گشته روان در وی روان پوشیده از وشی قبا
* * *
ای روزگار بی‌وفا ای گنده پیر پر دها
 
احسانت هم با ما بر بلا زار آنکه بر تو مبتلا
ظاهر رفیق و آشنا باطن روانخوار اژدها
* * *
ای مادر فرزندخوار ای بی‌قرار بی‌مدار
 
احسان تو ناپایدار ای سر بسر عیب و عوار
اقوال خوب و پرنگار افعال سرتاسر جفا
* * *
آن شیر یزدان روز جنگ آتش به روز نام و ننگ
 
آفاق ازو بر کفر تنگ از حلمش آمخته درنگ
آسوده خاک تیره‌رنگ المرتجی والمرتضی
* * *
ای ناصر انصار دین از اولین وز آخرین
 
هرگز نبیند دوربین چون تو امیرالممنین
چون روز روشن شد مبین آثار تو بر اولیا
* * *
ایشان زمین تو آسمان ایشان مکین و تو مکان
 
بر خلق چون تو مهربان کرده خلایق را ضمان
روز بزرگ تو امان ای ابتدا و انتها
* * *
بنیاد عز و سروری آن سید انس و پری
 
قصرش ز روی برتری برتر ز چرخ چنبری
وانگشتریش از مشتری عالیتر از روی علی
* * *
گردون دلیل گاه او خورشید بنده‌ی جاه او
 
تاج زمین درگاه او چرخ و نجوم و ماه او
هستند نیکوخواه او دارند ازو خوف و رجا
* * *
ای کدخدای آدمی فر خدائی بر زمی
 
معنی چشمه‌ی زمزمی بل عیسی‌بن مریمی
لابل امام فاطمی نجل نبی و اهل عبا
* * *
سالگرد تولد ناصر خسرو قباديانی، شاعر و متفکر فارسی زبان بر اساس مصوبه دولت تاجيکستان ماه سپتامبر سالمي‌لادی جاری همزمان با جشن استقلال اين کشور تجليل به عمل می آيد و به همي‌ن مناسبتهمايشی هم در بزرگداشت او در خاروغ مرکز بدخشان بر پا می شود.
ناصر خسرومتولد ناحيه قباديان تاجيکستان است. وی در دوران شاهان غزنوی و سلجوقيان به سر بردهو نسبت به سلاله سلجوقيان نفرت داشته است. وی مدت 7 سال افغانستان کنونی،آذربايجان، ايران، سوريه، فلسطين و عراق را سياحت کرده و دو سال در مصر به سر بردهاست.
پس از غريبيهای زياد و اذيت شاهان وی در يومگان بدخشان افغانستان وفاتکرده است، آرامگاه اين مرد در منطقه افغانستان واقع است.
من آنم که در پایخوکان نريزم،
مر اين قيمت در٧ لفظ دری را.
پيرامون روزگار عجايب و غرايبو مي‌راث گران مايه و گران پايه علمی و فرهنگی، فلسفی و جهانگردی و دنيا شناسی حکيمناصر خسرو، دانشمند قرن 11 مي‌لادی، در کشورهای فارسی زبان و ايرانی تبار (تاجيکستان، ايران، افغانستان، پاکستان) و بيرون از آن (روسيه، فرانسه، انگلستان وغيره) محققان با مقالات و تاليفات عليحده عرض عقيده نموده و از مي‌راث فراخ دامنعلمی و معرفتی حجت خراسان يعنی ناصر خسرو قباديانی دليل و نمونه ها آورده اند. ا

جهت زبان دانی و زبانشناسی، سخن ورزی و سخن آفرينی، واژه شناسی و پايداری سبک خراسانی اين دانشمندايرانی تنها اشاره های جداگانه به نظر می رسند. حالا آن که سرمنشا غايه های انساندوستی و انسان پروری، پند و حکمتهای سازگار زمان و دوران ناصر خسرو به زبان و اسلوبمردم پسند همبستگی قوی دارد.
خلاصه عمومی پژوهشگران زبان دوره کلاسيکی تاجيکیدری و فارسی اين است که پس از دوره سامانيان و ستايشگران سخنور و سخن سنج آن، رودکیو فردوسی و پيروان آنها، زبان ادبی و دولتی تدريجا به مرکبی و دشوار فهمی رو نهاد واز سرچشمه خود يعنی زبان مردمی نسبتا دور شد.
ناصر خسرو چون زبان شناس و داننده زبانهای مختلفزمان خويش توسط خودآموزی و درس خوانی زبانهای عربی و يونانی را خوب هضم کرده بود. از خصوص آموزش و پژوهش زبانهای ديگر و ماخذهای دينی و عرفانی غير مسلمانی، ايندانشمند تاجيک چنين نگاشته است:

"
و آن چه در زمان من بود از فقه و اصولاقلام او اکثر را به مطالعه ضبط کردم و نهصد تفسير به نظر زدم. و در اين مدت پانزدهسال ديگر گذشت. بعد از آن به دانستن زبان ثلاثه شروع کردم يعنی تورات موسی و انجيلعيسی و زبور داود عليه السلام...معلم اول شمس القيس، معلم دوم شيمورانيس، معلم سومبطلمي‌وس... و بعد از اين چون جمله را گرداندم، علم ايمان... و مذهب در ضمي‌ر و باطنو به حکمت و منطق و احکام الهی، طبيعی و قانون اعظم و طب و علم رياضت و علمسياست..."
از اين رو میتوان خلاصه کرد که آموزش و پژوهش ماخذها و ارزشهای همبسته تمدن نصرانی و بودايی وغيره بی ترجمه در زمينه مطالعه سرچشمه اصلی صورت گرفته است، عقائد دانشمند و تصويرو توضيح مسائل به زبان ذهن رس تاجيکی فارسی انعکاس شده است.
اين هم قابل توجه است کهدانشمند جهانگرد و جهان شناس غايه مندرجه کتابهای الهی را همبسته و همرسته شمرده وتفاوت اساسی را در کاربرد زبانها می شمارد. اين نظر بشردوستانه ناصر خسرو در کتاب « وجه دين» با چنين سخنانی عامه فهم افاده شده است:
"مي‌ان تورات و انجيل و قرآن به معنی هيچ اختلافنيست مگر به ظاهر لفظ مثل و رمز خلاف هست. پس مي‌ان رومي‌ان انجيل است و مي‌ان روسيانتورات و مي‌ان هندوان صحوف ابراهيم."
بخوان هر دو ديوان من
زبان دانی و زبانشناسی ناصر خسرو در پايه دو زبان مشهور خاور زمي‌ن يعنی زبان عربی و فارسی تاجيکی ودری که لفظ مادری و اجدادی دانشمند محسوب می شد، بسا نمايان و عبرت آموز است، زيراکشفيات و ايجادگری ناصر خسرو به هر دو زبان صورت گرفته است. خود متفکر با کاربردزبان فارسی دری و تاجيکی خود را با افتخار پيرو رودکی و عنصری می شمارد ليک در بابتاستفاده زبان عربی دانشمندان عربی زبان حسان و بحتری را يادرس می نمايد:
اين فخر بس است مرا که به هردو زبان،
حکمت همی مرتب و ديوان کنم.
جان را ز بهر مدحت آل رسول
گه رودکیو گاهی حسان کنم.
و آن چه در زمان من بود از فقه و اصول اقلام او اکثررا به مطالعه ضبط کردم و نهصد تفسير به نظر زدم. و در اين مدت پانزده سال ديگرگذشت. بعد از آن به دانستن زبان ثلاثه شروع کردم يعنی تورات موسی و انجيل عيسی وزبور داود عليه السلام...
ناصر خسرواز موجوديت دو ديوان، ديوان تاجيکی فارسیو عربی چنين بيت اديب ذواللسان نيز گواهی می دهد:
بخوان هر دو ديوان من تا ببينی،
يکی گشته باعنصری بحتری را
آموزش زبانهای مختلف را از طرف ديگر سفرهای هفت ساله ناصرخسرو به کشورهای گوناگون زبان و مختلف مذهب (ماوراء النهر، ارمنستان، حلب، طرابلس،شام، سوريه، فلسطين، مصر، تونس، عراق، سودان و غيره) تقاضا می کرد.
قطع نظر از دانش مکمل در زبانعربی ناصر خسرو زبان اجداد خويش، دری تاجيکی را چون بنياد تاليفات هم علمی و همادبی و بديعی قرار داده و در رشد و تکامل و گسترش جغرافی آن گام و اقدامی پر ارزشگذاشته است.
اسلوبناصریپيرامون زبان و اسلوب قصايد و اشعار، منظومه های خرد و بزرگ بويژه «روشنايی نامه» و «سعادت نامه» ناصر خسرو به طريق فشرده می توان ابراز داشت کهايجادگر آنها عقائد علمی و فلسفی، دينی و مذهبی و پند و حکمت پرارزشش را با کلمات وتعبيرات و عبارات زبان عامه فهم تاجيکی چنان استادکارانه بيان کرده است که در فهمشو درک آنها پس از هزار سال خواننده امروز هم در نمی ماند. برای نمونه از «گلچين ازديوان» ناصر خسرو چند دليل می آريم و می بينيم که اديب در قالب نظم پند و حکمتمردمی و خودی را به زبان عامه ای انعکاس کرده است:
ز مردم زاده ای با مردمی باش،
چه باشد ديو بودن؟ آدمی باش!
در اين دو مصراع يگان واژه بهخواننده امروزه نافهم نيست و مهم اين است که مردم دوستی و آدمي‌ت با زبان عامه ایافاده شده است. تنها بعضی واژه های کارفرموده اديب از روی شکل و معنی ايضاح طلبندکه اين طبيعی است، مثلا:
زر چون به عيار آيد کم و بيش نگردد،
کم بيش شود زری کان با غش و باراست.
در اين مثال واژهعربی «عيار» معنی صاف، پاک دارد، واژه «غش» به معنی «آلوده»، «آمي‌خته» آمدهاست.
خطاطی مرد نشستهاز مراکشگونه مختصر اين پند در زبان تاجيکی مردمی چنين است: «زر در درون نوریهم می تابد». در مورد جفا کشيدن و جزا ديدن از خوديان، آشناها، مي‌ان مردم چنين ضربالمثل گفته می شود: «از ماست که بر ماست.»
ناصر خسرو به اين معنی قصه عقاب خود ستا و خود پرسترا به نظم در آورده و از پر خودی به هلاکت رسيدنش را با مقال مردمی افاده کرده است:
بر تير نگه کرد و پرخويش در او ديد،
گفتا: «ز کهناليم که از ماست که بر ماست.
حکمت ديگر در موضوع نکوکاری و سخاوت مندی از جانباشخاص ثروت مند در چنين بيت عامه فهم به کار برده شده است:
چون تيغ به دست آری، مردمنتوان کشت،
نزديک خداوند بدینيست فرامشت.
در بابتمطابق شدن به هر محيط و شرايط اين فرموده مردمی به کار می آيد: «زمانه با تو نسازدتو با زمانه بساز. »
ناصرخسرو فعلی «جهيدن» را به معنيهای «کوشش کردن»، «مطابق شدن»، «مبارزه مقصدناک بردن» در چنين دو نمود انکار و امر ماهرانه به خرج داده است:
به زمانه نجهد جز که جوان بختی،
گر جوان است تو را بخت، بر او میجه.
در گويشهای تاجيکی وزبانهای پامي‌ری فعل مذکور در معنيهای ياد شده استعمال وسيع دارد.
از مطالعه اثرهای منظوم ومنثور دانشمند چنين بر می آيد که چارچوبه نظم و قالبهای نسبتا محدود آن برای افادههمه جانبه دانش و فهمش حاصل کرده اش کافی نيست و گذرش به نثر ناگزير است، چرا کهدامن نثر فراخ تر و هموارتر است. ا

اين بود که ناصر خسرو در تصوير و پژوهش موضوع هایعلمی و فلسفی و دينی و مذهبی اصلا به نثر می پردازد ليک بعضا در داخل آن شعر را نيزوارد می سازد. دليل برجسته اين گونه نگارش و پژوهش اثر پرمحتوای «جامع الحکمتين» است که بيان موضوعها اصلا به نثر صورت می گيرد ليک کم اندر کم به شعر نيز رجوع میشود. مثلا زير سرلوحه «اندر زنده بودن عالم و مردنی بودن جاهل» يک غزل هشت بيتیآمده است که آن را می توان برنامه شاعر و نويسنده شمرد و سربيتش اين است:ا

بجو و بنويس آن گه بخوان وبپرس،ا
پسش بياموز آن گه بدانو بر دل کار...ا

از نگاهاسلوب و زبان می توان تذکر داد که ناصر خسرو نکته های مهم قرآن را در اصل در زبانعربی نگاشته و شرح و توضيح را به زبان عامه فهم تاجيکی داده است که اين بار ديگر اززبان دانی و زبان شناسی دانشمند گواهی می دهد. ا

آثار خسروی

از مطالعه زبان و اسلوب شش اثرمنثور حکيم ناصر خسرو («زاد المسافرين»، «وجه دين»، «گشايش و رهايش»، «جامعالحکمتين»، «خان الاخوان»، «سفرنامه») چنين روند ايجادگر به مشاهده می رسد کهوابسته به موضوع و مسائل پيش گذاشته واسطه های گوناگون افاده مقصد را به خرج دادهاست که در اين باره می توان چنين خلاصه کرد که در اثرهای همبسته دين و آيين مسلمانیو شاخه اسماعيليه آن اصطلاحات عربی ايجادکارانه استفاده شده است، ليکن در توضيحکلمات و مفهومات عربی همه گونه وسايط زبان مادری محقق کاربست شده است که در فهمشماهيت مسئله نافهمی جدی رخ نمی زند. ا
در «خان الاخوان» (خان برادران) همه صد زيرسرلوحه ها باعباره فهمای تاجيکی «سخن اندر...» آغاز يافته و تصوير مسئله نيز به همي‌ن زبان گوشرس و ذهن رس صورت می گيرد. ا

اثر ديگر دانشمند «گشايش و رهايش» با اصول مکالمه،سؤال و جواب نوشته شده است و آن از نگاه کاربرد غناوت زبان تاجيکی بی همتا می باشد. با ياری واژه «برادر» که مجموع مخاطب محسوب می شود، نويسنده و محقق بسيار مسائلمبرم را از زبان فهمای ظاهرا برادر خويش به ملاحظه گذاشته و جواب هر کدام پرسش راهمه جانبه با اسلوب عامه ای پيشنهاد می نمايد. نمونه مکالمه طرفين چنين است:ا

«
مسئله پانزدهم: پرسيدی، ایبرادر، چون آفتاب در درون خانه تابد، چرا مر آن ذره ها را نتوان ديد، جز بر آن يکخط؟»

«
جواب: بدان ای برادر که ذره که همی بينی آن سنش خاک است که هوا مرزمي‌ن را گرد گرفته است».

اين گونه پرسش و پاسخ دائر به 29 مسئله صورت گرفتهاست. ا

مي‌ان اثرهای در نثرايجاد شده «سفرنامه» متفکر چه از روی موضوع و چه از نگاه کاربرد زبان تاجيکی دری وفارسی موقع جداگانه دارد. ا

از سودمندی «سفرنامه» در رشته زبان شناسی منطقه ایو عمومی و وضع انکشاف زبان تاجيکی، دری و فارسی می توان با دليل سخن راند. يک جنبهزبان شناسی عمومی آموزش و پژوهش نامهای جغرافی و شخصی يا خود علم اشتقاق محسوب میشود. ا

در صفحه های «سفرنامه» نام و عنوان همه گونه شهرها، روستاها، رباط و ديهات، بندر و گذرگاه، رودو درياها، کوه و بيابانها و مسافه مي‌ان هر کدام آنها به طور مشخص با زبان عامه فهمانعکاس شده است که اين برای نام شناسی تاريخی و فعلی اهمي‌ت فوق العاده دارد. ا

در اين کتاب هم مکالمه يادداشتنويس با اشخاص غايب و ظاهر موقع دارد و نويسنده به اين وسيله پند و حکمت خويش وايجاد مردمی را خيلی رسا و گوارا به قلم کشيده است. اينک چند دليل:ا

«
پس از آن جا به جوزجان شدم وقريب يک ماه ببودم و شراب پيوسته خوردمی. شبی در خواب ديدم که يکی مرا گفت: "چندخواهی از اين شراب که خرد از مردم زائل کند، اگر به هوش باشی بهتر". من جواب گفتمکه "اندوه دنيا کم کند." جواب داد که "بی خردی و بی هوشی راحتی نباشد... بلکه چيزیبايد طلبيد که خرد و هوش را بيافزايد." گفتم که "من اين را از کجا آرم؟" گفت: "جوينده يابنده باشد"».ا

پيداست که دانشمند بی خردی و بی هوشی را مذمت میکند و اين به طلب جامعه امروزه نيز جوابگو می باشد. پند «جوينده يابنده باشد» از آنبه بعد با گونه «جوينده يابنده است» مشهور گرديد. ا

فعل «شدن» که امروز چون فعل ياور و ياری دهندهکاربست می شود (حاصل شدن، اجرا شدن) در زبان آثار ناصر خسرو، فی المثل در «سفرنامه» چون مرادف فعل «رسيدن» (به جوزجان شدم) به کار برده شده است. با تقاضای قاعده هایاسلوبی فعل «شدن» به طور وسيع به معنی «رفتن، راه پيمودن» نيز استفاده شده است: "روز پنج شنبه... سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم... پس از آن جا بهشبرغان شدم... و از آن جا به راه سنگلان و طالقان به مرورود شدم... روز سه شنبه درنشاپور شدم."ا

قابل ذکر وتاکيد اين است که کاربرد وسيع فعل «شدن» از نگاه طلب زبان امروزه تاجيکی ناچسبان مینمايد، ليکن در زبانهای باستانی و بازمانده آنها مثل زبانهای پامي‌ری بدخشان بويژهزبانهای شغنانی و روشانی هم ريشه فعل مذکور در نمود «چمو»، «چاو»، جنسيت مردانه «چوم» و زنانه «چم» در معنيهای «شدن»، «رفتن»، «رسيدن»، کار فرموده می شود. ا

اين است که ناصر خسرو مثل سخنشناسان ديگر خاصيت باستانی زبان اجداد خويش را زير نظر گرفته و چنين واژه ها رامورد استعمال قرار داده و با اين عمل خويش غناوت و اقتدار زبان ادبی را تکمي‌ل دادهاست. ا

از خصوص استعمالوسايط صرفی يا خود مرفولوژی نيز نوجويی و نوآوری ناصر خسرو سزاوار ستايش است. ا

پسوند افاده گر خردی و نوازش «- ک» که در گويشهای تاجيکی و زبانهای پامي‌ری به طور وسيع به کار می آيد، در «سفرنامه» نيز هر گاه و در هر جا دچار می شود. چند دليل: "خورجينکی بود که کتاب درآن بنهادم و بهای درمکی چند در کاغذ کرده به گرمابه بان دهم که مرا دمکی زيادتر درگرمابه بگذارد." ا

افزودهبر اين، سخن ور و سخن سنج در عوض مرادف عربی «حمام» واژه تاجيکی «گرمابه» و نمودمرکب آن «گرمابه بان» را مورد استفاده قرار داده است. ا

تعداد واژه های هم معنی و نزديک معنی تاجيکی در «سفرنامه» و آثار ديگر سخن شناس مثل «شاد – خرسند – خوش حال – خوش دل، کهتر – خردترمهتر – بزرگتر» و امثال اين رو به افزايش نهاده است که غناوت مندی و بايی گریزبان دانسته می شود. ا

درخاتمه ناصر خسرو سفر هفت ساله خويش را چنين جمع بست می نمايد: «و مسافت راه که ازبلخ به مصر شديم و از آن جا به مکه و با راه بصره به پارس رسيديم و به بلخآمديم،... دو هزار و دويست و بيست فرسنگ و اين... سرگذشت به راستی شرح داده بودم». ا


نجواي جيحون
نسيم سرد شبانگاهي، آرام كوچه باغهاي قباديان را پشت سر مي‌نهاد.
خانه هاي گلين بلخ و آباديهاي پيرامونش در پرتو سيمگون مهتاب آرمي‌ده بودند.
جيحون پير زلالتر از همي‌شه بر بستري سرشار از ستارگان راه مي‌سپرد.
ماه انديشناك از فروپاشي بنيادِ باشكوه فرمانروايي اش دوستان ديرين را بدرود مي‌گفت.
درختان تناور فروتنانه شاخه هاي پر بارشان را به سطح لغزان رود نزديك ساخته بودند تا نجواي آب دريابند و واسطه انتقال پيام رود به پرندگان سبكبال باشند.
جيحون كهنسال درختان را"به صداي قدم پيك بشارت مي‌داد و به آنان مي‌گفت : در كف دست زمي‌ن گوهر ناپيدايي استكه در اين آبادي به بشر مي‌بخشد امشب اينجا رازي است از دل تاريكي آتشي خواهد رست شعله در خرمن پندار زمان خواهد زد آسمان را با چشم آشتي خواهد داد و خرد را با عشقزمان شتابان گذشت، ماه به حاشيه آسمان پناه برد و خورشيدِ سپيد دست جهان را از نور، گرما و رنگهاي جادويي سرشار ساخت.
بامدادان كنيزكاني كه براي پر كردن كوزهاي سفالين كنار رود شتافتند، گزارش زايش همسر خسرو، مالك نيك نهاد قباديان، به يكديگر باز گفتند، درختان را از حقيقي سترگ آگاه ساختند و بر درستي زمزمه شبانه رود گواهي دادند.
روزهاي مدرسه
خسرو، كه در شمار توانگران بزرگ خراسان جاي داشت، نوزاد 394 هـ.ق را ناصر نامي‌د و با دلي سرشار از مهر و امي‌د به پرورش تواناييهاي فراوان وي پرداخت.
نهال سبز خسروي، در تابش آفتاب فروزان عنايتهاي پروردگار، سالهاي كودكي را شتابان پشت سر نهاد، به آموزشگاههاي قباديان و بلخ راه يافت و در روزگاري كوتاه پيشرفتهاي فراوان به دست آورد.
درسينه جاي دادن همه آيههاي واپسين كتاب آسماني، خبرگي در مسايل گوناگون ادبيات پارسي و عربي، هندسه، رياضي، ستاره شناسي، پزشكي و موسيقي از دستاوردهاي دهه آغازين آموزش نهال پاكسرشت خراسان به شمار مي‌آيد.
هر چند اين آموختهها، نزد انديشمندان آن روزگار، دانش بسيار شمرده مي‌شد و بيشتر مردان و زنان سده هاي چهارم و پنجم از آن بي بهره بودند، ولي هرگز نمي‌‌توانست روان عطشناك سبزترين نهال قباديان را سيراب سازد.
بنابراين به دانشهاي ديني روي آورده، سالياني چند در وادي فقه، روايت و تفسير راه پيمود.
بي ترديد آموزشهاي ديني آن روزگار خراسان، كه بر بنياد منطق و خرد استواري نيافته بود و ريشه در تبليغات خلفاي بغداد داشت، انديشه ناصر جوان را شيفته خويش نساخت; پس به آيينهاي ديگر پرداخت، تورات، انجيل و زبور آموخت و بررسي باورهاي ترسايان، كليمي‌ان و زرتشتيان را در شمار برنامههاي خود قرار داد.
ولي دريغ كه هيچ آييني روان خردگراي وي را مجذوب نساخت.
شنيدن داستان آن سالهاي سراسر تلاش و پايمردي از زبان دانشور بزرگ خراسان بسي شيرينتر است:به سال سيصد از بعد نود چاربه ذوالقعده مرا بنهاد مادربرآمد ساليان چند كم كارنبود اندرجهان جزخوابوجز خورنه زشتي باز دانستم ز خوبينه خرما باز دانستم ز اخگرازاين پس چون شداز آهارجسمي‌مرا در كالبد جسمي‌ موقّربزد صبح خرد تيغ از شب جهلدلم بفروخت چون از مهر خاورسر اندر جستن دانش نهادمنكردم روزگار خويش بي برنه حق راباز پس هشتم ز باطلبكردم فرق از معروف منكرچو باطل را نياموزي ز دانشنداني قيمت حق اي برادركه داند قدر سنبل تا نبيندبرسته همبرش سعدان و كنگربهر نوعي كه بشنيدم ز دانشنشستم بر در او من مجاوربخواندم پاك توقيعات كسريبخواندم عهد كيكاووس و نوذركه داند از مناطيقي كه تا چيستسماك و فرقدان و قطب و محورگه اندر علم و اشكالي مجسطيكه چون رانم بر او پرگارو مسطرگهي اقسام موسيقي كه هر كسپديد آورد بر الحان پيكرگهيالواناحوالعقاقيركهچهگرمستازآنچهخشكوچهترهمان اشكال اقليدس كه بنهادسطاطاليس استاد سكندرنماند از هيچگوندانش كه من زاننكردم استفادت بيش و كمترنه اندر كتب ايزد مجملي ماندكه آن نشنيدم از دانا مفسرزبس چون و چراكاندر دلم خاسترسيد از خيرگي جانم به غرغر
وسوسه زرين
ناصر، پس از سالها دانش اندوزي كه دستاوردي جز ويراني بنياد باورهاي كودكي نداشت، چون ديگر جوانان آن روزگار در پي ثروت فزونتر و كامراني پايدارتر دويد.
گاه سيماي مي‌نوچهران وي را به خويش مي‌كشاند و چندي وسوسه زرين طلا او را به آمد و شد با كيمي‌اگران فرامي‌خواند:گاهي ز درد عشق پس خوبچهرگانگاهي زحرص مال پس كيمي‌ا شدمنهباكداشتمكههمي‌ عمر شد به بادنهشرمداشتمكههمي‌زي خطا شدموقت خزان به ياد رزان شد دلمفراخوقت بهار شاد به سبزه و گيا شدماينآسيا دوان و درو من نشستهپستايدون سپيدسار در اين آسيا شدمناصر چنان شيفته كامجوييهاي خاكي شده بود كه هيچ چيز، حتي شكستهاييكه گاه سبب بيداري برخي از پاكدلان مي‌شود، در وي مؤثر نمي‌‌افتاد.
او پس از هر ناكامي‌ بي درنگ به چارهجويي پرداخته، با تدبيري استوارتر به عرصه هوس گام مي‌نهاد.
پنداشتم كهدهرچراگاهمن شداستتا خود ستوروار مراورا چرا شدمگر جور كرد باز دگر بار سوي اومي‌خواره وار از پس پيمانها شدمنا گفته پيداست كه زندگي بدين شيوه، و ريختن بي دريغ همه داراييها به پاي خواستهاي سيري ناپذير حيواني رهاوردي جز تهيدستي و دريوزگي نزد توانگران ندارد; فرجامي‌ كه ناصر نيز چون همه كامجويان سفله در بند آن گرفتار آمد و به امي‌د لقمه ناني سر در ركاب شاهان نهاد.
يكچندگاهداشتمرازيربندخويشگه خوب حال و بازگهي بي نواشدموز رنج روزگار چو جاتم ستوه گشتيكچند باثنا به در پادشا شدم ناصر با ديگر درباريان تفاوتي آشكار داشت.
دانش فراوان، ذوق سرشار هنري و و برخورداري از اعتبار دودماني گرانپايه بزودي وي را در شمار دبيران شهره بارگاه غزنويان جاي داد و از ثروت و ارج فراوان برخوردار ساخت; ولي دريغ كه جوان نامجوي قباديان بسيار دير به كاروان درباريان بلخ پيوست.
اندك اندك شورش تركمانان بالاگرفت، ستاره بخت مسعود غزنوي به خاموشي گراييد و ديوانخانه بلخ زير گامهاي پيروزمندان سلجوقي فروپاشيد.
ناصر در موقعيتي دشوار گرفتار آمده بود.
هراس از كيفر سپاه تركمانان و اندوه جانكاهِ پايان پذيرفتن شبنشينيها و خوشگذرانيها زيستن در بلخ را بر او دشوار ساخت، بنابراين راه مرو پيش گرفت.
با ابوسليمان
در ديوانگاه مرو، دانش بسيار، گفتار نغز و دوستان ديرين به ياري شاعر انديشناك بلخ شتافتند; ابوسليمان جغريبيك داوود بن مي‌كائيل وي را گرامي‌ داشت و به دبيري گماشت.
اندك اندك چرخ روي خوش نشان داد، پيروزيها يكي پس از ديگري همركاب ناصر شدند و ارج، اعتبار و شهرتش را فزوني بخشيدند.
او اينك در نشستهاي محرمانه شاه شركت مي‌جست و محفل خوشگذراني درباريان و شاهزادگان سلجوقي را با سخنان نغز مي‌آراست.
البته كامروايان تركمان نيز قدر گوهر گرانبهاي قباديان مي‌شناختند و او را با عنوان دبير فاضل و اديب گرامي‌ مي‌داشتند.
بويژه شاه كه همواره فرزند خسرو را مي‌ستود و با سكههاي زرين و عبارتهاي پر ارزي چون «خواجه خطير» مي‌نواخت.
ناصر، چون همه هوس پيشگان، از اين شهرت و اعتبار در پوست نمي‌‌گنجيد; به گوهرها و عنوانهاي دربار دلخوش داشت و مغرورانه خود را همنشين اختران فروزان به شمار مي‌آورد.
دستمرسيدهبرمهازيرا كه هيچ وقتبي من قدح به دست نگيرد همي‌ امي‌رپيش وزير باخطر و حشمتم بدانكمي‌رمهمي‌خطابكندخواجه خطيرهر چند بسياري از سرودههاي روزگار دبيري فرزند نامور قباديان از مي‌ان رفته است، ولي او بعدها در كهنسالي به يادآوري خاطرههاي دربار پرداخته، از شهرت و اعتبار روزهاي جواني چنين پرده برداشته است.
همان ناصرم من كه خالي نبودزمن مجلس مير و صدر و وزيربه نامم نخواندي كس از بس شرفاديبم لقب بود و فاضل دبيرادب را به من بود بازو قويبه من بود چشم كتابت قريربه تحرير الفاظ من فخر كردهمي‌ كاغذ از دست من بر حريردبيري يكي خرد فرزند بودنشد جز به الفاظ من سير شير
در ركاب طيلسان
زندگي شاعر قباديان در شعر، سكههاي طلا، شب نشيني و خوشگذراني مي‌گذشت.
اندك اندك تكرار پياپي كامرواييها دبير شهره مرو را در انديشه فرو برد.
راستي فرجام راهي كه برگزيدهام، چه خواهدبود؟اين پرسش لحظهاي رهايش نمي‌‌كرد.
او اينك، پس از سالها، خود را تشنهتر از همي‌شه مي‌ديد.
جهان خاكي و لذتهاي زودگذرش در نگاه دبير خراسان بزرگ چونان دريايي شور مي‌نمود; دريايي كه سالها با اشتياق از آن نوشيد، در راه بهرهگيري فزونتر از آن نقد جواني از كف داد، ولي دريغ كه جز تشنگي و تنگدلي بيشتر هيچ به دست نياورد.
ديگر قلب حساس و هنرمندانهاش از دربار، دروغها ، تبهكاريها و نامردمي‌هاي درباريان گرفته بود.
چنان مي‌انديشيد كه لذتهاي مكرر و زندگي يكنواخت ارزش آن همه چاپلوسي و بندگي ندارد.
وز رنج روزگار چوجانمستوهگشتيك چند با ثنا به در پادشا شدمگفتم مگر كه داد بيابم ز ديو دهرچون بنگريستم ز عنا در بلا شدمصد بندگي شاه ببايست كردنماز بهر يك امي‌د كه از وي روا شدمجزدردورنجهيچ نگرديدحاصلمزان كس كه سوياوبهامي‌د شفاشدمدبير نومي‌د سلجوقي در راستاي دست يابي به آرامش روان و بريدن از ناآگاهيها و نامراديهاي معنوي راه مسجد و مدرسه پيش گرفت و در كنار پيشه دبيري به پژوهش در باورهاي ديني پرداخت.
دانشوران ديني مقدم ناصر گرامي‌ داشته، كردارش را بسيار درست و بخردانه شمردند.
وز مال شاه چو نومي‌د شد دلمزي اهل طيلسان و عمامه و ردا شدمگفتم كه راه دين بنماييد مر مرازيرا كه ز اهل دُنيي دل پر جفا شدمگفتندشادباشكه رستي ز جوردهرتاشادگشت جانم و اندر دعا شدمبرخورد آغازين فقيهان مرو بسيار نيك و پدرانه بود، به گونهاي كه دبير خسته از هوسرانيها سخت تحت تأثير قرار گرفت و خود را در برابر تابش آفتاب دانش به شمار آورد.
گفتم چونامشان علما بود و كار جودكزدست ذلّجهلبديشان رها شدمولي دريغ كه دانشوران خراسان نياز رواني ناصر بر نياوردند و پرسشهايش را پاسخي در خور ندادند.
دبير شهره مرو شرح تشنگي روز افزون خويش و بي آبي همه سرزمينهاي پيرامونش را چنين باز گفتهاست:زانديشه غمي‌ گشت مرا جان به تفكرپرسنده شد اين نفس مفكّر ز مفكراز شافعي و مالكي و قول حنيفيجستيم ز مختار جهانداور و رهبرچون چون وچراخواستم وآيتمحكمدرعجز بپيچيدند اينكور شد آنكرانديشمندان بزرگ مرو، نيشابور و بلخ زير رگباري از دشوارترين پرسشهاي همه زندگيشان قرار گرفته بودند; پرسشهايي كه در محدوده انديشههاشان در نمي‌‌ گنجيد و پاسخي جز خاموشي نداشتند.
روزي ناصر آيههايي ازقرآن تلاوت كرد:"اِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ اِنَّما يُبايِعُونَ اللهَ يَدُ الله فَوْقَ اَيْدِيْهِمْ ... .
""لَقَدْ رَضِي اللهُ عَنِ الْمُؤمِنينَ اِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ اَثابَهُمْ فَتْحَاً قَريباً.
"آنان كه با تو( اي فرستاده ما) دست بيعت مي‌دهند با خداوند پيمان مي‌بندند.
دست پروردگار فراز دستهاي آنان است... .
هنگامي‌ كه ايمان آوردگان زير آن درخت با تو بيعت كردند، خداوند از آنان خشنود شد.
پروردگار آنچه را در قلبهايشان است، دانست; پس آرامش بر آنان فرود آورد و پيروزي نزديك پاداششان داد.
آنگاه ادامه داد: بي ترديد در باور ما، كه مسلمانيم، همه بيعت كنندگان زير درخت هدايت شدهاند.
خداوند از آنان خشنود است و آنها را در بهشت جاودان خويش جاي خواهد داد.
اين پاداش بسيار گرانبهايي است.
اگر ما نيز در آن روزگار زندگي مي‌كرديم زير درخت مي‌شتافتيم و با فرستاده گرامي‌ پروردگار پيمان مي‌بستيم تا در شمار ره يافتگان و بهشتيان جاي گيريم.
راستي آن درخت اينك چه شده است؟ دستي كه مردم آن بيعت كردند كجاست تا با او پيمان بنديم و چون آن گذشتگان نيكبخت خويش را از آتش دوزخ رهايي بخشيم.
دانشوران پاسخ دادند: در آن سرزمي‌ن نه درخت ياد شده، نه دست واپسين فرستاده پروردگار و نه گروه بيعت كننده هيچ يك پايدار نمانده است.
آن پيمان و پاداش تنها ويژه برگزيدگاني بود كه در روزگار پيامبر بزرگوار مي‌زيستند.
ناصر ديگر پرسيد: مگر قرآن سخن آفريدگار نيست؟ در قرآن چنين آمده است كه، حضرت محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) بيم دهنده مردم از دوزخ، مژده بخش آنان به بهشت و چراغي فرا راه بشر است.
خداوند فرموده كه، اسلامآييني جهاني و براي همه نسلهاست; از سوي ديگر ما پروردگار را دادگر مي‌دانيم.
پس چگونه مي‌شود كه خداي دادگر بر پيروان واپسين پيامبرش داد روا نداشته، گروهي اندك را با پيماني چنان از دوزخ رهايي بخشيد و ديگران را از اين موقعيت زرين محروم داشت؟ ما چه گناهي مرتكب شديم كه آفريدگار فرصتي چنين طلايي را از ما دريغ كرده است؟يك روز بخواندم ز قرآن آيت بيعتكايزدبقرآن گفت كهبددست من ازبرآن قوم كه در زير شجر بيعت كردندچونجعفرومقدادوچوسلمان و چو بوذرگفتم كهكنونآن شجرودستچگونهاستآن دست كجا جويم وآن بيعت و محضرگفتند در آنجا نه شجر ماند ونه آن دستكان دست پراكنده شد آن جمع مبتّرآنها همه ياران رسولند و بهشتي مخصوص بدان بيعت و از خلق مخير گفتم كه به قرآن در پيداست كه احمدبشير و نذير است و سراج است و منورگر خواهد كشتن بدهن كافر او راروشن كندش ايزد بر كافه كافرچون است كه امروز نماند است از آن قومجز حق نبود قول جهانداور اكبرما دست كه گيريم كجا بيعت يزدانتا همچو مقدم نبود داد مؤخرما جرم چه كرديم نزاديم بدان وقتمحروم چراييم ز پيغمبر و مضطررويم چو گل زرد شد از درد جهالتوين سرو به ناوقت بخمي‌د چو چنبراستادان فقه و كلام خراسان، كه از مذهب خلفاي بغداد پيروي مي‌كردند، در برابر پرسش منطقي ناصر خاموش ماندند و در دل بر گمراهي دبير شهره شهر گواهي دادند; ولي اين همه پرسشهاي فرزانه قباديان به شمار نمي‌‌آمد.
او درباره همه فرمانهاي ديني سخن گفت.
چرا خون و شراب حرامند.
چرا بايد پنج بار نمازگزارد؟ چرا بايد در نهمي‌ن ماه سال روزه گرفت؟ خمس و زكات به چه دليل واجب شده است؟ سبب اينكه در تقسيم مي‌راث پسران دوبرابر دختران بهره مي‌برند چيست؟ چرا بسياري از ستمگران در آسايش روزگار مي‌گذرانند و پرهيزگاران دين باور در دشواريها و رنجها به سر مي‌برند؟ اينها بخشي از پرسشهاي انديشمند بزرگ مرو به شمار مي‌آمد; پرسشهايي كه دانشوران جز خاموشي هيچ پاسخي برايش نداشتند.
سرانجام برخي از فقيهان نامور شهر ناصر را از انديشه در باورهاي ديني بازداشتند.
آنها گفتند كه مسايل شرع هرگز فراچنگ خرد نمي‌‌آيد و اسلام با شمشير گسترش يافت نه برهانهاي عقلي.
گفتند كه موضوع شريعت نه بهعقلاستزيرا كه به شمشير شد اسلام مقرردانشور بزرگ مرو از اين پاسخ برآشفت.
در ديدگاه وي اصول دين هرگز با تقليد استواري نمي‌‌پذيرفت.
او گفت: اگر خرد را شايستگي پرواز در حريم آيين نيست پس چرا نماز كه ستون دين شمرده مي‌شود، بر كودكان و ديوانگان واجب نيست:گفتم كه نماز از چه بر اطفال ومجانينواجب نشود تا نشود عقل مخيرپاسخهاي نابخردانه مدرسه نشينان و كردار ناپسند آنان سر انجام دبير بزرگ خراسان را نومي‌د ساخت; بنابراين پس از سالها بحث و گفتگو كژ انديشان دانش شعار را به باد انتقاد گرفت.
تا چون به قال و قيل و مقالات مختلفاز عمر چند سال مي‌انشان فنا شدمگفتم چو رشوه بود و ريا مال و زهدشاناي كردگار باز به چه مبتلي شدممكر است بي شمار و دها مر زمانه رامن زو چنين رمي‌ده ز مكرودها شدمبدين ترتيب دبير بلند آوازه خراسان براي همي‌شه دل از دانشگران پيرامونش بر كند و براي شناسايي راه درست زندگي چارهاي ديگر انديشيد.
سايه روشن تاك
شاعر گرانقدر قباديان نومي‌د از فقيهان و حكيمان خراسان در نخستين فرصت راه هند، سند و تركستان پيش گرفت، شايد گمشدهاش را در سرزمينها و آيينهاي ديگر بيابد.
او در اين سفر با فيلسوفان و انديشمندان زرتشتي، كليمي‌، مانوي، هندو، بت پرست و ترسا گفتگوي فراوان كرد و براي يافتن حقيقت با مادّهگراياني كه دل به هيچ آييني نبسته بودند، سخن گفت.
برخاستم از جاي و سفر پيشگرفتمنز خانم ياد آمد و نز گلشن و منظراز پارسي و تازي و از هندو و از تركوز سندي و رومي‌ وز عبري همه يكسروزفلسفي و مانوي و صابي و دهريدرخواستم اين حاجت و پرسيدم بي مرولي دريغ كه هيچ دانشوري نياز دبير شهره سلجوقي برنياورد و او را در شناخت حقيقت ياري نبخشيد.
اندك اندك ناصر دريافت كه مدعيان ريز و درشت حقيقت خود هرگز حق را نشناختهاند و جز نام و نان به چيزي نمي‌‌انديشند.
بنابراين نومي‌دتر از همي‌شه به مرو بازگشت; به دبيري و ستايش شاهان دلخوش كرد و با پوچ شمردن هستي به مي‌ پناه برد تا در سايه مستي، خويشتن و همه دغدغههاي درون و بيرونش را به فراموشي سپارد.
رؤياي جوزجانان
روزگار مي‌گذشت، آوار زمان همچنان بر ناصر فرومي‌ريخت و تواناييها و زيباييهاي پيكرش را به تاراج مي‌برد.
دبير ديوانگاه ابوسليمان شعر مي‌گفت، با درباريان به شهرها و روستاهاي دور و نزديك گسيل مي‌شد و در انجام خواستههاي حيواني خود و فرمانروايان ثروتمند كوشا بود.
ناگفته پيداست كه او چون ديگر شاعران از سر نياز رو به درگاه سلجوقيان آورده بود.
آرزوي بزرگ همه سالهاي زندگياش ثروت و توانگري بسيار بود تا در سايه آن از رنج خدمت سلطان برهد و برون از غوغاي دربار در كنجي به خور و خواب و شعر و مستي پردازد.
اين آرزو چنان در روان ناصر ريشه دوانيده بود كه پيوسته بدان مي‌انديشيد و در فرصتهايي اندكي كه به پروردگار روي مي‌آورد، آن را خواستار مي‌شد; فرصتهايي كه بيترديد ربيع الآخر 437 هـ.
ق يكي از گرانبهاترين آنها به شمار مي‌آمد.
در اين ماه، او از سوي ابوسليمان داوود بن مي‌كائيل در راستاي هدفهاي ديوانخانه مرو به جوزجانان و آباديهاي پيرامونش گسيل شد.
و در روزي بسيار نيك به پنج ده رسيد.
اختر شناسان آن روز را «روز قرآن رأس و مشتري» خوانده، چنان باور داشتند كه پروردگار خواسته بندگانش را روا مي‌سازد.
ناصر آرزومند، با توجه بدين مطلب، به كنجي شتافت; دو ركعت نماز گزارد و خداي را خواند تا وي را توانگري روزي كند.
دبير نيكبخت سلجوقي داستان آن سفر سبز را چنين به خاطر آورده است:«در ربيع الاخر سنه سبع و ثلاثين و اربعمائه (437) كه امي‌ر خراسان ابو سليمان جغري بيك داوود بن مي‌كائيل بن سلجوق بود، از مرو برفتم به شغل ديواني و به پنج ديهمروالرود فرود آمدم كه در آن روز قرانِ رأس و مشتري بود.
گويند كه هر حاجت كه در آن روز خواهند باري تعالي و تقدس روا كند.
به گوشهاي رفتم دو ركعت نماز بكردم و حاجت خواستم، تا خداي تبارك و تعالي مرا توانگري دهد.
چون به نزديك ياران و اصحاب آمدم، يكي از ايشان شعري پارسي مي‌خواند.
مرا شعري نيك در خاطر آمد كه از وي درخواهم كه روايت كند.
بر كاغذي نوشتم تا به وي دهم كه اين شعر بر خوان.
هنوز بدو نداده بودم كه او همان شعر بعينه آغاز كرد.
آن حال به فال نيك گرفتم و با خود گفتم: خداي تبارك و تعالي، حاجت مرا روا كرد.
پس از آنجا به جوزجانان شدم و قرب يك ماه ببودم و شراب پيوسته خوردمي‌.
پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم)، مي‌فرمايد كه «قولوا الحق و لو علي انفسكم».
شبي در خواب ديدم كه يكي مراگفتي: "چند خواهي خوردن از اين شراب كه خرد از مردم زايل كند؟ اگر بهوش باشي بهتر.
" من جواب گفتم كه، "حكما جز اين چيزي نتوانستند ساخت كه اندوه دنيا كم كند".
جواب داد كه "بيخودي و بيهوشي راحتي نباشد.
حكيم نتوان گفت كسي را كه مردم را به بيهوشي رهنمون باشد.
بلكه چيزي بايد طلبيد كه خرد و هوش را بيفزايد" گفتم كه، "من اين از كجا آرم؟" گفت: "جوينده يابنده باشد" و پس سوي قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت.
خواب رازناك جوزجانان بر دبير شهره خراسان اثري ژرف نهاد.
بامداد با خود گفت: "از خواب دوشين بيدار شدم، اكنون بايد از خواب چهل ساله نيز بيدار گردم".
آنگاه چنان انديشيد كه بايد كردار ناشايست را ترك گويد و به انجام كارهاي پسنديده روي آورد.
بنابراين در پنجشنبه ششم جمادي الثاني 437 هـ.
ق، برابر با نيمه دي ماه، سر و تن از آلايشها پيراست; با پيكري پاك به مسجد گام نهاد، نماز گزارد، از پروردگار پوزش خواست و آن توانمند فرامرز را به ياري طلبيد تا در انجام كردار نيك و ترك زشتيها يارياش دهد.
پس با دلي پاك جوزجانان را ترك گفته، سمت شمال روان شد; به شبورغان رفت، از آنجا راه فارياب پيش گرفت، كارهاي ديواني خويش به انجام رساند و از راه مروالرود به مرو بازگشت.
بخش دوم سمت خيال دوست
خداحافظ مرو
مرو درسايه سر نيزههاي سلجوقي و باورهاي ناآگاهانه مردم بلندترين شبهاي زندگياش را مي‌گذراند.
شاعر بيدار دل قباديان به شهر گام نهاد، سمت دربار رفت، نزد شاه حضور يافته، گزارش سفر بازگفت و براي همي‌شه از ادامه كارهاي ديواني پوزش خواست.
دوستان و آشنايان زبان به نكوهش ناصر گشوده، وي را به بازنگري در كارها و پرهيز از شتابزدگي فراخواندند; ولي او در تابش آفتابي كه در جوزجانان بر زندگياش پرتو افكنده بود، نكوهشگران را به خاموشي فراخواند و گفت: "مراعزم سفر قبله است".
آنگاه اسباب سفر آماده كرد.
خاندانش را بدرود گفت و در 23 شعبان راه نيشابور پيش گرفت.
فاصله مرو تا نيشابور هفتاد فرسنگ بود.
كاروان كوچك ناصري اين مسافت را حدود 48 روز پيمودو در شنبه يازدهم شوال به نيشابور گام نهاد.
مسافران قبله بيست روز در آن سامان به استراحت پرداختند.
شهر روزهايي سراسر آرامش را پشت سر مي‌نهاد، طغرل بيك محمد، فرمانرواي منطقه، همراه سپاهيانش سمت اصفهان كوچيده بود و مردم در آسايش روزگار مي‌گذراندند.
در اين سرزمي‌ن جز كسوف چهارشنبه واپسين روز شوال و ساختمان مدرسهاي كه به فرمان طغرل بيك نزديك بازار سرّاجان در دست ساخت بود، هيچ چيز توجه شاعر بزرگ قباديان را به خويش جلب نكرد.
او در نيشابور به ديدار خواجه موفق، دانشور شهره روزگار، شتافت.
دوم ذي قعده همراه آن پيشواي نامور راه "قومس" پيش گرفت و در بسطام از آرامگاه بايزيد بسطامي‌ ديدار كرد.
آنگاه دامغان را پشت سر گذاشت، در نخستين روز ذيالحجه 437 هـ.
ق به سمنان گام نهاد و آن شهر را براي استراحتي اندك برگزيد.
 
ناصر در اين آبادي نيز سراغ دانشوران گرفت.
سمنانيان دانشگري كه استاد علي نسايي خوانده مي‌شد به وي نماياندند.
شاعر گرانپايه قباديان به ديدار استاد سمنان شتافت و خاطره آن ديدار را چنين به رشته نگارش كشيد:نزديك وي (نسايي) شدم.
مردي جوان بود.
سخن به زبان فارسي همي‌ گفت، به زبان اهل ديلم و موي گشوده، جمعي نزد وي حاضر، گروهي اقليدس مي‌خواندند، و گروهي طب و گروهي حساب، در اثناي سخن مي‌گفت كه «بر استاد ابو علي سينا(رحمهم الله)، چنين خواندم و از وي چنين شنيدم».
همانا غرض وي آن بود تا من بدانم كه شاگرد ابوعلي سيناست.
چون با ايشان در بحث شدم او گفت: "من چيزي از سياق ندانم و هوس دارم كه چيزي از حساب بخوانم.
" عجب داشتم و بيرون آمدم.
گفتم: چون چيز نداند، چه به ديگري آموزد؟!
بقال خرزويل
كاروان كوچك مرويان ازسمنان به ري شتافت، سپس قزوين را پشت سر گذاشت و به شمي‌ران گام نهاد.
مسير سمنان تا شمي‌ران علاوه بر روستاي خشكسالي زدهقوهه، بازارهاي چشمگير قزوين و فراواني كفشگران اين شهر دو خاطره فراموش ناشدني در انديشه مسافر قبله برجاي نهاد; خاطرههايي كه بقّال خرزويل و ابوالفضل خليفة بن علي فيلسوف بازيگران اصلي آن به شمار مي‌آمدند.
خرزويل روستايي در منطقه قزوين بود.
كاروان كوچك مرويان دوازده محرم 438 هـ.
ق قزوين را ترك گفته، به آبادي خرزويل رسيد.
ابو سعيد به روستا رفت، نشان بقال آبادي پرسيد تا از وي چيزي خرد و آذوقه كاروان فزوني بخشد.
يكي از مردان آبادي گفت: چه مي‌خواهي، بقال منم.
ابو سعيد پاسخ داد: هر چه باشد، براي ما كه مسافريم شايسته است.
مرد گفت: هيچ چيز ندارمابو سعيد نزد برادر بازگشت و داستان بقال باز گفت; داستاني كه بر خاطر كاروانيان نقش بست و چون مَثَلي در انديشه هاشان پايدار ماند.
از آن پس هر جا با چنين پرسش و پاسخي روبرو مي‌شدند، بي درنگ كلمه "بقال خرزويل" بر زبانشان جاري مي‌گشت.
ناصر در همه سفر پي گمشدهاي بود.
شاعران، فيلسوفان و دانشوران گمنام براي انديشمند قباديان بسيار پر ارج به شمار مي‌آمدند.
او سرانجام در شمي‌ران گمشده خويش يافت و با وي به گفتگو نشست.
ابوالفضل خليفة بن علي مردي نيك انديش و دانشگر بود.
او مسافران قبله را بسيار بزرگ داشت و آنها را از دوستي خويش بر خوردار ساخت.
گفتگوهاي علمي‌ با حكيم دربندي براي ناصرالدين، كه مدتها جايي جز كوه و دشت نديده، صدايي جز آواي دراي نشنيده بود، فرصتي طلايي به شمار مي‌آمد.
نا گفته پيداست كه دانشور شمي‌ران نيز از همنشيني با دانشمند شاعر قباديان بهره مي‌برد.
او روزي از ناصر پرسيد: "چه عزم داري"؟ابومعين، حمي‌دالدين پاسخ داد: سفر قبله اراده كردهام.
خليفةبن علي گفت: خواهش من آن است كه هنگام بازگشت از اين راه بگذري، تا ديگر بار تو را باز بينم.
رزار مانوش
شاعر آزاد انديش قباديان بيست و ششم محرم شمي‌ران را ترك گفت.
در چهاردهم صفر به سراب گام نهاد.
دو روز بعد، پس از استراحتي اندك، راه تبريز پيش گرفت و در بيستم صفر، برابر با پنجم شهريور، به تبريز رسيد.
او حدود 24 روز در آن شهر، كه فرمانروايش ابو منصور و هسودان بن محمد خوانده مي‌شد، اقامت گزيد و با سخنور شهره آذربايجان قطران تبريزي ديدار و گفتگو كرد.
ناصر در اين شهر از زمي‌ن لرزه هراسناك شب پنجشنبه هفدهم ربيع الاول 434 هـ.
ق، كه پس از نماز خفتن به وقوع پيوست و چهل هزار تن را به سراي جاويد رهسپار ساخت، آگاه شد; و در چهاردهم ربيع الاول با لشكر امي‌ر و هسودان به خوي رفت.
آنگاه راه مي‌ا فارقين پيش گرفت و در آدينه، بيست و ششم جماديالاولي 438 هـ.
ق بدان سامان رسيد.
او در مسير خوي تا مي‌ا فارقين از شهرهايي چون وان، و سطان، اخلاط، بطليس و ارزن گذشت و گمشده خويش دنبال كرد.
شرابخواري آشكار زنان و مردان وسطان در مي‌ فروشيها، نصر الدوله، امي‌ر كهنسال شهر اخلاط كه مردمش به زبانهاي تازي، پارسي و ارمني سخن مي‌گفتند، عسل فراوان بطليس، قلعهاي با نام شگفت "قف اُنظُر"، مسجدي كه مردم آن را ساخته اويس قرني مي‌انگاشتند، گروهي كه در كوه گرديده چوبهايي سروگونه مي‌بريدند و با نهادن يك سوي آن در آتش از سوي ديگرش كتيران به دست مي‌آوردند و آباداني، آب روان، باغستانها و بازارهاي نيك ارزن با انگورهاي "رزار مانوش" كه دويست منِ آن در آذر ماه به يك دينار فروخته مي‌شد هر يك به گونهاي توجه صاحبدل آزاده قباديان را به خويش فرا خواندند و در دفتر خاطرههايش جايگاهي در خور يافتند.
ناصر بزرگ آيين فطرت در ششم دي به "آمِد" شهر ديوارها و كنگرههاي سنگي نفوذ ناپذير، دروازههاي آهنين، آب گوارا، كليساي بزرگ و مسجد آدينهاي ايستاده بر بيش از دويست ستون سنگين گام نهاد و از آنجا به حران، قرول، سروج،مَنبج و حلب رفت.
در قرول جوانمردي مسافران مروي را به خانه خويش فراخواند.
چون ناصر و همراهان در سراي نيكمرد قرولي فرود آمدند، عرب بيابان گرد كهنسالي، كه حدود شصت بهار از زندگي پشت سر نهاده بود، نزد شاعر قباديان شتافت و گفت: مرا قرآن آموز!ناصر سوره ناس را با بسم الله الرحمن الرحيم، قل اعوذ برب الناس آغاز كرد و مرد بيابانگرد در پي او كلمات قرآن را بر زبان راند.
چون استاد مرو به آيه من الجنة والناس رسيد، مرد گفت: اَرَأَيتَ الناس؟ آنگاه ادامه داد: بيشتر بخوان.
ناصر گفت: سوره ناس بيش از اين نيست.
مرد پرسيد: آن سوره "نقالة الحطب" كدام است؟شاعر قبادياني از ناآگاهي مرد عرب، در روزگاري كه بيش چهارصد سال از هجرت پيامبر بزرگوار اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) مي‌گذشت و كارگزاران ريز و درشت دستگاه خلافت هزاران دينار در خوشگذرانيها و شب نشينيها به مصرف مي‌رساندند، شگفت زده شد; و اين شگفتي زماني به اوج خود رسيد كه تلاش دانشور آزاده مرو در آموختن سوره ناس به كهنسال عرب ناكامماند.
دمي‌ با بوالعلا
شاعر آزاد انديش قباديان در يازدهم رجب 438 هـ.
ق شهر بزرگ حلب را، كه مركز بازرگاني شام، مصر، عراق، ديار بكر و روم به شمار مي‌آمد، ترك گفت و با پيمودن پانزده فرسنگ به "معرة النعمان" رسيد.
"معرة النعمان" شهري آباد با بازارهاي پر رونق، گندمزارها، باغهاي زيتون، پسته و بادام و تاكستانهاي سرشار بود.
در مركز شهر مسجد آدينه بر جايگاهي بلند قرار داشت به گونهاي مردم با گذشتن از سيزده پله به ايوان مسجد فراز مي‌آمدند; ولي هيچ يك از اين ويژگيها بيش از ستون سنگي نزديك دروازه شهر شگفتي مسافران مرو را بر نيانگيخت.
بر اين ستون به خطي نا آشنا چيزهايي نگاشته شده بود.
ناصر از رهگذري پرسيد: اين چيست؟رهگذر پاسخ داد: طلسم كژدم است.
به سبب اين طلسم كژ دم به "معره" پاي نمي‌‌نهد و اگر از بيرون بدين شهر آورده شود، بيدرنگ مي‌گريزد.
در معره، آوازه بلند ابوالعلا معرّي دانشور، اديب و شاعر نابيناي عرب وي را به ماندن فرا خواند.
او، كه همواره در پي حقيقت دويده بود، هرگز نمي‌‌توانست با چنين دانشگر شهرهاي ديدار نكند.
بنابراين بارها از اشتران فرود آوردو مدتي كوتاه در معره ماندگار شد.
شاعر گرانپايه خراسان اين بخش از خاطرههاي سفرش را چنين به رشته نگارش كشيده است:و بدين شهر مردي بود كه او را ابوالعلا معرّي مي‌گفتند، بزرگتر مردمان اين شهر بود.
نا بينا و توانگر و پر نعمت، او را بنده و آزاد بسيار كار كن.
تمامت مردم اين شهر او را چون بندگان و خدمتكاران بودند.
او خود زاهد، عابد گوشهاي گرفته و در كنجي نشسته گليمي‌ پوشيده و موي سر تراشيده، به روزي يك قرص جوين بيش نخوردي، جز از آن طعامي‌ به كار نبردي.
شنيدم از مردمان معتمد كه در سراي او گشاده است و نايبان او كار شهر مي‌گذارند مگر مهم كلي باشد يا شغلي نازك پيش آيد پيش او روند.
او نعمت خود از خلق دريغ ندارد.
صايم الدهر و قايم الليل باشد.
طعام كم خورد، ولي به مردم بسيار دهد و از كس چيزي نستاند و اگر به دل خود برند قبول نكند و به شغل دنيا مشغول نشود در ادب و شعر و علوم ديگر به درجهاي است كه فضلاي زمي‌ن مغرب و بغداد و بصره مقرند كه در اين عصر به پايه او كس نيست و نبوده است و كتابي تصنيف كرده است فصول الغايات نام نهاده، و سخناني آورده است چون رمزها و مثلها به الفاظي فصيح و عبارتي صحيح عجب كه مردمان بر آن واقف نشوند (اصل = شوند) مگر اندكي، و آن كتاب كس بر وي نخوانده است از آنكه او را تهمت كردهاند كه تو اين كتاب معارضه قرآن كردهاي.
پيوسته پيش او دويست سيصد كس باشند كه از نواحي دور آمده كه ادب و شعر خوانند و ديگر علمها.
و اين شنيدم كه او را بيش از صد هزار شعر است.
مرا به ديدن او رغبت افتاد.
الحق چنانكه گفته بودندصد چندان بود، كرمهاي بسيار كرد.
از او پرسيدم كه چندين نعمت كه خداي تعالي تو را داده است چرا نخوري و به مردمان دهي؟ جواب داد كه از آنِ من اين است كه مي‌دهم و آنچه مي‌خورم با من تا لب گور بيشتر نباشد.
هرچه از اين معني سؤال كردم، جواب به وجه فرمود.
آنگه اجازت خواستم و برفتم.
بر مزار ستارگان
كاروان مرويان پس از معره به حماة رفت و از راه ساحل سمت بيروت روان شد.
چشمهاي كه هرسال نيمه شعبان روان مي‌گشت و پس از سه روز ديگر بار مي‌خشكيد، داستان مردمي‌ كه به زيارت چشمه ياد شده مي‌شتافتند، دشتي كه از فراواني گلهاي نرگس سپيد مي‌نمود، بندر بزرگ طرابلس با باغهاي مركبات و موز، نخلستانهاي گسترده، مزارع شاداب نيشكر، مسجد آدينه پاكيزه و بزرگ و مردمي‌ دوستدار خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)از ديدنيهاي اين مسير به شمار مي‌آمد.
بيروت را بايد شهر ستونها و طاقهاي سنگي دانست; ستونها و طاقهايي كه مردم آن را بازمانده روزگار فرعون مي‌شمردند.
ناصر از آنجا گذشت، صيداي زيبا را پشت سر نهاد و از راه صور، كه بيشتر مردمش به تشيع گرايش داشتند، روانه عكّا شد.
اين شهر و نواحي پيرامونش آرامگاه پيامبران الهي به شمار مي‌آمد; برون از مسجد آدينه شهر مقبره حضرت صالح(عليه السلام) جاي داشت.
بخشي از حياط مسجد را سبزي كاشته بودند.
مردم چنان مي‌پنداشتندكه حضرت آدم(عليه السلام)در آنجا كشاورزي كرده است.
در سمت چپ دروازه باختري شهر چشمهاي بود كه آن را "عين البقر" مي‌خواندند.
ساكنان عكا چنان باور داشتند كه آدم(عليه السلام) براي نخستين بارچشمه را يافته، گاو خود را در آن سيراب ساخته است.
بدين سبب آن را "عين البقر" مي‌گفتند.
روز شنبه بيست و سوم شعبان 438، دانشور آزاده قبادياني سمت كوههاي شرق عكا روان شد تا با زيارت آرامگاه پاكان آن سامان خود را در برابر نسيم رحمت پروردگار جاي دهد.
او در راستاي دستيابي بدين هدف پرارز به ياري زائري از ناحيه آذربايگان بر مزار عكّ، بزرگمرد پارسايي كه شهر عكا را بنياد نهاد، حضور يافت، دو ركعت نماز به جاي آورد و خداي را بر اين توفيق سپاس گزارد.
آنگاه به روستاي "برده" گام نهاد و آرامگاه عيش و شمعون(عليهما السلام) را زيارت كرد.
سپس در دامون، جايگاهي را كه آرامگاه ذوالكفل(عليه السلام) نامي‌ده مي‌شد مورد بازديد قرار داده، به روستاي اعبلين رفت، پيامبران بزرگ هود و عزير(عليهما السلام) را سلام گفت و در پي آن از روستاي حظيره و آرامگاه حضرت شعيب(عليه السلام) و دختر گرانقدرش همسر حضرت موسي(عليه السلام) بازديد كرد.
شاعر بزرگ خراسان آنگاه به اربل شتافت، در مي‌ان كوهي كه سمت قبله آن روستا جاي داشت به زيارت چهارتن از برادران حضرت يوسف(عليه السلام)توفيق يافت و در پي آن در غاري كه زير تپهاي جاي داشت، آرامگاه مادر گرانپايه حضرت موسي(عليه السلام) را مورد بازديد قرارداد.
مسجد ياسمن
كاروان مرويان سپس به طبريه، بندري در كرانه مديترانه، رسيد.
اين مسجد آدينه و چشمه آب گرم كنارش توجه ناصر را جلب كرد.
بر فراز چشمه گرمابهاي بنياد نهاده شده بود.
مردم بندر چنان باور داشتند كه آن گرمابه را حضرت سليمان(عليه السلام) ساخته است.
در اين شهر همچنين عبادتگاهي وجود داشت كه "مسجد ياسمن" خوانده مي‌شد.
محرابهاي گوناگون ساخته شده بر سكوي بزرگ محصور در درختان ياسمن از ويژگيهاي اين مسجد به شمار مي‌آمد.
سكويي كه در باور مردم بر فراز گور هفتاد تن از پيامبران شهيد جاي داشت; پيامداران هدايتي كه همگي توسط بنياسرائيل به كام مرگ فرستاده شده بودند.
علاوه بر اين در سمت خاور مسجد رواقي به چشم مي‌خورد كه آرامگاه حضرت يوشع بن نون خوانده مي‌شد.
ناصر همه اين جايگاههاي مقدس را زيارت كرد و سرانجام به روستاي "كفركنه" شتافت.
در جنوب اين آبادي صومعهاي زيبا بنياد نهاده شده بود كه گور حضرت يونس پيامبر(عليه السلام) را در خويش جاي مي‌داد.
شاعر گرانپايه خراسان پس از زيارت مكانهاي ياد شده، نا خشنود و اندوهگين به عكا بازگشت.
او بعدها دليل اين اندوه را براي دوستانش چنين باز گفت: در باختر طبريه كوهي قرار دارد كه گور ابو هريره را در خويش گنجانده است، ولي دريغ كه هيچ كس را ياراي زيارت آن جايگاه نيست.
كودكان آبادي نزديك كوه گرد آمده، با فريادها، ناسزاها و سنگها زائران ابوهريره را مي‌آزارند; بدين سبب از زيارت آن چشم پوشيدم.
ناصر روزي ديگر در عكا ماند، آنگاه بار سفر بست و روانه بيت المقدس شد.
او در اين مسير از آباديهاي حيفا، قيساريه، كفر سلام، رمله، خاتون و قرية العنب گذشت و سرانجام در پنجم رمضان 438 هـ.
ق به بيت المقدس گام نهاد.
انديشمند روشن روان قباديان فاصله قدس تا بلخ را 876 فرسنگ نگاشته است.
او بيت المقدس را شهري كوهستاني با باروي نفوذ ناپذير و دروازههاي آهنين يافت; آبادي سر سبزي كه بيست هزار تن مرد را در بازارها و ساختمانهاي زيباي خويش جاي داده بود.
قدس صنعتگر بسيار داشت.
صنعتگراني كه هر گروه از آنان در بازار راستهاي ويژه را پايگاه خويش قرار داده بودند.
مسلماناني كه توانايي زيارت بيت الله الحرام نداشتند همه ساله در آغاز ذي حجة در قدس گرد مي‌آمدند، به عبادت و دعا مي‌پرداختند و در عيد قربان، مراسم ويژه عيد به جاي آورده، قرباني بسيار مي‌كردند.
ناصر شمار اين دين باوران را پاكدل را بيش از بيست هزار تن نگاشته است.
شهر زيتون و نماز
ناگفته پيداست كه شهري با چنين جمعيت و چنان زايران انبوه هرگز نمي‌‌توانست از تواناييهاي اقتصادي و بهداشتي بي بهره باشد.
در روستاهاي پيرامون قدس كشاورزي رونق بسيار داشت.
فرآوردههاي كشاورزي بسي فراوان و ارزان بود، بويژه زيتون كه به نوشته حق جوي قباديان برخي از كد خدايان پنجاه هزار من روغن زيتون در چاهها و حوضها گرد آورده، به شهر و حتي كشورهاي ديگر صادر مي‌كردند.
البته فراواني گندم و روغن در اين منطقه هرگز شاعر آزاد انديش مرو را شگفت زده نساخت; زيرا او از منابع مورد اعتماد چنين شنيده بود كه يكي از بزرگان آن سامان پيامبر بزرگوار اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) را در خواب ديده، گفت: يا رسول الله، ما را در گذران زندگي ياري كن.
واپسين فرستاده پروردگار پاسخ داد: نان و روغن شام با من.
قدس همچنين از بيمارستاني بزرگ و زيبا سود مي‌برد.
مركز درماني ويژهاي كه با بهرهگيري از سنت پسنديده وقف پزشكان بسيار گردآورده، داروي بيماران را برايگان فراهم مي‌ساخت.
در كنار اين درمانگاه عظيم، مسجد آدينه شهر، به عنوان مجموعهاي از معبدهاي تاريخي و آثار خاطرهانگيز باستاني، مسافر انديشمند خراسان را به خويش فرا خواند.
زمي‌ن اين مسجد باشكوه سراسر سنگ بود و درز سنگها از قلع آكنده مي‌نمود.
ساختمان بزرگ و زيباي عبادتگاه آدينه در سمت خاوري شهر جاي داشت.
درگاه با شكوهي، به بلنداي سي و پهناي بيست گز، ورود مؤمنان بازار و محلههاي پيرامونش به مسجد را آسان مي‌ ساخت.
بخشهاي گوناگون اين دروازه كم نظير با خرده شيشههاي رنگين آراسته شده، لقب فرمانرواي مصر در مي‌ان آبگينههاي رنگارنگ به چشم مي‌خورد.
بر فرازاين درگاه گنبدي بسيار بزرگ از سنگ خوشتراش ديدگان را به تماشا و تحسين فرا مي‌خواند.
دو در برنجين، هريك به بلنداي پانزده و پهناي هشت گز، در اين درگاه جاي گرفته بود; درهايي سراسر نقش كه "باب داوود(عليه السلام)" خوانده مي‌شود.
چون ناصر از اين در به مسجد گام نهاد، در سمت راست، دو رواق بزرگ يافت كه هريك از آنها 29 ستون مرمرين داشت.
سر ستونها و ته ستونهاي رنگين، درزهاي آكنده از قلع و طاقهاي سنگين، كه در آن هرگز گل و گچ به كار گرفته نشده بود، از ويژگيهاي اين دو رواق به شمار مي‌آمد.
مسافر مشتاق مرو در ادامه زيارت خويش با دو دروازه ديگر به نامهاي"باب السقر" و "باب الاسباط" آشنا شد.
"باب الاسباط" او را به ناحيهاي هدايت كرد كه درگاهي بسيار بزرگ با سه در را در خويش جاي داده بود; درهايي به بلنداي دوازده و پهناي هفت گز كه "باب الابواب" خوانده مي‌شد.
علاوه بر اين در مي‌انه مسجد، بر ديواره شرقي، درگاهي سراسر نقش و كندهكاري، به درازاي پنجاه و پهناي سي گز، وي را به تماشا فرا خواند.
اين درگاه شكوهمند ده در زيبا داشت و مؤمنان چنان مي‌انگاشتند كه حضرت سليمان(عليه السلام) اين درگاه و درهارا براي پدر گرانقدرش بنياد نهاده است.
دانشور وارسته خراسان از دروازه داوودي سوي خاور پيش رفته، با دو در رو به رو شد; درِ سمت راست "باب الرحمه" و ديگري "باب التوبه" نام داشت.
پيروان آيين وحي بر اين باور بودند كه پروردگار در "باب التوبه" توبه داوود پيامبر(عليه السلام) را پذيرفت و باران آمرزش بر او فرو فرستاد.
بنابر اين ناصر نيز در آن جايگاه آسماني نماز گزارد، آمرزش طلبيد و خواستار توفيق فزونتر شد.
شگفتيهاي مسجد بزرگ قدس در موارد ياد شده خلاصه نمي‌‌شد.
مكاني كه يعقوب پيامبر(عليه السلام) در آن نماز مي‌گزارد و محراب حضرت زكريا(رحمهم الله)بخشي ديگر از آثار پر ارز آن معبد سبز به شمار مي‌آمد.
جهانگرد بلند آوازه بلخ پس از نماز و نيايش در جايگاه عبادت آن پيامداران هدايت، از پلههاي بسيار پايين رفته، به "مهد عيسي(عليه السلام)" گام نهاد.
اين مسجد در واقع سردابي به درازاي بيست و پهناي پانزده گز بود كه گاهواره سنگي حضرت مسيح به عنوان محراب در آن جاي داشت.
شكوه اين آثار گرانبها، كه در قالب مسجد آدينه قدس گرد آمده بود، جهانگرد مشتاق مرو را بر آن داشت تا در انديشه كشف درازا و پهناي اين مجموعه بينظير به تحقيق پردازد; جستجويي كه سرانجام سودمند افتاد.
مسافر روشن روان خراسان نزديك گنبد يعقوب(عليه السلام) كتيبهاي يافت كه درازاي مسجد را 704 ارش و پهناي آن را 455 ارش به گز ملك نشان مي‌داد.
ناصر به بررسي دقيق سنگِ «صخره» پرداخته، تصويري زيبااز آن جايگاه مقدس پديد آورده است; تصويري كه چشم خرد هر خوانندهاي را مي‌نوازد و افتخارهاي كهن را در انديشه پيروان واپسين آيين آسماني زنده مي‌سازد:قبّه صخره هشت گوش منتظمي‌ است كه درازاي هر ضلع آن 33 ارش مي‌نمايد.
چهار در بر چهار سوي آن قرار دارد.
همه ديوارهاي اين خانه از سنگ تراشيده شده است.
صخره كبود رنگ مي‌نمايد; محيط آن صد گز بوده، چون سنگهاي كوهستان شكلي نا منظم دارد.
در چهار سمت آن چهار ستون به بلنداي ديوار خانه ساختهاند و در مي‌ان هر دو ستون استوانههاي مرمرين بلند نهادهاند.
بر فراز اين دوازده پايه گنبدي گران قد بر افراشته است.
بزرگي اين گنبد به اندازهاي است كه از يك فرسنگي چون قله كوه هويداست.
پس از اين خانه، قبهاي به نام سلسله ديده مي‌شود.
نزد دانشوران چنين شهره است كه زنجير دادگري داوود(عليه السلام) در اين جايگاه آويخته بود; زنجيري كه جز دست خداوندان حق هيچ دستي بدان نمي‌‌رسيد.
علاوه بر اين، قبه جبرئيل(عليه السلام)نيز در نزديك خانه ياد شده وجود دارد.
مؤمنان بر اين باورند كه فرشتگان در شب معراج "براق" را بدانجا آوردهاند تا پيامبر واپسين بر آن نشسته، رهسپار جهانهاي نا شناخته شود.
پس از قبه جبرئيل(عليه السلام)، در فاصله بيست ارشي، قّبه رسول(صلي الله عليه وآله وسلم)ديده مي‌شود.
گويند حضرت محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) در شب معراج نخست در قبه صخره نماز گزارد، سپس بدين جايگاه آمد و بر "بُراق" نشست.
يادگار خليل
چهارشنبه، نخستين روز ذيقعده 438 هـ.
ق، روز بار بستن ديگر باره كاروان مرويان بود.
آنها راه جنوب پيش گرفته، شامگاهان در بيتاللحمبه سر بردند و بامداد سمت آرامگاه حضرت ابراهيم (عليه السلام) راه افتادند.
نيكان مرو پس از پيمودن پنج فرسنگ به روستاي "مطلون"، كه ساكنان شام و بيتالمقدس آن را "خليل" مي‌خواندند، گام نهادند.
در جنوب آبادي ساختماني چهار سو به درازاي هشتاد، پهناي چهل و بلنداي بيست ارش آرامگاه اسحاق(عليه السلام) و همسرش را در ايوان خويش گنجانده بود.
در صحن اين بنياد دو خانه به چشم مي‌خورد يكي سمت راست كه مقبره حضرت ابراهيم(عليه السلام) در آن جاي داشت و ديگري سمت چپ كه گور سارا، همسر گرانقدر آن پيامبر بزرگ، را در مي‌ان گرفته بود.
البته اينها همه يادگارهاي روستاي خليل به شمار نمي‌‌آمد.
اندكي فراتر از اين ساختمان آرامگاه حضرت يعقوب(عليه السلام) و همسرش ديده مي‌شد و برون از آن گورخانه حضرت يوسف(عليه السلام) آشكار بود.
در اين آبادي، علاوه بر آرامگاه پيامبران، حقيقتي ديگر روان انديشمند بزرگ خراسان را از نشاطي معنوي سرشار ساخت.
مشاهده پذيرايي رايگان از مي‌همانان و شنيدن اين نكته كه مي‌همان نوازي با گردهاي نان و كاسهاي عدس و مويز از روزگار حضرت خليل الرحمن(عليه السلام)همچنان پايدار مانده است سرشك شوق بر ديدگانش روان ساخت.
هيچ كس بدرستي نمي‌‌داند زماني كه خدمتگزاران حريم پاك ابراهيم(عليه السلام)گردهاي نان و كاسهاي عدس، به ياد دوست پاكدل پروردگار، به ناصر سپردند، چه احساسي سراسر وجودش را در خويش فرو برد; ولي مي‌توان گفت كه نخستين لقمه اين غذاي معنوي آتش عشق به حقيقت را بيش از بيش در وجود مي‌همان پاك سرشت ابراهيم حنيف شعلهور ساخت.
او داستان اين ضيافت نوراني را چنين باز گفته است:و بر بام مقصورهاي كه در مشهد است حجرهها ساختهاند، مي‌همانان را كه آنجا رسند و آن را اوقاف بسيار باشد ازديههاو مستغلات در بيت المقدس.
و آنجا اغلب جو باشد و گندم اندك باشد.
مهمانان و مسافران و زايران را نان و زيتون دهند.
و كنيزكان باشند كه همه روز نان پزند و نانهاي ايشان هر يكي يك من باشد.
هر كه آنجا رسد او را هر روز يك گرده نان و كاسهاي عدس به زيت پخته دهند و مويز نيز دهند و اين عادت از روزگار خليل الرحمن(عليه السلام)تا اين ساعت برقاعده مانده.
و روز باشد كه پانصد كس آنجا برسند و همه را آن ضيافت مهيا باشد.
از حرم تا حرم
كاروان مرويان، پس از اندكي درنگ، از روستاي مطلون به بيت المقدس بازگشت.
گروهي از مؤمنان قدس آماده سفر حج بودند.
ناصر نيز با آنان همراه شد، در نيمه ذي قعده 438 هـ.
ق پاي در مسير مكه نهاد و پياده بدان سمت شتافت.
راهنماي پيادگان قدس مردي چابك، تيزهوش و نيكو روي بود كه ابوبكر همداني خوانده مي‌شد.
او مسافران حريم پاك پروردگار را پس از سه روز راهپيمايي در جايگاهي سر سبز به نام "ارعز" فرود آورد و اندكي بعد به وادي القري رساند.
راهيان حرم مقدس الهي سرانجام ده روز پس از پشت سر نهادن وادي القري به مكه رسيدند.
اين سرزمي‌ن براي ناصر از جذابيت ويژهاي برخوردار بود.
او در شهر پروردگار خود را به گمشدهاش نزديكتر احساس مي‌كرد.
مگر پير روشن راي رؤياي جوزجانان وي را بدين سمت فرمان نداده بود؟ پس بايد گمشدهاش را در اين جايگاه پاك جستجو كند.
بنابر اين مشتاقانه مناسك حج را به جاي آورد، به هر سو سركشيد، با هر انديشمند و عارفي گفتگو كرد تا حق را، چنانكه هست، باز شناسد و البته دراين مي‌ان دعاهاي پيوسته در مسجد الحرام، عرفات و جبل الرحمة را پشتوانه تلاشهاي خود قرار داد.
دانشور گرانپايه خراسان در راستاي دست يابي بدين هدف مقدس به مدينه نيز سفر كرده، در حريم آسماني واپسين پيامدار هدايت با دين باوران انديشمند و پارسايان گمنام پيوند دوستي برقرار ساخت و در فرصتهاي گوناگوني كه پاي دل بر آستان شريف نبوي(صلي الله عليه وآله وسلم) مي‌نهاد روان بهشت آشيان آن پيامبر بزرگ(صلي الله عليه وآله وسلم) را به ياري فرامي‌خواند.
شاعر بلند آوازه بلخ پس از توقفي سراسر عشق، شور و نيايش در حجاز سر انجام با پايان مراسم حج راه قدس پيش گرفت و در پنجم محرم 439 هـ.
ق بدان سرزمي‌ن گام نهاد.
در راه قاهره
بازگشت دوباره دانشور وارسته قباديان به قدس، تنها براي بازيافت اسباب و ادامه سفر بود.
بنابراين در نخستين فرصت آذوقهاي اندك فراهم آورد و به ساحل مديترانه رفت تا با گذشتن از دريا خود را به مصر رساند.
روزي كه ناصر به ساحل گام نهاد، بادها آهنگي ديگر سازكردند و ناخدايان را از سفر به تنيس و اسكندريه بازداشتند.
ناصر، كه درنگ فزونتر را نمي‌‌پسنديد، بي آنكه به انتظار باد موافق نشيند، راه خشكي پيش گرفت، رمله، عسقلان و بسياري آباديهاي ديگر را پشت سر گذاشت و به بندر طينه رسيد.
در طينه بادهاي بيقرار به انتظار مسافران مروي مي‌ان ساحل و دريا در آمد و شد بودند و ناخدايان بادبانها برافراشته، كشتيها را به آرامي‌ از ساحل دور مي‌كردند.
جهانگردان خراساني، با مشاهده چنين موقعيتي، شتابان در كشتي نشستند; امواج كوه پيكر را پشت سر گذاشتند و در كرانه تنيس ديگر بار به خشكي گام نهادند.
تنيس جزيرهاي بازرگاني بود.
شهري انبوه، با بازارهاي پر رونق و كارگاههاي بافندگي بينظير; شهرت بافتههاي تنيس چنان بود كه توانگران ايران و روم و درباريان دستگاه فرمانروايي مصر چشم در پي آن داشتند.
ناصر شمار مردان اين جزيره را پنجاه هزار تن برآورد كرده، تعداد كشتيهاي بسته بر ساحل را هزار فروند نگاشته است.
او پس از توقفي اندك در جزيره ديگر بار به كشتي نشست، سمت صالحيه در كرانه رود نيل روان شده، از آنجا راه قاهره پيش گرفت و سرانجام در يكشنبه هفتم صفر 439 هـ.
ق ، برابر با نخستين روز شهريور، به پايتخت فاطمي‌ان گام نهاد.
بخش سوم آرمانشهر
سرزمي‌ن آفتاب
ناصر از نخستين روز ورود به قلمرو فاطمي‌ان خود را در فضايي نوين يافت.
در اين ديار رؤيايي، كارگزاران خليفه از هيچ كس چيزي به ستم نمي‌‌ستاندند و بهاي كالاي مورد نياز دربار را بي هيچ كاستي پرداخت مي‌كردند.
پيشهوران و صنعتگران، به خلاف ديگر سرزمينها، براي يافتن سفارش و برآوردن نيازهاي دولت از يكديگر پيشي مي‌گرفتند.
چون آب نيل كاستي مي‌پذيرفت، خليفه خراج از مردم برمي‌داشت.
دولت در جاي جاي شاخههاي گوناگون نيل آب بندهاي استوار پديد آورده بود تا هنگام طغيان آب، مردم و داراييهاشان آسيب نبينند.
در قاهره كاروانسراهاي بزرگ، گرمابههاي عمومي‌ و سراها و بازارهاي فراوان ساخته شده به وسيله فرمانروا توجه مسافر به ستوه آمده از ستم درباريان خراسان را به خويش جلب كرد.
بويژه آنكه مردم خود اجاره ماهيانه سراها را تعيين و به دولت مي‌پرداختند، نه آنكه به زور از آنان ستانده شود.
شنيدن اين واقعه از زبان مردم و مشاهده عدم فساد، تباهي و مي‌گساريهاي رايج در ديگر سرزمينها دانشور جهانديده خراساني را در شگفتي فرو برد و به خاندان فاطمي‌ و بينشهاي آنان علاقه مند ساخت.
اين دلبستگي زماني فزوني پذيرفت كه ناصر در مصر دوستاني دين باور يافت.
آنها داستان "المعزلدينالله"، بنيانگذار دولت فاطمي‌، برايش باز گفتند و او را با اين نكته پر ارز كه بنياد قاهره براي پيشگيري از ستم بوده است، آشنا ساختند; داستاني كه جهانگرد مرو آن را چنين به خاطر سپرد:چون مسافران از شام سوي مصر روند، نخست به شهري رسند كه آن را قاهره معزيه نامند و فسطاط و لشگرگاه نيز گويند.
داستان شكلگيري اين آبادي بزرگ چنين است كه يكي از فرزندان امي‌رمؤمنان، حسين بن علي(عليه السلام) به نام "المعزلدينالله"، پس از چيرگي بر مغرب، سمت مصر لشگر گسيل داشت.
سپاه "المعزلدينالله" در جايگاهي كه اينك قاهره است، فرود آمد.
پس از چندي "المعز" نيز به سربازانش پيوست.
نماينده خليفه بغداد در مصر چون از يورش نزديك سپاهيان مُعزّ آگاهي يافت، نزد وي شتافت و مراتب سرسپردگي و فرمانبرداري خويش بدان فرمانده پيروز اعلام داشت.
معزّ در لشگرگاه خويش، كه قاهرهاش نام نهادند، ماندگار شد.
و فرمان داد تا سپاهيان از يورش به مصر خودداري كنند; علاوه بر اين او چنان مقرر داشت كه هيچ سربازي نبايد به مصر وارد شود و در خانه كسي فرود آيد آنگاه بر دشتي كه لشگرگاهش بود شهري بنياد نهاد و سواران و پيادگانش را به خانهسازي و زندگي در آنجا فراخواند.
بدين ترتيب آبادي بزرگي پديد آمد كه در جهان كم نظير است.
باداعي الدعاة
ناصر در قاهره با انديشمندان دستگاه فرمانروايي فاطمي‌ان آشنا شد و آنها را، برخلاف دانشوران خراسان، فرزانگاني برون از خودكامگي يافت.
بنابراين پرسشهايي كه چهل سال در گنجينه انديشهاش پنهان كرده بود، بي هيچ هراسي بر زبان راند: چرا پروردگار هستي را پديد آورد؟ چرا پيامبران گوناگون فرستاده شدهاند؟ به چه دليل خون و مي‌ حرام به شمار مي‌آيد؟ چرا در شبانه روز پنج نماز مقرر گشته است؟ سبب وجوب روزه در ماه نهم سال چيست؟ به چه دليل برخي از كالاها مشمول قانون زكاتند و براي دستهاي ديگر قانون خمس وضع شده است؟ چرا بايد در ارث مردان دو برابر زنان بهره گيرند؟ چگونه است كه بسياري از ستمگران در آسايش زيست مي‌كنند و انبوه پارسايان با دشواريها همنشيناند، تازه اين امر نيز فراگير نيست برخي از پارسايان از زندگي خوب مادي برخوردارند و گروهي از آنها در دشواريها دست و پا مي‌زنند؟ دستهاي از كافران شادمان زيست مي‌كنند و برخي از آنها اندوهگين و خوار به سر مي‌برند.
دليل اين ناهمگونيها چيست؟ شما كه خداوند را روزي دهنده مي‌شماريد، چرا او نعمتهايش را چنين پخش مي‌كند؟ به چه سبب گروهي نابينا و ناتوان از مادر زاده مي‌شوند و دستهاي سالم و توانمند پاي به گيتي مي‌نهند؟ چرا برخي از جايگاهها و سنگها را با ارزش مي‌شماريد و براي زيارتكنندگانش پاداشها روايت مي‌كنيد، در حالي كه بتپرستان نيز به دليل روي آوردن به سنگها و تنديسهاي سنگي سزاوار دوزخ شدند؟اينها گوشهاي از انبوه پرسشهاي دانشور خردگراي خراسان به شمار مي‌آمد.
البته آن شاعر فرزانه در لابهلاي سخنانش پيوسته بر اين نكته كه جز برهانهاي روشن چيزي نمي‌‌پذيرد، پاي مي‌فشرد.
دانشوران دربار فاطمي‌، كه دوستي با خاندان پاك پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) را افتخار جاودان خويش مي‌دانستند، با گشادهرويي ويژه پيشوايان بزرگ شيعه به گفتار مسافر خردگراي مرو گوش سپردند و بر اساس باورهاي استوار شيعي پرسشهايش را پاسخي درخور داده، گرههاي ناگشوده انديشه ناصر به سر انگشت برهانهاي حكيمانه بازگشودند.
بدين ترتيب جهانگرد خراساني دعاهاي پيدا و پنهان خويش در مسجد الحرام، عرفات، جبل الرحمة، مدينةالنبي(صلي الله عليه وآله وسلم)و بيت المقدس را اجابت شده ديد و خود را با گمشده همي‌شگياش همنشين يافت.
ديگر بار رؤياي دلانگيز جوزجانان بر پرده انديشهاش به نمايش درآمد.
نمايشي كه قهرمان روشن رأي آن چهرهاي چون دانشوران فاطمي‌ داشت و جامه فقيهان اهل بيت(عليه السلام)پوشيده بود.
بنابراين دست دانشمند فاطمي‌ فشرد و پاكدلانه در شمار دوستان خاندان واپسين پيامدار هدايت جاي گرفت.
ناصر بلند آوازه آيين وحي داستان دست يابي خويش به ستاره فروزان هدايت را چنين بازگفته است:پرسنده همي‌ رفتم از اين شهر بدان شهرجوينده همي‌ گشتم از اين بحر بدان برّگفتند كه موضوع شريعت نه به عقل استزيرا كه به شمشير شد اسلام مقررگفتم كه نماز از چه بر اطفال و مجانينواجب نشود تا نشود عقل مخيرتقليد نپذرفتم و حجت ننهفتمزيرا كه نشد حق به تقليد مشهّرايزد چو بخواهد كه گشايد در رحمتدشواري آسان شود و صعب مي‌سّرروزي برسيدم به در شهري كانرااجرام فلك بنده بد آفاق مسخّرشهري كه همه باغ پر از مي‌وه پر از گلديوار مزين همه و خاك مشجّرصحراش منقش همه ماننده ديباآبش عسل صافي ماننده كوثرشهري كه در او نيست جز از فضل منازلباغي كه در او نيست جز از عقل صنوبرشهري كه در او ديبا پوشند حكيماننه بافته ماده نه بافته نر نرشهري كه من آنجا چو رسيدم خردم گفتاينجا بطلب حاجت زين منزل مگذررفتم بَرِ دربانش و گفتم سخن خويشگفتا مبرانده كه بشد كانت گوهردرياي محيط است در اين خاك معانيهم در گرانمايه و هم آب مطهّر اين چرخ برين است پر از اختر عاليلا بلكه بهشت است پر از پيكر دلبررضوانش گمان بردم چو اين بشنيدماز گفتن با معني و زلفظ چو شكرگفتم كه مرا نفس ضعيف است و نژند استمنگر به درستي تن و اين گونه احمردارو نخورم هرگز بي حجت و برهانو ز درد نينديشم و ننيوشم منكرگفتا مبر اندوه من اينجاي طبيبمبر من بكن آن علّت مشروح مفسّراز اول و آخرْش بپرسيدم وانگاهاز علّت تدبير كه هست اصل مدبّراز جنس بپرسيدم واز صنعت صورتوز قادرپرسيدم و تقدير و مقدركاين هر دو جدا نيست ز يكديگر دانمچون شايد تقديم يكي بر دو ديگراز صنعت اين جنبش و روز و شب كز ويمحتاج غني چون بود و مظلم انوراز حال رسولان و رسالات مخالفوز علت تحريم دم و خمر مخمّرآنگاه بپرسيدم از اركان شريعتكاين پنچ نماز از چه سبب گشت مسطّروز روزه كه فرمودش ماه نهم از سالاز حال زكات درم و زرّ مدوّروز خمس پي عشر چنويي كه دهند آناين از چه مخمّس شد و آن از چه معشّروز علت مي‌راث و تفاوت كه در او هستچون برد برادر يكي و نيمي‌ خواهروز قسمت ارزاق بپرسيدم و گفتمچون است غمي‌ زاهد و بي رنج ستمگريك زاهد رنجور دگر زاهد بي رنجيك كافر شادان و دگر كافر غمخوربينا و قوي چون زيد و اين ديگر و آن بازمكفوف همي‌ زايد و معلول ز مادرايزد نكند جز كه همه داد وليكنخرسند نگردد خرد از ديده اعورمن روز همي‌ بينم و گويي تو شب است ايناز حج
بهشت فاطمي‌
ناصر اينك چون ديگر پيروان پاكدل خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) در قاهره به سر مي‌برد، از مدرسهها، مسجدها، شهرها و بازارهاي سرزمي‌ن مصر بازديد مي‌كرد و با فرهنگ، جامعه و ويژگيهاي مردم آن سامان آشنا مي‌شد.
نگاهي گذرا به بخشهايي از يادداشتهاي جهانگرد فرزانه خراسان درباره ديار فاطمي‌ان مي‌تواند ما را با جاذبههاي آن كشور آشنا سازد:در مصر هفت مسجد بزرگ وجود دارد، در دو شهر قاهره و مصر پانزده مسجد آدينه ديده مي‌شود كه روزهاي جمعه گروه بسياري در آنها گرد مي‌آيند و خطبه و جماعت رونقي ويژه مي‌يابد.
در مي‌ان بازار مسجدي كه "باب الجوامع" خوانده مي‌شود، با چهارصد ستون مرمرين و محرابي از مرمر سپيد كه همه آيههاي قرآن بر آن نگاشته شده، به چشم مي‌خورد.
اين عبادتگاه يكي از مراكز ديدني شهر به شمار مي‌رود و هرگز جمعيتي كمتر از پنج هزار نفر در آنجا وجود ندارد.
پيوسته از استادان، دانشجويان، مسافران، قاريان كتاب خداوند، نمازگزاران و كاتبان آكنده است.
قاضي القضاة مصر در اين مسجد به داوري مي‌نشيند و هر شب بيش از صد چراغ و شمعدان در آن بر مي‌افروزند.
در سمت شمالي" باب الجوامع" بازاري است كه "سوق القناديل" نام دارد.
در هيچ دياري چنين بازاري وجود ندارد.
در "سوق القناديل" كوچهها و بازارهايي ديده مي‌شود كه همواره چراغهايش روشن است، ولي، به دليل فراواني مشتريان و رهگذران، هرگز روشنايي بر زمي‌ن نمي‌‌افتد.
بخشي از شهر، كه در آن سوي نيل قرار گرفته، "جيزه" خوانده مي‌شود.
مي‌ان دو بخش هيچ پلي وجود ندارد و مردم به ياري كشتيها و زورقها رفت و آمد مي‌كنند.
بازاريان مصر همواره راست مي‌گويند و اگر فروشندهاي به مشتري دروغ گويد، كيفر مي‌بيند.
براي كيفر دروغگو را بر شتري نشانده، زنگي به وي مي‌سپارند، او سواره در شهر مي‌گردد، زنگ را به صدا مي‌آورد و بانگ مي‌زند: من خلاف گفتم، كيفر مي‌بينم و ملامت مي‌شوم.
در بازار آنجا فروشندگان كالا، ظرف حمل بار نيز به مشتري مي‌دهند.
هر ظرفي كه لازم باشد شيشهاي، سفالين يا كاغذي.
گفتهاند در اين شهر پنجاه هزار چارپاي زين شده است كه هر روز به نيازمندان كرايه داده مي‌شود; هر كه خواهد مي‌تواند با پرداخت مبلغي اندك چارپايي كرايه كرده، به مقصد خويش رسد.
ساكنان شهر، در روزگاري كه من آنجا بودم، بسيار توانگر مي‌نمودند....
آسايش و امنيت به گونهاي بود كه پارچهفروشان، گوهريان و صرافان مغازههايشان را نمي‌‌بستند و تنها پوششي بر كالاهاي خويش مي‌افكندند.
شهر قاهره پنج دروازه دارد: باب النصر، باب الفتوح، باب القنطره، باب الزويله و باب الخليج.
اين شهر همچنين برج و ديوار نداشته، به جاي آن از ساختمانهاي بلند بهره مي‌برد.
ساختمانهاي شهر چنان بلند است كه از باروها محكمتر و نفوذ ناپذيرتر مي‌نمايد.
علاوه بر آسايش همگاني و فراواني كالاهاي گوناگون، شيوه فرمانروايي، مردمداري و دادگري سلطان نيز بر دانشور فرزانه قباديان اثري ژرف نهاد.
به گواهي نوشتههاي او خليفه فاطمي‌، بر خلاف ديگر پادشاهان، نه ستمگري خودكامه بلكه پدري مهربان براي همه مردم به شمار مي‌آمد.
« ... و همه از سلطان ايمناند.
كه هيچ كس از عوانان وغمازان نمي‌‌ترسيد و بر سلطان اعتماد داشتند كه بر كسي ظلم نكند و به مال كسي هرگز طمع نكند ... و آن آسايش و امن كه آنجا ديدم هيچجا نديدم ... .
از شام تا قيروان كه من رسيدم در تمامي‌ شهرها و روستاها هر مسجد كه بود همه را اخراجات بر وكيل سلطان بود، از روغن چراغ و حصير و بوريا و زيلو و مشاهرات و مواجبات قيّمان و فراشان و مؤذنان و غير هم.
و يك سال والي شام نوشته بود كه "زيت اندك است.
اگر فرمان باشد، مسجد را زيت حار بدهيم" و آن روغن ترب و شلغم باشد.
در جواب گفتند "تو فرمانبري، نه وزيري.
چيزي كه به خانه خدا تعلق داشته باشد در آنجا تغيير و تبديل جايز نيست.»ناصر در بهشت قاهره روزگاري بس شيرين پشت سرمي‌نهاد و ارزشهاي جاويد آن ديار خورشيدي را در دفتر خاطرههايش به رشته نگارش مي‌كشيد، تا همه تيره روزان خفته در بستر ناآگاهي و ستم به ياري عبارتها با رازهاي سرزمي‌ن آفتاب آشنا شوند.
هر چند ثبت همه رويدادهاي آن روزهاي فراموش ناشدني از توان تماشاگر شگفتزده خراساني برون مي‌نمود، ولي آن نيكبخت فرزانه دست همت از آستين بر آورده، در حد امكان دفتر خاطرههايش را با ياد رخدادهاي سبز مصر آذين بسته است.
ناگفته پيداست كه ناصر در گزينش و نگارش اين حادثهها هدفي خاص مي‌جست.
او از داوري نابخردان كژانديش درباره يادداشتهايش بيمناك بود.
بنابراين از انبوه حوادث آن روزگار رويدادهايي ويژه را پيوست نگاشتههايش ساخت تا آيندگان دريابند كه نوشتههايش نه از سرِ دوستي و شيفتگي بلكه بر اساس روشن بيني و خردمداري بوده است.
شاعر گرانپايه قباديان در راستاي دست يابي بدين هدف پرده از وقايعي شنيدني برداشته، چنين نگاشته است:و آنجا شخصي ترسا ديدم كه از متمولان مصر بود، چنانكه گفتند كشتيها و مال و ملك او را قياس نتوان كرد.
غرض آنكه يك سال آب نيل وفا نكرد و غله گران شد.
وزير سلطان اين ترسا را بخواند و گفت: "سال نيكو نيست و بر دل سلطان جهت رعايا بار است.
تو چند غله تواني بدهي، خواه به بها خواه به قرض؟ ترسا گفت: "به سعادت سلطان و وزير من چندان غله مهيا دارم كه شش سال نان مصر بدهم" و در اين وقت لا محاله چندان خلق در مصر بود كه آنچه در نيشابور بود خمس ايشان به جهد بود.
و هركه مقاديرداند معلوم او باشد كه كسي را چند مال بايد، تا غله او اين مقدار باشد.
و چه ايمن رعيتي و عادل سلطاني بود كه در ايام ايشان چنين حالها باشد و چندين مالها، كه نه سلطان بر كسي ظلم و جور كند و نه رعيت چيزي پنهان و پوشيده دارد.
وآنجا كاروانسرايي ديدم كه دارالوزير مي‌گفتند.
و در آنجا قصب فروشند و ديگر هيچ و در اشكوب زير خياطان نشينند و در بالاي رفائان.
از تيمبان پرسيدم كه "اجره اين تيم چند است؟" گفت: "هر سال بيست هزار دينار مغربي بود ..." و گفتند كه در اين شهر بزرگتر از اين و به مقدار اين دويست خان باشد ... .
مردي يهودي بود، جوهري، كه سلطان را نزديك بود و او را مال بسيار بود و همه اعتماد جوهر خريدن بر او داشتند.
روزي لشكريان دست بر اين يهودي برداشتند و او را بكشتند.
چون اين كار بكردند از قهر سلطان بترسيدند و بيست هزار سوار برنشستند و به مي‌دان آمدند.
و لشكر به صحرا بيرون شد و خلق شهر از آن بترسيدند و آن لشكر تا نيمه روز در مي‌دان ايستاده بودند.
خادمي‌ از سراي بيرون آمد بر در سراي ايستاد و گفت: "سلطان مي‌گويد كه به طاعت هستيد يا نه؟ " ايشان به يكبار آواز دادند كه "بندگانيم و طاعت دار، اما گناه كردهايم.
" خادم گفت: "سلطان مي‌فرمايد كه باز گرديد.
" در حال بازگشتند.
و آن جهود مقتول را ابوسعيد گفتندي.
پسري داشت و برادري.
گفتند كه مال او را خداي تعالي داند كه چند است.
و گفتند بر بام سراي سيصد تغار نقرهگين بنهاده است و در هر يك درختي كشته، چنان است كه باغي، و همه درختها مثمر و حامل.
برادر او كاغذي نوشته به خدمت سلطان فرستاد كه "دويست هزار دينار مغربي خزانه را خدمت كنم در سر اين وقت.
" از آنكه مي‌ترسيد.
سلطان آن كاغذ بيرون فرستاد تا بر سر جمع بدريدند و گفت كه شما ايمن باشيد و به خانه خود بازرويد كه نه كس را با شما كار است و نه ما به مال كسي محتاج.
و ايشان را استمالت كرد.
هر چند داستانهاي ياد شده مي‌تواند دليل روشني بر دادگري كم نظير فرمانرواي فاطمي‌ به شمار آيد و دامان قلم هنرور بزرگ قباديان را از ننگ تنگ نظري و يك سويه نگري ويژه شيفتگان ساده دل و ناآگاه آيينهاي گوناگون پيراسته سازد، ولي هرگز تنها دليل درستكاري و راستي ناصر در بيان واقعيتهاي سرزمي‌ن فاطمي‌ان شمرده نمي‌‌شود.
آن فرزانه بيدار دل بي هيچ چشم پوشي از زندگي سراسر آسايش و زيور خليفه پرده برداشته، با نگاهي خوش بينانه به تماشاي آن مي‌نشيند; زندگي افسانهاي ويژهاي كه نگاهي گذرا به گوشههايي از آن مي‌تواند بسيار سودمند باشد:چون از قاهره سوي باختر روي،نهري بزرگ مي‌يابي كه آن را خليج گويند.
اين نهر را پدر سلطان از نيل جداساخته است.
خليج به قاهره آمده، از برابر كاخ فرمانروا مي‌گذرد.
بر كرانه آن دو قصر به نامهاي "لؤلؤ" و "جوهر" بنياد كردهاند، چون آب نيل فزوني يابدو هنگام گشايش خليج و ديگر نهرها فرارسد، جشن مي‌گيرند و مراسمي‌ به نام "ركوب فتح الخليج" برگزار مي‌شود.
پيش از جشن و مراسم ويژه آن، در كنار نهر بارگاهي شكوهمند از ابريشم زربفت و آراسته به گوهرهاي پر ارز برپا مي‌دارند به گونهاي كه صد سوار مي‌توانند در سايه آن بايستند.
اندكي پيشتر از اين سايبان مجلل، خيمهاي زيبا و بزرگ از نوعي حرير منقّش رومي‌ برافراشته مي‌سازند، كه در هر ساعتي از روز به رنگي درمي‌آيد.
سه روز قبل از مراسم، در اصطبلهاي سلطنتي شيپور و طبل مي‌زنند تا اسبها با صداهاي رايج جشن الفت گيرند.
در روز جشن ده هزار اسب با زين زرين، گردنبند و سر افسار جواهر نشان، نمد زينهاي ابريشمي‌ن، كه نام سلطان بر حاشيهاش نگاشته شده، زره بر سر افكنده و خود بر كوهه زين نهاده و سلاحهاي آماده بر پاي مي‌ايستند تا در كنار شترها و استران آراسته به كجاوهها و هود جهاي سراسر مرواريد و گوهر شاهد حضور فرمانرواي فاطمي‌ باشند.
در آن روز باشكوه ده هزار مرد استخدام مي‌شوند تا اسبان آماده را پيشاپيش حركت دهند.
در پي اسبها شتران و پس از آنها استران كشيده مي‌شوند.
آنگاه در مي‌ان همهمه لشگريان، آواي مكرر طبلهاو شيپورها، فرمانروا با پيراهني از حرير سپيد، سوار بر استري ساده و بي زيور در حالي كه تازيانهاي گرانبها به دست گرفته از سراي سلطاني بيرون مي‌آيد.
پيشاپيش وي سيصد مرد ديلم با جامههاي زربفت، پياده راه مي‌سپرند.
در سمت راست و چپ پادشاه، خدمتگزاران آتشدان در دست پيش مي‌روند و عنبر و عود مي‌سوزانند.
رسم اين گروهها چنان است كه هرگاه سلطان به مردم رسد، وي را سجده كرده، صلوات مي‌فرستند.
پادشاه همواره دورتر از گروه سپاهيان حركت مي‌كند و پيرامون او هيچ كس جز سايهبان سواره راه نمي‌‌رود.
سايهبان ويژه سلطان با دستاري زرين و جواهرنشان و جامهاي گرانبها و چتري سراسر گوهر بر اسب مي‌نشيند و فرمانروا را از گزش مستقيم پرتو خورشيد مصون مي‌دارد.
در پي خليفه فاطمي‌، وزير همراه قاضي القضاة و انبوه دولتمردان و دانشوران راه مي‌سپرد.
البته امي‌ري با چنين ويژگي هرگز از سرايي چون ديگر مردمان بهره نمي‌‌گرفت.
مسافر روشنبين خراسان برون از تنگ نظريها و نابيناييهاي ويژه پيروان سادهانديش اسماعيليه كاخ سلطنت را چنين به تصوير مي‌كشد:قصر سلطان مي‌ان شهر قاهره جاي دارد.
پيرامونش همه گشاده است و هيچ ساختماني بدان نمي‌‌پيوندد.
مهندسان مساحت آن را به اندازه مساحت مي‌افارقين مي‌دانند ... هر شب هزار مرد، پانصد سوار و پانصد پياده از كاخ نگاهباني مي‌كنند.
اين پاسبانان از نماز شام تا بامداد پيرامون قصر گردش كرده، شيپور و طبل مي‌زنند.
گفتهاند در قصر دوازده هزار خدمتگزار وجود دارد.
شمار زنان و كنيزكان را كس نمي‌‌داند، ولي نقل شده كه سي هزار انسان در آنجا زندگي مي‌كند.
اين كاخ مجموعهاي از دوازده ساختمان مجلل بوده، جز درهاي زيرزمي‌ني، به وسيله ده دروازه با جهان خارج ارتباط برقرار مي‌سازد ... .
در زيرزمي‌ن اين مجموعه حفاظت شده دري است كه كاخ را به قصري در بيرون شهر پيوند مي‌دهد.
گذرگاه زيرزمي‌ني سقفي استوار و نفوذ ناپذير دارد.
... و آشپزخانه در بيرون قصر است.
پنجاه غلام همواره درآنجا آماده انجام فرمانند.
از جايگاه زندگي فرمانروا تا آشپزخانه راهي زيرزمي‌ني ساختهاند.
ناگفته پيداست كه خوش بيني ناصر نسبت به آسايش بسيار سلطان و زيورهاي فزون از شمار دربار ريشه در گرايشهاي مذهبي آن انديشمند وارسته نداشت، بلكه بيشتر از خردگرايي ويژه وي سرچشمه مي‌گرفت.
در روزگاري كه عباسيان بيخبر از دردها و نيازهاي پابرهنگان ستمهاي بيشمار بر مردم روا داشته، در سايه سر نيزههاي خويش شب نشينيهاي نامشروع برپا مي‌كردند، ناصر بهره گيري از زيورها، آسايش و نشستهاي مشروع را از حقوق انكار ناپذير فرمانرروايان دين باور، دادگر و دلسوز به شمار مي‌آورد.
بنابراين هرجا پرده از زندگي سراسر آسايش و زيور دربار برداشته، نگاهي كوتاه به دادگري و رفتار پدرگونه سلطان نيز افكنده است.
براي مثال در داستان بازگشايي خليج پس از برشماري دستههاي گوناگون ارتشيان چنين نگاشته است:و اين همه لشكر، روزيخوار سلطان بودند و هر يك رابه قدر مرتبه، مرسوم و مشاهرهمعين بود، كه هرگز براتي به يك دينار بر هيچ عامل و رعيت ننوشتندي ... .
چنانكه هيچ علمدار و رعيت را از تقاضاي لشكري رنجي نرسيدي و گروهي ملكزادگان و پادشاهزادگان اطراف عالم بودند كه آنجا رفته بودند و ايشان را از حساب لشكري و سپاهي نشمردندي; از مغرب و يمن و روم و صقلاب و نوبه و حبشه بودند و ابناي خسرو دهلي و مادر ايشان به آنجا رفته بودند و فرزندان شاهان گرجي و ملكزادگان ديلمي‌ان و پسران خاقان تركستان و ديگر طبقات و اصناف مردم، چون فضلا و ادبا و شعرا و فقها، بسيار آنجا حاضر بودند، و همه را ارزاق معين بود ... .
و پس از شرح آشپزخانه و شرابخانه ويژه دربار، كه هر روز چهارده شتروار برف بدان راه مي‌يافت، چنان نگاشته كه اين امكانات به وسيله مردم نيازمند نيز مورد بهره برداري قرار مي‌گرفت:... و از آنجا (شرابخانه و آشپزخانه دربار) بيشتر امرا و خواص را رتبهها بودي.
و اگر مردم شهر جهت رنجوران طلبيدندي، هم بدادندي.
و همچنين هر مشروب و ادويه كه كسي را در شهر بايستي از حرم بخواستندي، بدادندي.
و همچنين روغنهاي ديگر چون روغن بَلَسان و غيره، چندان كه اين اشياي مذكور خواستندي منعي و عذري نبودي.
سفر سبز
اندك اندك ماه ذيقعده 439 هـ.
ق نزديك شد.
آن سال در حجاز خشكسالي بيداد مي‌كرد.
فرمانرواي دلسوز فاطمي‌ جارچيان را فرمان داد تا در همه گذرگاهها و بازارها بانگ زنند كه حجاز در تنگدستي و خشكسالي فرو رفته، مردم آن سامان با مرگ و گرسنگي همنشين شدهاند و در چنين شرايطي سفر حج شايسته نيست.
شيفتگان حريم آسماني مسجدالحرام ناگريز از مراسم حج چشمناصر همراه نمايندگان دربار سمت حجاز روان شد تا به رسم ديرين جامه نوين كعبه را بدان سرزمي‌ن پاك رساند.
فرستادگان دربار فاطمي‌ سرانجام پس از سفري كه 26 روز به درازا كشيد در بيست و ششم ذيقعده به مدينه گام نهادند، با توقفي دو روزه راه مكه پيش گرفتند وهشت روز بعد، يعني يكشنبه ششم ذيحجه، بدان ديار آسماني راه يافتند.
 
به نوشته ناصر، آن سال هيچ مشتاقي به مكه نيامدهبود.
مكيان گروه گروه از منطقه مي‌گريختند و مسجدالحرام در غربتي شگفت روزگار مي‌گذراند.
نمايندگان دربار مصر پس از انجام مراسم به قاهره بازگشتند.
يك روز با شكوه
فرمانرواي فاطمي‌ هر سال دوبار مجلسي پرشكوه و سرشار از زر و زيور مي‌آراست و شهروندان را به مي‌هماني فرا مي‌خواند.
در اين نشست همگاني بزرگان نزديك شاه و در سراي ويژه او جاي مي‌گرفتند و ديگر مردم نيز در سراهايي آراسته گرد مي‌آمدند.
ناصر، كه انديشه، آشنايي فزونتر با رهبر دينباوران مصر در سر مي‌پروراند، به يكي از دوستانش كه سِمَت دبيري سلطان داشت، گفت: من بارگاه پادشاهان بسيار ديدهام، اينك در پيآنم كه محفل "امي‌رالمؤمنين" رانيز زيارت كنم.
دبير فاطمي‌ان خواسته ناصر با پردهدار سلطنت باز گفت و توانست مؤمن پاكدل قباديان را در مراسم ويژه دربار شركت دهد.
دانشور خردگراي مرو داستان جشن ويژه فطر را چنين باز گو كردهاست:سلخ رمضان سنه اربعين و اربعماة (440) كه مجلس آراسته بودند تا ديگر روز عيد بود سلطان از آنجا به نماز آيد و به خواندن بنشيند.
(دبير سلطان) مرا آنجا برد.
چون از در سراي به درون شدم عمارتها صفهها و ايوانها ديدم كه اگر وصف آن كنم كتاب به تطويل انجامد.
دوازده قصر در هم ساخته همه مربعات كه در هر يك كه مي‌رفتم از يكديگر نيكوتر بود و هر يك به مقدار صد ارش در صد ارش و يكي از اين جمله چيزي بود، شصت اندر شصت ارش، و تختي به تمامتِ عرض خانه نهاده به علو چهار گز از سه جهت، آن تخت همه از زر بود، شكارگاه و مي‌دان و غيره بر آن تصوير كرده و كتابتي به خط پاكيزه بر آنجا نوشته و همه فرش و طرح كه در اين حرم بود، همه آن بود كه ديباي رومي‌ و بوقلمون به اندازه هر موضوعي بافته بودند و دارافزِيني مشبّك از زر بر كنارههاي آن نهاده، كه صفت آن نتوان كرد.
و از پس تخت كه با جانب ديوار است، درجات نقرگين ساخته، و آن تخت خود گفتند: پنجاه هزار من شكر راتبه آن روز باشد كه سلطان خوان نهد.
آرايش خوان را درختي ديدم، چون درخت ترنج، و همه شاخ و برگ و بار آن از شكر ساخته، و اندر او هزار صورت و تمثال ساخته، همه از شكر.
ناصر با حضور در اين محفل به فاطمي‌ان نزديكتر شد و نزد آنها جايگاهي ويژه يافت; به گونهاي كه گاه در برخي از شهرها وي را به سخنراني و ارشاد فرامي‌خواندند.
دادگري بيمانند، مهرباني پدرانه و شكوه بسيار خليفه چنان ناصر را شيفته ساخت كه لب به ستايش مستنصر بالله گشاد و چنين سرود:از برج فلك پيكر مستنصر باللهشدخلق بدين كشور مستنصرباللهگرموسم شاهان جهان جملهبديدياينك بگذر بر در مستنصر باللهآن راكههمي‌ چاكرپرويزنشايستامروز ببين چاكر مستنصر باللهآن را كه عتيق و ...از راه ببردندزي راه برد رهبر مستنصر باللهافكنده ببينند عفاريت زمانهدر گردن خود چنبر مستنصر باللههردم زدني صد صلوات متواتربر گوهر و بر جوهر مستنصربالله
اندوه كعبه
اندك اندك ذيحجه 440 هـ.
ق نزديك شد.
سايه هراسناك خشكسالي هنوز بر پيكر شبه جزيره عربستان سنگيني مي‌كرد.
حدود 35000 تن از پناهندگان حجازي همچنان در مصر به سر مي‌بردند.
فرمانرواي فاطمي‌ ديگر بار جارچيان را فرمان داد تا مردم را از وضعيت ناگوار شبه جزيره آگاه ساخته، از سفر بدان سامان باز دارند.
ابراهيمي‌ان، كه در اشتياق بزرگترين همايش توحيدي سر از پاي نمي‌‌شناختند، ديگر بار به دوري از سراي پروردگار تن داده، در خانههايشان ماندگار شدند.
ولي ناصر همراه قاضي عبدالله، داور منطقه شام، رهسپار حجاز شد تا جامه نوين كعبه و مقّرري ويژه سالاران و بزرگان آن سرزمي‌ن بديشان رساند.
قاضي عبدالله و همراهان در هشتم ذي حجّه به حريم مقدس مسجدالحرام گام نهادند.
ناصر، ضمن به جاي آوردن مراسم حج، گواهِ اندوهبارترين رويدادهاي زندگياش بود.
يكي از اين رخدادها نبرد بزرگ حاجيان مغربي با گروهي از ساكنان شبه جزيره به شمار مي‌آمد.
در آن سال كارواني گران از مغرب به حجاز گام نهاد و چون مراسم حج پايان يافت راه سرزمي‌ن خود پيش گرفت.
در دروازه مدينه گروهي از اعراب خواستار دستمزد نگهباني شدند، اين خواسته واكنش منفي مغربيان را در پي داشت و به سبب پافشاري اعراب نبردي سخت درگرفت; نبردي كه سرانجام به مرگ غمگينانه بيش از دو هزار تن مغربي و سوگواري خانوادههايشان انجامي‌د.
اين حادثه روان بيدار انديشمند مرو را در اندوهي جانكاه فروبرد، بويژه آنكه پيشتر خبر برخورد نادرست گروهي از ساكنان مدينه با خراسانيان خاطرش را بسيار آزرده بود; خبر ناگواري كه اشارهاي كوتاه بدان مي‌تواند ما را با شرايط دشوار آن روزگار آشنا سازد:گروهي از مردم خراسان از راه شام و مصر با كشتي سمت مدينه راه افتاده، در ششمي‌ن روز ذي حجه به شهر پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) گام نهادند.
آنها، كه امي‌د رسيدن به مراسم حج را از دست داده بودند، چنان اعلام داشتند كه هركس آنان را در فرصت اندك باقيمانده به مراسم رساند چهل دينار از هر حاجي خراساني دريافت خواهد داشت.
اعراب، كه در پي دينار بودند، خراسانيان را به مراسم رساندند; ولي دريغ كه كردار آنان برون از معيارهاي انساني بود.
زرجويان مدينه هر يك از خراسانيان را بر شتري تندرو بستند و شتابان سمت مكه حركت دادند.
در اين سفر دو تن از مشتاقان كعبه جان باختند و چهل تن ديگر چون مردگان، درحالي كه توان گفتار و حركت از دست داده بودند، به مقصد رسيدند.
آنها بعدها در گفتگو با ناصر پرده از راز مرگ همسفرانشان برداشتند و گفتند:در راه بسيار خواهش كرديم و اعراب را گفتيم كه، زرها حلالتان باد ما را باز كنيد و بگذاريد كه توان از كف دادهايم.
آنها سخن ما را ناشنيده گرفتند و همچنان راندند.
اندكي پس از پايان مراسم حج، ناصر همراه امي‌ر مدينه، كه عازم مصر بود، به كشتي در نشست و ديگر بار راه قاهره پيش گرفت.
بخش چهارموداع با پرديس
سمت جزيره متروك
حدود يكسال از واپسين سفر حج انديشمند خراسان مي‌گذشت.
زندگي بسيار در سايه ابو تمي‌م، مَعَدّبن علي، المستنصربالله از وي رادمردي گرانمايه و دوستدار خاندان پيامبر ساخته بود.
او در سالهاي زندگي در مصر به وسيله دانشوري، كه هرگز نامش را در شعرهايش ننگاشته، به اهل بيت (عليه السلام) گرويد; با پشت سر نهادن مراتب گوناگون به رتبه حجت دست يافت و پس از نماز عيد قربان قاهره در چهاردهم ذيحجه441 هـ.
ق ، با عنوان "حجت جزيره خراسان" رهسپار ايرانشد.
نيكمرد اسوان
دانشور پاكراي قباديان براي بازگشت نخست بر كشتي نشست و از راه "صعيدالاعلي" روانه "اسيوط" شد.
آنگاه "اخمي‌م" و "قوص" را پشت سر نهاد و سرانجام به "اسوان" رسيد.
او در هر يك از شهرهاي ياد شده اندكي توقف كرد، ويژگيهاي جغرافيايي، اقتصادي و صنعتي آنها را از نظر گذرانيد و به دفتر خاطرههايش سپرد.
ولي توقف در اسوان از ديگر آباديها فزونتر بود.
پس از اين شهر بياباني بزرگ فراروي ناصر و همراهانش قرارداشت.
ناصر بيست و يك روز به انتظار نشست تا حاجيان باز گردند و او بتواند همراه شتران كرايهاي به "عيذاب" رود.
توقف چند روزه در اسوان براي مسافران خراساني بسيار سودمند بود; بويژه آنكه ناصر با پارسايي به نام ابوعبدالله محمدبن فليج آشنا شد و همراه او از مراكز ديدني شهر ديدار كرد.
ابوعبدالله ناصر را دانشوري آگاه و انديشمندي آزاده يافت، بنابراين وي را گرامي‌ داشت و ضمن نگاشتن نامهاي از دوست عيذابياش خواست كه نيازهاي ناصر برآورده سازد.
شاعر قباديان نامه برگرفت، ابوعبدالله را بدرود گفت و در پنجم ربيعالاول 442 هـ.
ق سمت عيذاب روان شد.
راه عيذاب بسيار دشوار مي‌نمود.
پس از نخستين استراحتگاه، كه در هشت فرسنگي اسوان جاي داشت، پنج روز جز بيابان هيچ چيز مشاهده نمي‌‌شد.
آنها اين راه دشوار را پشت سر گذاشته، سرانجام در بيستم ربيعالاول، پس از پيمودن مسيري دويست فرسنگي، به عيذاب گام نهادند.
عيذاب بندري كوچك به شمار مي‌آمد; مسافران مرو بر آن بودند تا از اين آبادي بر كشتي نشسته، روانه حجاز شوند; ولي دريغ كه باد جنوب نمي‌‌وزيد و آنان ناگزير به امي‌د وزيدن باد موافق در عيذاب ماندگار شدند.
توقف ناصر در بندر كوچك كرانه درياي سرخ به درازا كشيد و آذوقهاش كاستي پذيرفت.
عيذابيان با مسافران مرو مهرباني كردند و ناصر را به سخنراني فرا خواندند.
ناصر با سخنرانيهاي گوناگون در ارشاد آنها تلاش فراوان كرد; ولي هرگز داستان كمبود توشه و آذوقه با آنان در مي‌ان ننهاد.
او براي رهايي از رنج گرسنگي نزد دوستي كه ابوعبدالله به وي نامه نگاشته بود، شتافت.
دوستِ محمدبنفليج مقدم ناصر را گرامي‌ داشته، گفت: ابوعبدالله نزد من ثروت فراوان به امانت نهاده، هر چه نياز داري بگو و گواهي كن تا بهاي آن به حساب وي نويسم.
اينك شاعر آزاده قباديان مي‌توانست بي هيچ مانعي همه نيازهايش را بر آورده سازد و در سايه جوانمردي محمد بن فليج به ثروتي انبوه دست يابد; ولي هرگز چنين نكرد.
او تنها صد من آرد دريافت داشت.
مرد عيذابي آردها به ناصر سپرد و گواهي آن روانه اسوان ساخت.
مدتي بعد، چون ديگر بار انديشمند مرو را ديد، نامهاي به وي داده، گفت: من گواهي دريافت صد من آرد شما را به اسوان فرستادم.
دوستم محمدبنفليج اين نامه را در پاسخ آن نگاشته است.
ناصر نامه را گشود و ديگر بار از جوانمردي ابوعبدالله در شگفتي فرو رفت.
دوست پارساي اسواني در بخشي از نامه چنين نوشته بود:... صد من آرد چيست؟ هر چه او (ناصر) خواست از ثروت من به وي واگذار و اگر داراييام به پايان رسيد، از اموال خويش نيازش را برآوردهساز; من باز پرداخت آن را به عهده مي‌گيرم.
امي‌ر مؤمنان عليبنابيطالب ـصلوات الله عليهـ فرموده است كه، اَلْمُؤمِنُ لا يَكُونُ مُحْتَشِمَاً وَ لا مُغْتَنِمَاً.
توقف و انتظار باد موافق سه ماه به درازا كشيد.
سرانجام آسمان با ناصر يار شد، باد جنوب وزيدن گرفت و مسافران مرو با پيمودن پهناي درياي سرخ به بندر "جده" گام نهادند.
در حريم دوست
رسم چنان بود كه هريك از مسافران، هنگام گذر از دروازه جده، ماليات پردازد.
ناصر نزد فرماندار جده رفت و با وي گفتگوي بسيار كرد.
فرماندار تاج المعالي بن ابي الفتوح، با مشاهده دانش فراوان مسافر مرو، وي و همراهانش را از پرداخت ماليات معاف داشت و در نامهاي به امي‌ر مكه چنين نگاشت:«اين مرد دانشمند است از وي چيزي نشايد بستدن.»كاروان كوچك ناصري، پس از درنگي كوتاه، جده را ترك گفت و در يكشنبه، واپسين روز جمادي الثاني، به مكه رسيد.
مسجد الحرام در اين تاريخ از انبوه زايراني كه به شوق عمره بدان ديار آسماني شتافته بودند، آكنده مي‌نمود.
انديشمند مرو، كه اينك بيش از هر زمان ديگر خود را شيفته سرزمي‌ن وحي مي‌يافت، در خاستگاه واپسين پيامدار هدايت ماندگار شد تا ديگر بار هنگام مراسم حج فرارسد.
ناگفته پيداست كه آن دانشور گرانمايه همه فرصت رجب تا ذي حجه 442 هـ.
ق را در مكه به سر نبرد.
او در اين مدت به مدينه شتافت و براي آخرين بار مزار رهبر بزرگش حضرت محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) را زيارت كرد.
به گواهي برخي از پژوهشگران او، كه از بي توجهي همگاني به حقيقت دين و ناآگاهي فزاينده مردم به جان آمده بود، در كنار حرم پاك پيامبر رحمت(صلي الله عليه وآله وسلم)چنين سرود:اين چه خلق و چه جهان است اي كريمكز تو كس را مي‌نبينم شرم و بيمراست كردند اين خران سوگند توپر كني زيشان كنون بيشك جحيموان بهشت با فراخي آسماننيست آن از بهر اينها اي رحيمزانكه زينها خود تهي ماند بهشتور به تنگي هست همچون چشم مي‌مبر شب بيطاعتي فتنه است خلقكس نمي‌‌جويد زصبح دين نسيمكس نمي‌‌خرّد رحيق و سلسبيلروي زي غسلين نهادند و حمي‌ماز در مهلت نياند اينها وليكتو خدايا هم كريمي‌ هم حليماي رحيم از توست قوت بر حذرمر مرا از مكر شيطان رجيممن نگويم تو قديم و محدثيكافريده توست محدث يا قديمزاده و زاينده چون گويد كي استهر دو بنده توست زاينده و عقيمدر حريم خانه پيغمبرتمر مرا از توست در دو جهان نعيمتو سزايي گربداري بنده رااندرين بي رنج و پر نعمت حريممر مرا غربت ز بهر دين توستدين سوي منبسعظيماست ايعظيممن غريبم در غريبي بي گمانمرد افتد بي رفيق و بي نديمدر غريبي نان دستاسين و دوغبه كه در دوزخ ز قوم و خون و ريمهر كه را محنت نه جاويدي بودمحنت او محنتي باشد سليمگر نباشد اسب، خر بس مركبمور نباشد حلّه درپوشم گليمدام ديو است آنكه نك بر پاي و سرمر تو را دستار گشت و كفش ديممن ز بهر دين شدم چون زرّ زردتو ز دين ماندي چو سيم از بهر سيماز دروغ توست جانم در اَزيغوز جفاي توست ريشم پرستيمچند جويي آنچه ندهندَت همي‌چيز ناموجود كي جويد حكيمدر مقام بي بقا ماندن مجويتا نماني در عذاب ايدون مقيمدر ره عمري شتابان روز و شباي برادر گر درستي يا سقيممي‌روي هموار و گويي ايدرممار مي‌گيري كه اين ماهي است شيمچشم داري ماه را تا نو شودتا بيابي از سپنجي سيم نيممرگ را مي‌جويي و آگه نه ايمن چنين نادان نديدم اي كريمسال سي خفتي كنون بيدار شوگر نخفتي خواب اصحاب رقيمبر تنت وام است جانت گرچه ديربازبايد داد وام اي بد غريمجور بر بيوه و يتيم خود مكناي ستمگر بر تن بيوه و يتيمزان مقام انديش كانجا همسرندبا رعيت هم امي‌ر و هم زعيماز كه دادت حجت اين پند تماماز امام خلق عالم بو تمي‌م ()()
صيادان ثريا
انديشمند وارسته مرو درمكه مراسم حج به جاي آورد، مسجدالحرام و خانه كعبه را وداع گفت و در آدينه نوزدهم ذيحجه 442 هـ.
ق، برابر با نخستين روز خرداد، سوار بر شتري كرايهاي روانه «لحسا» شد.
او در مسير "لحسا" نخست به طائف، در دوازده فرسنگي مكه، رسيد.
باروي مستحكم، هواي سرد كوهستاني، بازار كوچك، آب روان، درختان بسيارِ انار و انجير، آرامگاه عبدالله بن عباس و مسجد بزرگي كه فرمانروايان عباسي بر كنار آن بنياد كرده بودند از ويژگيهاي اين شهرك به شمار مي‌آمد.
ناصر آبادي ياد شده را پشت سر نهاد و راه «فلج» پيش گرفت.
مسير طائف تا فلج را شايد بتوان در شمار دشوارترين بخشهاي سفر دانشور خراسان جاي داد.
هر چند مشاهده ويرانهاي كه باديه نشينان آن را سراي ليلي مي‌خواندند، هنرور بزرگ مرو را در احساسي شاعرانه فرو برد، ولي در پي آن منطقه "ثريا"، بي هيچ قانون و فرمانروا، وي را با خشونت ويژه وحشيان بيابان نشين آشنا ساخت; خشونتي كه از اين جايگاه تا نزديكي فلج استمرار يافت و بر كاروان كوچك ناصري تأثيري آشكار نهاد.
جهانگرد مرو در بخشي از يادداشتهاي خويش از آن خشونت چنين ياد كرده است:... به ناحيتي رسيديم كه آن را "ثريا" مي‌گفتند.
آنجا خرماستان بسيار بود و زراعت مي‌كردند با آب چاه و دولاب; و در آن ناحيه مي‌گفتند كه هيچ حاكم و سلطان نباشد و هر جا رئيس و مهتري باشد به سر خود.
و مردمي‌ دزد و خوني، همه روز با يكديگر جنگ و خصومت كنند... .
از آنجا بگذشتيم، حصاري بود كه آن را جزع مي‌گفتند... .
خانه آن شخص كه شتر از او گرفته بوديم در اين جزع بود.
پانزده روز آنجا بماندم.
خفير نبود كه ما را بگذراند.
عرب آن موضع... هر كه را كه بي خفير يابند بگيرند و برهنه كنند.
پس، از هر قومي‌ خفيري باشد تا از آن حد بتوان گذشت.
اتفاقاً سرور آن اعراب كه در راه ما بودند و ايشان را بني سواد مي‌گفتند به جزع آمد و ما او را خفير گرفتيم ... با او برفتيم قومي‌ روي به ما نهادند، پنداشتند صيدي يافتندـ چه ايشان هر بيگانهاي را كه بينند صيد خوانندـ چون رئيس ايشان با ما بود، چيزي نگفتند.
و اگر نه آن مرد بودي، ما را هلاك كردندي.
في الجمله در مي‌انشان يك چندي بمانديم، كه خفير نبود كه ما را بگذراند و از آنجا خفيري دو بگرفتيم، هر يك به ده دينار،تا ما را به مي‌ان قومي‌ ديگر برد.
قومي‌ عرب بودند... كه در عمر خويش بجز شير شتر چيزي نخورده بودند... و ايشان خود گمان مي‌بردند كه همه عالم چنان باشد.
من از قومي‌ به قومي‌ نقل و تحويل مي‌كردم و همه جا مخاطره و بيم بود....
به جايي رسيديم... آن را "سربا" مي‌گفتند... و از آنجا بگذشتيم، چون همراهان ما سوسماري مي‌ديدند، مي‌كشتند و مي‌خوردند.
و هر جا عرب بود شير شتر مي‌دوشيدند.
من نه سوسمار توانستم خورد نه شير شتر.
و در راه هر جا درختي بود كه باري داشت مقداري كه دانه ماشي باشد، از آن چند دانه حاصل مي‌كردم و بدان قناعت مي‌نمودم و بعد از مشقت بسيار و چيزها كه ديديم و رنجها كه كشيديم، به فلج رسيديم، بيست و سيم صفر.
از مكه تا آنجا صد و هشتاد فرسنگ بود.
تنگناي فلج
البته فلج وضعيتي برتر از بيابانهاي پيرامونش نداشت.
ناصر مردم آن سامان را با عبارت "مرد مكاني دزد، مفسد و جاهل كه مدام مي‌انشان خصومت و عداوت بود" وصف كرده است.
مردمي‌ كه با همه درويشي، پيوسته درجنگ و خونريزي به سر مي‌بردند.
انديشمند خراسان، به انتظار چارپا و راهنمايي كه او را تا لحسا همراهي كند، چهار ماه در مي‌ان تبهكاراني كه خود را از «اصحاب الرّس» مي‌شمردند و هرگز بي سپر و شمشير به نماز نمي‌‌ايستادند، زندگي كرد.
در اين مدت هيچ ثروتي جز دو سبد كتاب با ناصر نبود; ولي دريغ كه مردم آن ديار كتاب نمي‌‌خريدند تا اندكي خرما به مسافران مرو رسد و رنج گرسنگي شان كاستي پذيرد.
تنهايي و گرسنگي اندك اندك كاروان كوچك خراسانيان را سمت نومي‌دي پيش مي‌برد.
نه راه بازگشت بود نه پيشرفت.
در چهار سوي اين آبادي نفرين شده، تا دويست فرسنگ، جز بيابانهاي خشك و هراسناك چيزي به چشم نمي‌‌خورد.
روزي ناصر نومي‌د از يافتن دانهاي خرما به ياري شنگرف و لاجوردِ اندكي كه همراه داشت بر ديوار مسجد آبادي، شعري نگاشته، پيرامونش را با نقش شاخ و برگ آذين بست.
تا خانه خداوند و نامه كردارش هر دو به نقشي نيك آراسته شوند.
مردم فلج، با مشاهده هنر مسافر غريب، گفتند: اگر همه مسجد را چنين بيارايي، صد من خرما پاداش خواهي گرفت.
بدين ترتيب دانشور مرو مسجد فلجيان را با نقشهاي زيبا آذين بست; از مردمي‌ كه براي پانصد من خرما جنگي خونين به پاي داشته، ده كشته داده بودند صد من خرما بدست آورد و به ياري آن روزهاي سخت بيابان را پشت سر گذاشت.
سرانجام كارواني از لحسا به فلج آمد، ناصر شتري، كه سه دينار بيش نمي‌‌ارزيد، به سي دينار كرايه كرد تا از دشواريهاي فلج رهايي يابد.
البته جهانگرد تهيدست با شتربان پيمان بست كه سي دينار را در بصره و پس از توانگري بپردازد.
شهر دادگران
كاروان كوچك ناصري، چهار روز پس از ترك فلج، به شهري رسيد كه بارويي بزرگ و كهنه داشت، از بازار و مسجد آدينهاي نيك بهره مي‌برد، علويان بر آن ديار فرمان مي‌راندند و مردمش زيدي به شمار مي‌آمدند.
درنگي كوتاه در اين آبادي، كه "يمامه" خوانده مي‌شد، خستگي از پيكر كاروانيان زدود و بدين ترتيب آنها با آمادگي فزونتر راه لحسا پيش گرفتند.
لحسا در چهل فرسنگي يمامه جاي داشت; شهري بزرگ با چهار باروي پياپي و مستحكم، بيست هزار سپاهي كار آزموده، فرمانرواياني دادگر و مردمي‌ خفته بر بستر آسايش.
آنچه جهانگرد هنرور قباديان درباره اين شهر نگاشته است مي‌تواند پاسخي روشن به نگاشتههاي برخي از منتقدان وي شمرده شود.
پژوهشگراني كه ستايشهاي ناصر از مصر را نه بازگويي واقعيتها بلكه بازتاب سر فرود آوردن وي در برابر كيش فاطمي‌ان دانستهاند.
سفرنامه انديشمند بزرگ خراسان نشان مي‌دهد كه نگارنده هرگز به پيرايه تنگ نظري آلوده نشد و از حقيقت چشم نپوشيد.
او لحسا را، با همه كفر و بي ديني مردمش، چنين ستودهاست:گفتند: فرمانرواي آن شهر مردي شريف بود كه مردم را از مسلماني باز داشته، به پيروي از خويش خواندهبود.
او ابوسعيد نام داشت.
اينك چون از مذهب ساكنان شهر پرسند، پاسخ گويند كه بوسعيدي هستيم.
آنها تكاليف الهي را انجام نمي‌‌دهند ولي بر پيامبري حضرت محمد(صلي الله عليه وآله وسلم)اعتراف دارند.
ابوسعيد هنگام مرگ به لحسا نشينان وعده بازگشت داده، فرزندانش را چنين سفارش كرد: چون باز گردم، شما مرا نخواهيد شناخت.
نشان شناسايي من آن است كه چون ادعاي بوسعيد بودن كردم، مرا با شمشير ويژهام گردن زنيد.
بي درنگ زنده خواهم شد.
بدين سبب شب و روز اسبي آماده كنار گور بوسعيد نگاهداشته مي‌شود; و نيز فرزندانش را به وحدت، دادگري و مردم داري فرمان داد.
اينك بر تخت پادشاهي شش فرزند بوسعيد در كنار يكديگر نشسته، بي هيچ اختلاف فرمان مي‌رانند.
آن روزگار كه من آنجا بودم آنها سي هزار برده زرخريد داشته، كشاورزي مي‌كردند و هرگز از مردم ماليات نمي‌‌گرفتند.
در آن سرزمي‌ن بينوايان و بدهكاران تهيدست از سوي دولت مورد حمايت قرار مي‌گيرند و هرگز ربا دريافت نمي‌‌شود.
هر غريب كه بدان شهر پاي نهد و حرفهاي داند به وي سرمايه دهند تا تجربههاي خويش به كار گيرد و پس از موفقيت بدهياش را بي هيچ بهرهاي پرداخت كند.
اگر ملك يا آسياي يكي از لحساييان خراب شود، فرزندان بوسعيد غلامان دربار نزد فرد زيان ديده گسيل مي‌دارند تا بي هيچ مزدي ساختمان و آسيا آباد سازند.
علاوه بر اين، در شهر آسياهاي سلطاني وجود دارد كه مزد آسيابان و كارگران از ثروت سلطان مي‌دهند و گندم مردم را برايگان آرد مي‌كنند.
مردم سلطانها را سادات و وزيران راشائره نامند.
چون سلطان بر تخت مي‌نشيند، فروتني مي‌كند وپاسخ مردم به نيكي مي‌دهد.
ساكنان لحسا هرگز شراب نمي‌‌نوشند.
در آنجا مسجد آدينه نيست، مردم نماز نمي‌‌گزارند.
ولي مانع نماز مؤمنان نمي‌‌شوند.
هرچند گوشت همه حيوانات چون گربه، سگ، الاغ، گوسپند و گاو به فروش مي‌رسد، ولي فروشندگان همواره سر حيوان را كنار گو شتش قرار مي‌دهند تا مشتري در يابد كه چه مي‌خرد.
جهانگرد انديشمند قباديان از لحسا به بصره رفت و سرانجام در بيستم شعبان 443 هـ.
ق، در حالي كه از كثيفي و فراواني مويها چون ديوانگان مي‌نمود، بدان شهر گام نهاد.
اختر ژنده پوش
پس از سه ماه دوري از پاكيزگي، شستشوي بدن نخستين اقدام ضروري مسافران مروي شمرده مي‌شد.
ناصر، كه لنگي كهنه پوشيده، پلاسي پاره بر پشت بسته بود، خورجين كتابهايش را به چند درهم فروخت تا همراه برادرش به گرمابه رود و شوخ از پيكر خسته فرو ريزد; ولي دريغ كه نتوانست.
گرمابهبان با مشاهده چهره، مويها و تن پوشهاي شگفت و كهنه آنان، چنان پنداشت كه با ديوانگان روبهروست بنابراين آنها را برون راند و گفت: برويد كه مردم را از گرمابه مي‌گريزانيد.
مسافران، شرمگين و ناخشنود، به كوچه بازگشتند; ولي گويا كوچههاي بصره نيز از صداي گامهايشان آزرده مي‌شد; كودكاني كه در كوچهها بازي مي‌كردند آنها را ديوانه پنداشته، در پي آنان دويدند و با سنگها و بانگهاي روانخراش به آزارشان پرداختند.
ناصر ديگر بار در بن بستي دشوار به دام افتاده بود.
از يك سو خستگي راه و تنگدستي و از سوي ديگر 30 دينار بستانكاري شتربان وي رابيش از پيش اندوهگين مي‌ساخت; ولي هرگز نومي‌د نبود.
در چنين روزهاي ناگواري مردي پارسي، كه شعر و ادب را ارج مي‌نهاد، با انديشمند و شاعر ژوليده خراسان آشنا شد.
هر چند اين جوانمرد از ثروت مادي بي بهره بود ولي با توانگري چون ابوالفتح علي بن احمد، وزير دانش دوست و ادب پرور فرمانرواي اهواز، آشنايي داشت.
علي بن احمد آن روزها در بصره به استراحت پرداخته بود.
مرد پارسي شرح دانش، هنر و ادب ناصر نزدوزير باز گفت.
وزير مردي را با اسبي نزد مسافر قبادياني فرستاده، چنين پيام داد: چنانكه هستي برنشين و نزديك من آي.
انديشمند مرو، براي حضور در جمع بزرگان آمادگي نداشت، ناگزير نامهاي نگاشت و از رفتن به سراي وزير پوزش خواست.
ابوالفتح علي بناحمد، بي درنگ سي دينار نزد مسافران خراساني گسيل داشت.
آنها پليديهاي سفر از پيكر زدودند، جامههاي نيك خريدند و در محفل وزير حضور يافتند.
وزير از ديدار ناصر بسيار خشنود شد، فرمان داد سي دينار بدهكارياش به شتربان را پرداخت كنند و از برادران مروي خواست تا هر گاه كه خواهند در سراي وي آرمي‌ده، رنج سفر از پيكر بيرون سازند.
 
ما همانيم
ناصر، در خانه ابوالفتح، با فرزند بزرگ آن وزير فروتن و دين باور آشنا شده، وي را جواني شاعر، دبير، خردمند و پرهيزگار يافت.
او از نخستين روز شعبان تا نيمه رمضان در سراي سپيد دستان بين النهرين به سر برد.
در اين مدت افزون بر زيارت يازده جايگاهي كه به امي‌رمؤمنان علي(عليه السلام)نسبت داده مي‌شد، ديگر بار به گرمابهاي كه از آن رانده شده بود، سركشيد.
او و برادرش در حالي كه جامههايي نيك پوشيده بودند، بدان جايگاه گام نهادند.
گرمابهبان و همه حاضران در رخت كن به پا خواسته، آنان را احترام بسيار كردند.
چون به شستشوي پيكر پرداختند، كارگران ويژه نزدشان دويده، آنان را ياري دادند.
پس از پاكيزگي تن، هنگامي‌ كه ديگر بار به رخت كن بازگشتند، با احترام فراوان روبهرو شدند.
حاضران همگي به پا ايستاده ماندند تا دو نيكبخت خراساني جامه پوشيده، راه خروج پيش گرفتند.
چون مسافران نيك جامه به آستانه در گام نهادند، گرمابهبان، بدين گمان كه مردان مروي عربي نمي‌‌دانند، زير لب به يكي از يارانش چنين گفت: اينها همان جوانانند كه چندي پيش از گرمابه بيرونشان رانديم.
ناصر روي به وي كرده به تازي گفت: راست مي‌گويي، ما همانيم كه پلاسهاي پاره بر پشت بسته بوديم.
گرمابه بان، كه هرگز انتظار عربي دانستن مسافران نداشت، شرمنده شد و پوزش بسيار خواست.
كاروان كوچك خراسانيان سرانجام در نيمه شوال 443 هـ.
ق از بصره برون آمده، به "اُبُلّه"، شهركي در ساحل يكي از شاخههاي فرعي دجله و فرات، رفت.
آنها از آنجا به شق عثمان، كه در جنوب نهر اُبُلّه جاي داشت، گام نهاده، به انتظار نشستند تا اسباب سفر فراهم آيد; اسبابي كه در هفدهم شوّال آماده شد.
مهروبان
انديشمندبزرگ مرو روز هفدهم شوال بركشتي بزرگي كه "بوصي" نام داشت، نشست و در مي‌ان دعاي انبوه مردمي‌ كه به بدرقه عزيزانشان شتافته بودند، سمت مهروبان روان شد.
كشتي در مسير مهروبانبر ساحل آبادان اندكي درنگ كرد، گروهي از مسافران حصير و خوراكي خريدند، "بوصي" ديگر بار راه خويش پيش گرفت و سرانجام در مهروبان لنگر افكند.
مهروبان بندري بزرگ با بازارهاي انباشته از كالا، مسجد آدينه نيك و كاروانسراهاي بسيار مستحكم و آباد بود.
ناصر در مسجد آدينه منبري كهن يافت كه نام "يعقوب ليث" بر آن به چشم مي‌خورد.
هرچند مسافران مرو انديشه ماندن در مهروبان نداشتند، ولي درگيري فرزندان فرمانرواي پارس و ناامني راهها آنها را ناگزير به ماندن ساخت.
توقف در اين بندر هرگز براي انديشمند وارسته قباديان خوشايند نبود.
او، رنجيده از ناامني راهها، پيوسته به گريز از مهروبان مي‌انديشيد.
بنابراين چون آوازه بزرگمرد نامور "ارّجان" محمد بن عبد الملك شنيد، شتابان نامهاي بدان شهر گسيل داشت و از وي خواست كه اسباب رهايياش را فراهم آورد.
محمد بن عبد الملك آرزوي ناصر برآورد و سي مرد مسلح فرستاد تا دانشور بلخ را به ارّجان رسانند.
بدين ترتيب شاعر خراساني در مي‌ان سي رزمنده راه خاور پيش گرفت و سالم به شهر شيخ محمد بن عبدالملك رسيد.
از ارّجان تا سپاهان
ناصر در ارجان، كه شهري بزرگ با حدود بيست هزار تن مرد و باغستانهاي نارنج، ترنج، خرماو زيتون بود، با استقبال شيخ محمد بن عبدالملك روبهرو شد.
مكانهاي ديدني شهر را مورد بازديد قرار داد و با دانشوران مذهبهاي گوناگون، بويژه امام ابوسعيد بصري پيشواي مكتب اعتزال، گفتگو و بحث فراوان كرد.
او تا پايان ذيحجه در آن سامان ماندگارشد و همزمان با آغاز نخستين روز محرم 444 هـ.
ق راه سپاهان پيش گرفت.
مسافران خراساني در مسير سپاهان از لوردغان، كه در چهل فرسنگي ارّجان بود، گذشته، به لنجان رسيدند.
ناصر بر دروازه شهر نام سلطان طغرل بيك ديد و دريافت كه ديگر بار به قلمرو سلجوقيان گام نهاده است.
آنگاه هفت فرسنگ راه پيمود تا سرانجام كنگرههاي باروي اصفهان آشكار شد.
شاعر آزاد انديش قباديان در هشتم صفر 444 هـ.
ق به سپاهان، كه شهر باروهاي استوار، كوچهها و خيابانهاي پاكيزه، كاروانسراهاي فراوان، بازارهاي پر رونق، ساختمانهاي بلند و زيبا، هواي دلپذير، آب گوارا و مسجد آدينه بزرگ و نيك بود، پاي نهاد.
كارواني كه ناصر با آن آمده بود 1300 خروار كالاي بازرگاني همراه داشت.
همه بارها و چهار پايان باركش به آرامي‌ و آسايش، بي آنكه از نظر مكان، علوفه و فروش كالاهامشكلي پديد آيد، در شهر فرود آمدند.
اين حجم كالا و چهارپا، با فرود و فروشي چنين آسان، جهانگرد مرو را در شگفتي فرو برد و اين شگفتي هنگامي‌ فزوني يافت كه در كوطراز ـ يكي از كوچههاي شهرـ پنجاه كاروانسراي بزرگ با حجرههايي سرشار از بازرگانان ديد و در بازار گوهريان دويست صرّاف نشسته پشت پيشخوان كار مشاهده كرد.
مجموعه زيباييهاي اين شهر بزرگ ناصر را بر آن داشت تا در يادداشتهايش چنين بنگارد: "من در همه زمي‌ن پارسي گويان شهري نيكوتر و جامعتر و آبادانتر از اصفهان نديدم".
آزاد مرد مرو بيست روز در آبادترين شهر پارسي زبانان توقف كردو سرانجام در 28 صفر رهسپار طبس شد.
ديار ارزشها
كاروان دانشور پاكراي قباديان در مسير طبس نخست به آبادي نايين، در سي فرسنگي سپاهان، رسيد.
آنگاه كوير سرشار از ريگهاي روان را پشت سر گذاشت و در نهم ربيعالاول به طبس; كه با اصفهان 110 فرسنگ فاصله داشت، گام نهاد.
طبس در آن روزگار شهر نخلستانها، قناعت، ايمان و دادگري بود.
شاعر جهانگرد اين شهر را به سبب امنيت و آسايش مردم و پايداري ارزشهاي الهي چنين ستوده است:... و در آن وقت امي‌ر آن شهر گيلكيبن محمد بود و به شمشير گرفته بود.
و عظيم ايمن و آسوده بودند مردم آنجا; چنانكه به شب در سرايها نبستندي و ستور در كويها باشد با آنكه شهر را ديوار نباشد.
و هيچ زن را زهره آن نباشد كه با مرد بيگانه سخن گويد و اگر گفتي هر دو را بكشتندي.
و همچنين دزد و خوني نبود از پاس و عدل او.
و از آنچه من در عرب و عجم ديدم از عدل و عمل، به چهار موضع ديدم: يكي به ناحيتِ دشت در ايام لشكرخان، دوم به ديلمستان در زمان امي‌ر امي‌ران جستان بن ابراهيم; سيوم در ايام مستنصر بالله امي‌رالمؤمنين ]به مصر[; چهارم به طبس در ايام امي‌ر ابوالحسن گيلكي بن محمد.
و چندانكه بگشتم به ايمني اين چهار موضع نديدم و نشنيدم.
امي‌ر پاكدل طبس ابوالحسن گيلكي بن محمد مقدم ناصر را گرامي‌ داشت و او را به جايگاه فرمانروايي خويش فراخواند.
جهانگرد بلخ هفده روز در آن شهر مي‌همان بود.
هنگام رفتن، امي‌ر شاعر قباديان را هديهاي درخور بخشيد، از او پوزش خواست و ركابداري همراهش روانه كرد كه وي را تا زوزن همراهي كند.
كاريز كيخسرو
از طبس تا زوزون هفتاد و دو فرسنگ بود.
مرويان آزاده، در مسير زوزن، نخست "رقه" در دوازده فرسنگي طبس را پشت سر نهادند و در دوازدهم ربيع الاخر به تون، شهر كاريزها و كارگاههاي زيلو بافي، رسيدند.
از رقه تا تون بيست فرسنگ بود.
در بيرونِ آبادي تون هنگامي‌ كه كاروان كوچك ناصري سمت قاين راه مي‌پيمود، سخن از قناتها و كاريزهاي منطقه پيش آمد ركابدار گيلكي به شاعر انديشمند قباديان گفت:روزگاري از تون به گنابد مي‌رفتيم، ناگهان دزداني چند آشكار شده، بر ما چيرگي يافتند.
چند تن از بيم دزدان خود را در چاه افكندند.
آن روز گذشت، دزدان بردنيها بردند و ما غارتزده به مقصد رسيديم.
يكي از در چاه افتادگان بخت برگشته پدري مهربان داشت.
او نشان چاه پرسيد، مردي را مزد فراوان داد تا به چاه رود و فرزندش را نجات بخشد.
مرد در چاه فرو شد.
پدر سوخته دل و همراهانش هرچه ريسمان بود به چاه فرستادند، ولي مرد به پاياب نمي‌‌ رسيد.
مردم بسيار بر كناره چاه حضور يافتند، هفتصد گز رسن فرو فرستادند تا مرد در بن چاه جاي گرفته، پيكر بيجان جوان نگون بخت به ريسمان بست و او را بيرون آورد.
چون مرد از چاه برون آمد، گفت: "در اين كاريز آبي فراوان روان است.
" آن كاريز چهار فرسنگ مي‌رود و به فرمان كيخسرو ساخته شده است.
ناصر وهمراهانش، پس از پيمودن هيجده فرسنگ، سرانجام در بيست و سوم ربيع الاخر به قاين گام نهادند.
وادي سرگرداني
قاين شهري بزرگ در شرق طبس به شمار مي‌آمد.
جهانگرد مروي در اين منطقه از ناآرامي‌ زوزن و سركشي فرماندارش آگاهي يافت و ناگزير در آنجا ماندگار شد.
در اين مدت با دانشوري كه ابو منصور محمد بن دوست نام داشت، گفتگوي فراوان كرد.
روزي ابو منصور، ضمن سخنان فراوان درباره هستي، به ناصر چنين گفت:"بسيار تحير در اين خوردهام".
انديشمند بزرگ قباديان، كه سالهاي دراز پژوهشهايش در هستي جز شگفتي روز افزون دستاوردي نداشت، به دوست قايني گفت: چه كسي به حقيقت هستي انديشيد و در درياي تحير فرو نرفت؟چون اقامت جهانگرد شهره قباديان در قاين به درازا كشيد، ركابدار امي‌ر گيلكي را به طبس بازگرداند و خود راه شمال شرقي پيش گرفت.
ناصر در دوم جمادي الاخر به سرخس رسيد و از آنجا رهسپار پارياب شد.
او در مسير خويش در دوازدهم جمادي الاخر به مروالرود گام نهاد، دو روز در آن سامان توقف كرد و سرانجام در نوزدهم همان ماه، پس از پيمودن 36 فرسنگ، به پارياب رسيد.
در آن روزگار ابو سليمان داود بن مي‌كائيل جغري بيك در شبورغان اقامت داشت و در انديشه سفر به مرو بود.
ناصر، كه راه شبورغان فارياب را ايمن نمي‌‌ديد، راه سمنگان پيش گرفت و از آن مسير رهسپار بلخ شد.
شنبه شادگاري
چون جهانگرد آزاد انديش قباديان به "كاروانسراي سه دره" رسيد، از مسافران چنان شنيد كه خواجه ابوالفتح، عبدالجليل، برادر گرانقدرش در شمار نزديكان ابونصر، وزير خراسان، جاي گرفته است.
ورود به جايگاهي كه برادر و خاندانش را مي‌شناختند، ناصر را بسيار خشنود و شادمان ساخت.
او اينك خود را در چند قدمي‌ ديدار آشنايان ديرين احساس مي‌كرد.
بنابراين از كاروانسرا بيرون شتافت و تندتر از همي‌شه در راه بلخ جاي گرفت.
در دستگرد كاروان بزرگي كه سمت شبورغان راه مي‌سپرد، توجه جهانگرد بلخي را به خويش جلب كرد.
ابوسعيد، برادر كوچكتر و همسفر شكيباي ناصر، از كاروانيان پرسيد: كارواني چنين از آن كيست؟پاسخ دادند: وزير خراسان، ابونصر.
ابوسعيد ديگر بار پرسيد: شما ابوالفتح عبدالجليل را مي‌شناسيد؟كاروانيان گفتند: يكي از خدمتگزارانش با ما همسفر است.
در اين لحظه مردي پيش دويده، پرسيد: از كجا مي‌آييد؟ناصر و برادرش گفتند: از حج.
مرد گفت: خواجه من ابوالفتح عبدالجليل را دو برادر بود كه سمت حج روانه شدند، ولي سالهاست بازنگشتند.
او پيوسته در اشتياق آنان به سر مي‌بَرَد و از همه حاجيان نشانشان بازمي‌جويد; ولي دريغ كه هيچ كس از سرنوشت آنها آگاه نيست.
ابوسعيد گفت: ما نامه ناصر آوردهايم، چون خواجه تو رسد، به وي خواهيم داد.
پس از لحظهاي جهانگرد قبادياني آماده ادامه مسير شد.
خدمتگزار گفت: اينك سرورم مي‌رسد، اگر شما را نيابد، دلتنگ مي‌شود.
چنانچه نامه ناصر به من دهيد، شادمان خواهد شد.
ابو سعيد پاسخ داد: نامه ناصر مي‌جويي يا خود ناصر را؟ اين ناصر است كه مي‌بيني.
مرد از اين سخن چنان در شادماني فرورفت كه براي لحظهاي خود و وظيفهاش را از ياد برد.
آنگاه كاروان ابونصر راه خويش پيش گرفت و جهانگرد قباديان سمت بلخ ادامه مسير داد.
از سوي ديگر، خواجه ابو الفتح همراه ابونصر وزير، از راهي ديگر، به ديدار امي‌ر خراسان مي‌رفت.
چون خبر بازگشت برادرانش به او رسيد بازگشته، بر پلي كه جموكيان نامي‌ده مي‌شد نشست تا با آنان ديدار كند.
سرانجام ناصر و ابوسعيد در شنبهاي فراموش ناشدني بدان پل رسيدند و برادران شادمان يكديگر را درآغوش كشيدند.
جهانگرد انديشمند خراسان داستان اين ديدار را چنين بازگفته است.
... و برادرم، خواجه ابوالفتح، به راه دشت به دستگرد آمد و در خدمت وزير به سوي امي‌ر خراسان مي‌رفت.
چون احوال ما بشننيد، از دستگرد بازگشت و بر سر پل جموكيان بنشست، تا آنكه ما برسيديم.
وآن روز شنبه بيست و ششم ماه جمادي الاخر سنه اربع و اربعين و اربعمأة (444) بود.
و بعد از آنكه هيچ امي‌د نداشتيم و به دفعات در وقايعِ مهلكه افتاده بوديم و از جان نا امي‌د گشته، به همديگر رسيديم.
و به ديدار يكديگر شاد شديم و خداي سبحانه و تعالي را بدان شكرها گزارديم.
آنها همان روز به بلخ گام نهادند.
ناصر در پايان سفر هفت سالهاش چنين سرود:رنج و عناي جهان اگر چه دراز استبا بد و نيك بيگمان به سر آيدچرخ، مسافر ز بهر ماست شب و روزهر چه يكي رفت بر اثر دگر آيدما سفر برگذشتني گذرانيمتا سفر ناگذشتني به در آيد
بخش پنجم حجت مستنصري
حرفهاي تازه
هر چند دوستان قديمي‌ در روزهاي نخست مقدم دبير سابق دربار سلجوقيان را گرامي‌ داشتند، ولي شادي و برخورد نيك آنان ديري نپاييد.
اندك اندك همه دريافتند كه ناصر پنجاه ساله با دبير شهره خراسان تفاوت بسيار دارد.
سخنانش از كنايهها و اندرزها سرشار مي‌نمود و شعرهايش مردم را به گزيدن روشي نوين در انديشه و كردار فرا مي‌خواند:اي خوانده كتاب زند و پا زندزين خواندن زند تا كي وچنددل پر ز فضول و زند بر لبزر دشت چنين نوشت در زنداز فعل منافقي و بي باكو ز قول حكيمي‌ و خردمنددر فعل به فضل شو بيفزايوز قول رو اندكي بر او رندپندم چه دهي نخست خود رامحكم كمري ز پند در بندچون خود نكني چنانكه گوييپند تو بود دروغ و ترفندپند از حكما پذير ازيراكحكمت پدر است و پند فرزندزي مرد حكيم در جهان نيستخوشتر به مزه ز قند جز پندكاري كه ز من پسندت نايدبا من مكن آنچنان و مپسندجز راست مگوي گاه و بيگاهتا حاجت نايدت به سوگندگند است دروغ از او حذر كنتا پاك شود دهانت از گنداز نام بد ار همي‌ بترسيبا يار بد از بنه مپيوندآن گوي مرا كه دوست داريگر خلق تو را همان بگويندزيرا كه به تيرماه جو خوردهر كو به بهار جو پراكنداز خنده يار خويش بنديشآنگاه به يار خويش برخندبر فعل چو زهر نيست پازهرجز قول چو نوش پخته با قنددر كار چو گشت با تو مشكلعاجز مشو و مباش خرسنداز مرد خرد بپرس ازيراجز تو به جهان خردوران هندتدبير بكن مباش عاجزسر خيره مپيچ بر قزاگندبنگر كه خداي چون به تدبيربي آلت چرخ را پي افكندبا پند چو درّ شعر حجتمنگر به كتاب زند و پازندبنديش كه بر چسان به حكمتاين خوب قصيده را بياكندشعرهاي سراسر اندرز ناصر خوشگذرانان روزگار جواني را، كه به امي‌د تكرار شب نشينيهاي گذشته پيرامونش گرد آمده بودند، پراكنده ساخت و دانشوران و پيران بلخ را با وي پيوند داد.
آنها چنان مي‌پنداشتند كه سفر حجاز دبير دانشگر دربار سلجوقي را ديگرگون ساخته، به راهي كه آنان نيك مي‌شمردند هدايت كرده است.
و لي دريغ كه اين پيوند نيز نااستوار و شكننده بود و با سرودن شعرهاي ديگر به سردي گراييد; شعرهايي كه پرده از باورهاي تازه انديشمند قباديان برداشته، وي را پيرو خاندان پاك آخرين پيامدار وحي شناساند:بهار دل دوستار عليهمي‌شه پر است از نگار عليدلم زونگاراست و علم اسپرمچنين واجب آيد بهار عليبچنهينگلاي شيعت و خستهكندل ناصبي  را به خار علياز امت سزاي بزرگي و فخركسي نيست جز دوستار عليازيرا كز ابليس ايمن شداستدل شيعت اندر حصار عليعلي از تبار رسول است و نيستمگر شيعت حق تبار عليبه صد سال اگر مدح گويد كسينگويد يكي از هزار عليبه مردي و علم و به زهد و سخابنازم بدين هر چهار عليازيرا كه پشتم ز منت به شكرگران است در زير بار عليشعار و دثارم ز دين است و علمهمي‌ن بد شعار و دثار عليتو اي ناصبي  خامش ايرا كه تونه اي آگه از پود و تار عليمحل علي گر بداني همي‌بينديشي از كار و بار عليبه بيدانشي هر خسي را همي‌چرا آري اندر شمار عليعلي شير نر بود ليكن نبودمگر حربگه مرغزار علينبودي در اين سهمگين مرغزارمگر عمرو و عنتر شكار عليبلي اژدها بود در چنگ شيربه دست علي ذوالفقار عليسه لشگر شكن بود با ذوالفقاريمي‌ن علي با يسار عليسران را سرافكند در زير پايسر تيغ جوشن گذار علينبود از همه خلق جز جبرئيلبه حرب چنين نيزهدار عليبه روز هزاهزيكي كوه بودشكيبا دل بردبار عليچو روباه شد شير جنگي چو ديدقوي خنجر شيرخوار عليهمي‌ رشك برد از زن خويش مردگه حمله مردوار عليگر از غارت ديو پرسي همي‌ره فخر يابد به غار عليبه غار علي در نشد كس مگربه دستوري كاردار عليبهعلماست غار علي سنگ نيستنشايد به سنگ افتخار علينبيني به غار اندرون يكسرهسرا و ضياع و عقار علينبارد مگر ز ابر تأويل قطربر اشجار و بر كشتزار علينبود اختيار علي زرو سيمكه دين بود و علم اختيار عليشريعت كجا يافت نصرت مگرز بازوي خنجر گزار عليز كفار مكه نبود ايچ كسبه دل ناشده سوگوار عليسر از خس برون كرد نارست هيچكس اندر همه روزگار عليهمي‌شه ز هر عيب پاكيزه بودزبان و دو دست و ازار عليگزين و بهين زنان جهانكجا بود جز در كنار عليحسين و حسن يادگار رسولنبودند جز يادگار عليبيامد به حرب جمل عايشهبر ابليس زي كارزار عليبريده شد ابليس را دست و پايچو بانگ آمد از گير و دار علياز آتش نيابند زنهار كسچو نايند در زينهار عليكه افكند نام از بزرگان حربمگر خنجر نامدار عليبه بدر و احد نه به خيبر نبودمگر جستن حرب كار
بزرگمرد قباديان دراين موقعيت خردمندان را به بردباري در شنيدن گفتار نيك و نرمي‌دن از حق فرا خواند:ما امت مصطفي و شيعت آليمخلق خداوند كبرياي جلاليمنيست جز اولاد مصطفي سپس اوپيشرو ما و بر مثال نناليمامتامتنهايمكينسويايزدزشتومحالاستومانهمردمحاليمگرگُرُهي پيش بودهاند به صد سالما پس ايشان به دين نهايم به ساليمباسر آل است خلق را و سپس يارگر پس ياري برو كه ما پس آليمامت را چون ز آل مي‌ببرد يارجز به تو يا رب زياربدبه كه ناليماي بخرد تو مرّم چون رمه از مامرغ نهاي چون رمي‌ ومانهشگاليمعيبجزايننيستمانكهمانهچوايشانبد كنشوعشوهخيز و زشت مقاليمپيش تو ز هرم به دست جهل و ضلالتدر قدح دين به حكمت آب زلاليمگاه سخن بر بيان سوار فصيحيمگاه محال سفر پياده و لاليمخيره شدم اندر اين زمان كه به حيلتبر سر منبر شدند اينكه رجاليمبل نه رجالند كه رحال جبالندگنگ بگويد كه نه رحال رجاليمروي سخن را ز بهر حجت علمي‌پيش حكيمان نقطه نقطه خاليمزرّ عياريم زي حكيم سخندانگر چه به سوي سفيه سفله سفاليمبي غم و انده به زهد و علم و به فضليمني چو تو باندوه ماه و جاه و جلاليمفخر به بسياري اي عدو ز چه داريدبرگ درختيد و ما لطيف چو ناليمور بشماريد چون ستاره چه باك استپيش شما چو شمس گاه زواليمساحرمان گفتهايد و شايد ليكنساحر اهل خرد ز سحر حلاليممعدن خار است كوه و معدن گوهرپيش حكيم و فقيه كوه مثاليمحجت دينيم سوي اهل خراسانخار و خس چشم كور اهل ضلاليماز سخن دين به بوستان شريعتبرگ و بر علم را بديع نهاليمشهره نهاليم رسته بر لب كوثرآب ز كوثر خوريم چون كه نباليمهر چند اندرزهاي حكيم بلخ گرانمايه و پر ارج بود، ولي دريغ كه نادانان خراسان دل بدان نمي‌‌سپردند و به پيروي از رهبران خويش گفتگو با انديشمند بزرگ قباديان را حرام مي‌شمردند.
ناصر، كه بنياد باورهايش بر دانش و برهانهاي متين استوار بود، به ياري شعر و نثر راه ارشاد و روشنگري پيش گرفت و چنين سرود:از كين بت پرستان در هند و چين و ماچينپر درد گشت جانت رخ زرد و روي پر چينبايد همي‌ت ناگه يك تاختن برايشانتازان سگانبه شمشير ازدل برون كني كينهرشب ز درد كينه تا روز بر نيايدخشك است پشت كامت ترّاست روي باليننفرين كني بر ايشان و زدل اگر كسي نيزنفرين كند بگويي از صدق دل كه امينواگه نه اي كه نفرين برجان خويش كردياي واي تو كه كردي بر جان خويش نفرينبتگربتي تراشد وان راهمي‌ پرستدزونيست رنج كس راني زان خداي سنگيننه چون بتي گزيدي كز رنج و شرّ آن بتبر كنده گشت و كشته يكرويه آل ياسينآن كز بت تو آمد بر عترت پيمبراز تيغ حيدر آمد بر اهل بدر و صفينلعنت كنم بر آن بت كز فاطمه فدك رابستد به قهر تا شد رنجور و خوار و غمگينلعنت كنم بر آن بت كز امت محمداو بود جاهلان را اول بت نخستينلعنت كنم بر آن بت كو كرد و شيعت اوحلق حسين تشنه از خون خضاب و رنگينپيش تواند حاضر اهل جفا و لعنتلعنت چرافرستي خيره به چين و ماچينآن به كه زير نفرين باشد همي‌شه جاهلمردار گنده بهتر پوشيده گشته سرگينگويي مكنش لعنت ديوانهام كه خيرهشكّر نهم طبر زد در موضع تبرزينگر عاقلي چو كردي مجروح پشت دشمنمرهم منه بدو نيز هرگز مگر به زوبينهرگز از اين عجبتر نشنود كس حديثيبشنو حديث و بنشان خشم و ز پاي بنشينباغ نكو بيار است از بهر خلق يزدانفردوس گوي خواهي، خواهيش نام كن دينپرمي‌وه دار باشند درهاي او حكيمانديوار او ز حكمت وز ذوالفقار پرچينوانگه چهار تن را در باغ خويش بنشاندوندر نگاربستان يكسر همه دهاقينتقويم صورت ما كردند باغبانانبر خوان اگر نداني آغاز سوره والتينخوكي ز در درآمد در پوست مي‌ش پنهانبگريخته ز شيران مانده ذليل و مسكينتا باغبان در او بود از حد خويش نگذشتبر كوهها چريدي بر رسم خويش و آيينچون باغبان برون شد آورد خوي خوكانبركند بيخ نرگس بشكست شاخ نسرينجغد و كلاغ بنشاند آنجا كه بود طوطيخار و خسك پراكند آنجا كه بد رياحينچون خارو خس قوي شد ره كرد خوك ملعوندر باغ و زو برآمدقومي‌ همه ملاعيندر بوستان دنيا تا خوك زاد زان پستلخ است و شور و گنده، خوشبوي و چرب و شيرينبنگر به چشم عبرت تا خلق را ببينيبرسان جمع مستان افتاده در مجانينآن سيم مي‌نمايد ار زيز در ترازووين زهد مي‌فروشد در آستينش تِنّيناز علم پاك جانش وز زهد دل وليكنبر رونبشت
نيرنگ اهريمن
رهبران اجتماعي بلخ اندك اندك دريافتند كه تنها بازداشتن مردم از گفتگو با دانشور خردگراي شهر سودمند نيست.
وجود شاعري توانا و انديشمندي گرانمايه با انديشههاي نوين و سخنان نغز در مي‌ان مردم مي‌توانست دردراز مدت پايههاي آسايش فرمانروايان ستم پيشه را مورد تهديد قرار دهد; پس تدبيري تازه انديشيدند و با پخش گزارشهاي نادرست و تهمتهاي ناروا به نابودي شخصيت گرانقدر ناصر پرداختند.
زماني وي را كژآيين خوانده، چنان گفتند كه فرزند خسرو از دانشي پرارز بهره مي‌برد ولي ديني درست ندارد، كاش هيچ دانش نداشت ولي در مسير حق گام مي‌نهاد و نيك فرجام مي‌شد:مرا گويند بد دين است و فاضل بهتر آن بوديكه دينش پاك بودي و نبودي فضل چندانشنبيند چشم ناقص طاعت پرنور فاضل راكه چشمش را بخست از ديدن او خار نقصانشبود خفاش و نتواند كه بيند روي من نادانزمن پنهان شود زيرا منم خورشيد رخشانشناصر در پاسخ به اين توطئه جديد به شعر پناه برد، با سخنان نغز پرده از آيين خود برداشت و خود را پيرو واپسين پيامدار وحي حضرت محمد(صلي الله عليه وآله وسلم)خوتند:گزينم قرآن است و دين محمدهمي‌ن بود ازيرا گزين محمديقينم كه گر هردوان را بورزمي‌قينم شود چون يقين محمدمحمد كليد بهشت و دليل نعيمحصار حصين چيست دين محمدمحمد رسول خداي است زي ماهمي‌ن بود نقش نگين محمدمكين است دين و قرآن در دل ماهمي‌ن بود در دل مكين محمدبه فضل خداي استامي‌دمكه باشمي‌كي امت كمترين محمدبه درياي دين اندرون اي برادرقرآن است در ثمي‌ن محمددفينّي و گنجي بود هر شهي راقرانست گنج و دفين محمدبر اين گنج گوهر يكي نيك بنگركرا بيني امروز امين محمدچو گنج و دفينت به فرزند مانديبه فرزند ماند آن و اين محمدنبيني كه امت همي‌ گوهر ديننيابد مگر كز بنين محمدمحمد بدان داد گنج و دفينشكه او بود در خور قرين محمدقرين محمد كه بود آنكه جفتشنبودي مگر حور عين محمدازاين حور عين و قرين گشت پيداحسين و حسن شين و سين محمدحسين و حسن را شناسم حقيقتبه دو جْهان گل ياسمي‌ن محمدچنين ياسمي‌ن و گل اندر دو عالمكجارست جز بر زمي‌ن محمدنيارم گزيدن همي‌ بر كسيرابر اين هردوان نازنين محمدنيارم گزيدن كسي را بر ايشانكه شرم آيدم از جبين محمدقرآن بود و شمشير پاكيزه حيدردو بنياد دين متين محمدكه اِستاد با ذوالفقار مجردبه هر حربگه بر يمي‌ن محمدچو تيغ علي داد ياري قرآنعلي بود بيشك معين محمدچوهارون موسي علي بود در دينهم انباز و هم همنشين محمدبه محشر ببوسند هارون و موسيرداي علي و آستين محمدعرين بود دين محمد وليكنعلي بود شير عرين محمدبفرمود جستن به چين علم دين رامحمد شدم من به چين محمدشنيدم ز مي‌راثدار محمدسخنهاي چون انگبين محمددلم ديد مي‌ري كه بنمود زاوّلبه حيدر دل پيش بين محمدز فرزند زهرا وحيدر گرفتممن اين سيرت راستين محمدازآن شهرهفرزندكو را رسيدهاستبه قدر بلند برين محمدنبودي از اين پيش بهر من از وياگر بود
آنها بروشني دريافتند كه در پيشگيري از رشد انديشههاي حكيم بلخ هرگز پيروز نبودهاند.
 
 
بنابراين به تهديد روي آورده، دانشور قبادياني را از آينده تاريك چنين گفتار و كرداري بيم دادند.
ولي ناصر كه دلي سرشار از ايمان داشت، از تهديدها نهراسيد و به تبيين باورهاي خويش پرداخت: پشتم قوي به فضل خداي است و طاعتشتا در رسم مگر به رسول و شفاعتشپيش خداي نيست شفيعم مگر رسولدارم شفيع پيش رسول آل و عترتشبا آل او روم سوي او نيست هيچ باكبرگيرم از منافق و ناكس شناعتشدين خداي ملك رسول است و خلق پاكامروز بندگان رسولند و رعيتشگر سوي آل مرد شود مال او چرازي آل او نشد ز پيمبر شريعتشپيغمبر است پيشرو خلق يكسرهكز قاف تا به قاف رسيده است دعوتشآل پيمبر است تو را پيشرو كنوناز آل او متاب و نگهدار حرمتشفرزند اوست حرمت او چون ندانياشپس خيره خير امي‌د چه داري به رحمتشآگاه تو نهاي كه پيمبر كه را سپردروز غدير خمّ به منبر ولايتشآن را سپرد كايزد مر دين و خلق رااندر كتاب خويش بدو كرد اشارتشآن را كه چون چراغ بدي پيش آفتاباز كافران شجاعت پيش شجاعتشآن را كه همچو سنگ سر مرّه روز بدردر حرب همچو موم شد از بيم ضربتشآن را كه در ركوع غني كرد بي سؤالدرويش را به پيش پيمبر سخاوتشآن را كه جود نام نهادش رسول حقامروز نيز اوست سوي خلق كنيتشآن را كه هر شريفي نسبت بدو كنندزيرا كه از رسول خداي است نسبتشآن را كه كس به جاي پيمبر جز او نخفتبا دشمنان صعب به هنگام هجرتشآن را كه مصطفي چو همه عاجز آمدنددر حرب روز بدر بدو داد رايتششير مبارزي كه سرشته است روزگاراندر دل مبارز مردان مهابتشدر حربگه پيمبر ما معجزي نداشتاز معجزات خويش قويتر ز قوتشقسمت نشد به خلق درون دوزخ و بهشتبر كافر و مسلمان الا به قسمتشدر بود مر مدينه علم رسول رازيرا جز او نبود سزاي امانتشگر علم بايدت به در شهر علم شوتا بر دلت بتابد نور سعادتشاو آيت پيمبر ما بود روز حرباز ذوالفقار بود وز صمصام آيتشگنج خداي بود رسول وز خلق اوگنج رسول خاطر او بود و فكرتشهركو عدوي گنج رسول است بيگمانجز جهل و نحس نيست نشان و علامتششير خداي را چو مخالف شود كسيهرگز مكن مگر به خري هيچ تهمتششير خداي بود علي، ناصبي  خر استزيرا همي‌شه مي‌برمد خر زهيبتشهرك آفت خلاف علي خورد بر دلشتو روي از او بتاب و بپرهيز زآفتشليكن چو حرمت تو ندارد تو از گزافمشكن ز بهر حرمت اسلام حرمتشاندر مناظره سخن سرداز او مگيرزيرا كه نيست جز سخن سرد آلتشدشنام دارد او همه حجت كنون و ليكروز شمار را كه شنود است حجتشابليس قادر است و ليكن به خلق درجز بر دروغ و حيلهگري نيست قدرتشقيمت سوي خدا به دين است خلق راآن است قي
گريز از دوزخ
با ادامه گفتار و كردار حكيم بلخ در گسترش انديشههايش، اندك اندك تهديدها از سخن فراتر رفته، جامه عمل پوشيد و ناآگاهان شهر همگي به دشمناني خطرناك تبديل شدند، دشمناني كه با اشاره سودجويان آگاه به راه مي‌افتادند و همه چيز را به نابودي مي‌كشاندند.
درچنين موقعيتي، ناصر جايگاه زندگياش را ترك گفت و راه سرزمينهاي ديگر پيش گرفت.
او دليل مهاجرت خود را چنين شرح داده است:از چنين خصم يكي دشتنينديشمبگه حجت يارب تو همي‌ دانيليكن ازعقل روانيست كهازديوانخويشتن را نكند مرد نگهبانيناگفته پيداست در شهرهاي ديگر نيز چيزي جز مشتهاي گره كرده و شمشيرهاي آخته در انتظار دانشور قبادياني نبود.
او سالها از شهري به شهر ديگر كو چيد و در غربت و هجران روزگار گذرانيد.
برخي از پژوهشگران كتاب پرارز "زادالمسافرين" را يادگار اين سالها شمردهاند.
ناصر در هر سرزمي‌ني به ارشاد مردم پرداخت و پاكدلان بسياري را با خاندان عصمت و طهارت پيوند داد.
در جريان اين دربهدري، حوادث همركاب پيوسته انديشمند بزرگ خراسان بود; حوادث ناگواري كه هرچند از چشم تاريخ نگاران پنهان مانده است، ولي دشواري و جانگزايي آن هرگز از خاطر آسمان، ستارگان و ديگر گواهان هماره سرنوشت بشر زدوده نخواهد شد.
داستان توقف اندك قزوين مي‌تواند تصوير كوچكي از آن رخدادهاي تلخ به شمار آيد:چون ناصر به قزوين گام نهاد، نزد پينه دوز شتافت و به انتظار نشست تا پاي افزارش را اصلاح كند.
در اين هنگام همهمه از هر سوي بازار برخاست و غوغايي شگفت درگرفت.
پينه دوز از جاي جسته، شتابان از كارگاه بيرون شد.
اندكي بعد در حالي كه تكه گوشتي بر درفش داشت، بازگشت.
ناصر پرسيد: اين چيست، هياهوي مردمان از چه بود؟مرد پاسخ داد: شخصي شعر ناصر خسرو خوانده بود، او را پاره پاره كردند، اين تكهاي از گوشت اوست.
ناصر پاي افزار رها كرده، گفت: در شهري كه شعر ناصر باشد ايستادن روا نيست.
و بيدرنگ آنجارا ترك گفت.
()()
درّه آسماني
دانشور بزرگ قباديان در گريز از يورش دشمنان به مازندران، سمنگان و نيشابور سفر كرد.
او در نيشابور به قاضي القضاة امام ابوسهل صعلوكي، كه بزرگ دين باوران خراسان بود و با وي دوستي داشت، پناه برد، ولي حمايت صعلوكي نيز سودمند واقع نشد.
روزي صعلوكي به وي گفت: «تو مرد بزرگي هستي و چنين مي‌بينم كه علماي خراسان قصد تو مي‌كنند.
صلاح در آن است كه از اين ديار سفر اختيار كني.» با اين سخن ناصر دريافت كه ايمني حتي از قلمرو نيشابور نيز رخت بربسته است; بنابراين راه بدخشان پيش گرفت، در دره يمكان اقامت گزيد و براي همي‌شه از دسترس اهريمنان خراساني دور شد.
ناصر در بخشي از سرودههايش بدين گريز چنين اشاره كرده است:گشتن اين گنبد نيلوفريگر نه همي‌ خواهد گشت اسپريهيچ عجب نيست ازيرا كه هستگشتن او عنصري و جوهرينيست شگفت اين كه همي‌ ناصبي سير نخواهد شدن از كافرينيست عجب كافري از ناصبي زانكه نباشد عجب از خرخريناصبي  اي خر سوي نار سقرچند روي بر اثر سامريدر سپه سامري از بهر چيستبر تن تو جوشن پيغمبريجوشن پيغمبري اسلام توستزنده بدين جوشن و اين مغفريفايده زين جوشن و مغفر تورانيست مگر خواب و خورِ ايدريمغفر پيغمبري اندر سقراي خر بدبخت چگونه برينام مسلماني بس كردهاينيستي آگه كه به چاه اندرينحس همي‌ بارد بر تو زحلنام چه سود است تو را مشتريراهبر تو چو يكي گمره استاز تو نيابد دگري رهبريچونكهنشويي سلب چرب خويشگر تو چنين سخت و سره گازريمن پس تو سنبل تر چون چرمگر تو همي‌ كَژرَف گنده چريدين تو به تقليد پذيرفتهايدين به تقليد بود سرسريلاجرم از بيم كه رسوا شويهيچ نياري كه به من بگذريچون سوي صرّاف شوي با پشيزرانده شوي و خجلي بر سريگرت بپرسد كسي از مشكليداوري و مشغله پيش آوريبانگ كنيكاينسخنرافضي استجهل بپوشي به زبان آوريحجت پيش آور و برهان مراجنگ چه پيش آري و مستكبريمن به مثل در سپه دين حقحيدرم ار تو به مثل عنتريخيز و بينداز به يك سو پشيزتا به دلت زر بدهم جعفريتا تو ز دينار نداني پشيزسوي زر جعفريم بنگريچند زني طعنه باطل كه تومرتبت ياران را منكريبا تو من ار چند به يك دين درممن زره و تو زره ديگريفاطمي‌ام فاطمي‌ام فاطمي‌تا تو بدري ز غم اي ظاهريگرچه مرا اصل خراساني استاز پس پيري و مِهي و سريدوستي عترت و خانه رسولكرد مرا يُمگي و مازندريمر عقلا را به خراسان منمبر سفها حجت مستنصريننگرد اندر سخن هر خسيهر كه ببيند سخن ناصريگر چه به يمگان شده متواريمدين بفزوده است مرا برتري
سالهاي غربت
انديشمند بزرگ خراسان در يمكان دور از سرنيزههاي سلجوقيان و فريادهاي گوشخراش انبوه دشمنان خاندان پيامبر به راهنمايي مردم و نگارش كتابهاي سودمند پرداخت .
در سايه تلاشهاي آن بزرگمرد بسياري از ساكنان آن ديار به اهل بيت(عليهما السلام) گرويدند.
علاوه بر اين او هر سال نوشتههاي گوناگون به سرزمينهاي مختلف گسيل داشته، بدين وسيله گمراهان را به دوستي خاندان پاك پيامبر فرا مي‌خواند.
ناصر خود در اين باره چنين گفته است:پيوسته شدم نسب به يمگانكز نسل قباديان گسستمهر سال يكي كتاب دعوتبه اطراف جهان همي‌ فرستمبرخي از كتابهاي گرانسنگ چون جامع الحكمتين، روشنايينامه و رسالهاي در پاسخ 91 پرسش دستاورد سالهاي يمگان شمرده شده است.
سالهاي يمگان با همه ايمني و آزادي بر ناصر غريب آسان نمي‌‌گذشت.
دوري از بستگان و آب و هواي وطن وي را به سرودن شعرهايي سراسر اندوه وامي‌داشت.
شعرهايي كه بزودي نزد دشمن و دوست جايگاهي والا يافت و در شمار شاهكارهاي ادبي سده پنجم هجري قرار گرفت.
در يكي از سرودههاي اين سالها، غربت و دوري از وطن وي را چنين به شكوه واداشته است:غريبي مي‌ چه خواهد يارب از منكهبامن روزوشب بستهاست دامنغريبي دوستي بامن گرفته استمرا از دوستي گشته است دشمنز دشمن رست هر كو جست ليكناز اين دشمن بجستن نيست رستنغريبي دشمن صعب است كز تونخواهد جز زمي‌ن و شهر ومسكنبجز با تو نيارامد چو رفتيكسي دشمن كجاديداستازاينفنچو با من دشمن من دوستيجستمرا زانده كهن زين گشت نو تنسزد كين بد كنش را دوست گيرمچو بيرون زو دگر كس نيستبامنبه سند انداخت گاهم گه به مغربچنين هرگز نديد ستم فلاخنالبته انديشمند بزرگ خراسان هرگز غربت را دشنام نمي‌‌دهد.
بلكه خود و همه غريبان را با ياد دستاوردهاي هجران تسلي بخشيده، چنين مي‌گويد:غريبي هاون مردان علم استز مرد علم خود علم است روغناز اين روغن در اين هاون طلب كنكه بيروغن چراغت نيست روشننگردد مرد مردم جز به غربتنگيرد قدر باز اندر نشيمننهال آنگه شود در باغ بر وركه برداريش ز آن پيشينه معدنبه شهر و برزن خود درچه يابيجز آن كان كاندر آن شهر است و برزنبه خانه در ز نور قرص خورشيدهمان بيني كه درتابد به روزناگر مر روز را مي‌ديد خواهيسر از روزن برون بايدت كردن
رنجهاي زندان
پيامدهاي دوري از وطن بسيار است; پيامدهايي كه بيترديد وسوسه بازگشت يكي از آنها شمرده مي‌شود.
ناصر نيز از اين وسوسه تهي نبوده است:از دهر جفا پيشه زي كه نالمگويم ز كه كرد است نال نالمبا شصت و دو سالم خصومت افتاداز شصت و دو گشت زار حالممالي نشناسم ز عمر برترشايد كه بنالم ز بهر مالمي‌ك چند جمالم فزون همي‌ شدگفتي كه يكي نوشده هلالمدر خواب نديدي مگر خيالمآن سرو سهي قدّ مشك خالمچون ديد زمانه كه غره گشتمبشكست به دست جفا نهالمبربود شب و روز رنگ و بويمبركند مه و سال پرّ و بالمزين ديو دژاگه چو گشتم آگهزين پس نكند صيد با حتيالمگه ياد دهد آن زمان كه بوديپيشم شده جمله تبار وآلمآنها كه نبودي مگر بديشانمسعود مرا بخت و نيك وفالمگويد به چه معني حرام كرديبر جان و تن خويشتن حلالمدانشور گرانپايه سده پنجم در برابر اين يادهاي وسوسه آمي‌ز مردانه ايستادگي كرد.
او ارج خويش فراتر از آن مي‌دانست كه در پيشگاه چنين هوسهاي كودكانهاي سر فرود آورد.
اي دهر جز از من بجوي صيدينه مرد چنين مكر و افتعالممن نيستم آن گل كز آب ز رقتتازه شودم شاخ و بار و بالمچون طمع بريدم ز مال شاهانپس مدحت شاهان چرا سگالممن جز كه به مدح رسول و آلشاز گفتن اشعار گنگ و لالمرفتم پس دنيا بسي و ليكنافلاك برآن داد گوشمالمايزد مكنادم دعا اجابتگر جز كه به فضلش بود سؤالمدر حب خدا و رسول و آلشمعروف چو خورشيد بر زوالممن گوهر دين رسول حقممن كوهم اگر مانده درجبالمالبته رنجهاي ناصر در اين دوريها و وسوسهها خلاصه نمي‌‌شد.
گاه اندرز دهندگاني چند پيرامونش گردآمده، وي را به فرمانبرداري از امي‌ران و بازگرداندن آب رفته به جوي فرامي‌خواندند.
انديشمند دره يمگان در پاسخ پندگويان ناآگاه چنين سروده است:اي آنكه گوييم به نصيحت همي‌كاين پيرهن بيفگن و فرمان كنمتا سخت زود من چو فلان مر تورادر مجلس امي‌ر خراسان كنماندر سرت بخار جهالت قوي استمن درد جهل را به چه درمان كنمكي ريزم آبروي تو چو بيخردبر طمع آنكه تو بره پرنان كنمتركان رهي و بنده من بودندمن تن چگونه بنده تركان كنماي بد نصيحتي كه تو كردي مراتا چون فلان خسيس و چو بهمان كنمگيتيت گربهاي است كه بچّه خوردمن گرد او ز بهر چه دوران كنماز من خسيستر كه بود در جهانگر تن به نان چو گربه گروگان كنمدين و كمال و علم كجا افگنمتا خويشتن چو غول بيابان كنماين فخر بس مرا كه به هر دوزبانحكمت همي‌ مرتب و ديوان كنمجان را ز بهر مدحت آل رسولگه رودكي و گاهي حسان كنمزادالمسافر است يكي گنج مننثر آنچنان و نظم ازين سان كنمزندان مؤمن است جهان دونزان من همي‌ قرار به يمگان كنم
زمزمههاي تنهايي
هر چند حكيم پاكراي قبادياني در برابر پند اندرزدهندگان ناآگاه و وسوسه ناخود آگاه درون مردانه ايستادگي كرد، ولي ياد سبز خراسان هرگز از خاطرش زدوده نشد.
او گاه باد وطن را مخاطب ساخته، به دره خاموش يمگان فرامي‌خواند و از روزگار چنين شكوه مي‌كند:بگذر اي باد دل افروز خراسانيبر يكي مانده به يمگان دره زندانياندرين تنگي بيراحت بنشستهخالي از نعمت و از ضيعت و دهقانيبرده اين چرخ جفا پيشه بيدادياز دلش را حت و از تنش تن آسانيدل پراندوهتر از نار پر از دانهتن گدازندهتر از نال زمستانيداده آن صورت و آن هيكل آبادانروي زي زشتي و آشفتن و ويرانيگشت چون برگ خزاني ز غم غربتآن رخ روشن چون لاله بستانيروي برتافته از خويش چو بيگانهدستگيرش نه جز از رحمت يزدانيبيگناهي شده همواره بر او دشمنترك و تازي و عراقي و خراسانيفريه خوانان و جز اين هيچ بهانه نهكه تو بد مذهبي و دشمن يارانيچه سخن گويم من با سپه ديواننه مرا داد خداوند سليمانيدانشور كهنسال قبادياني گاه پاي از اين فراتر مي‌نهد و از بهار باغهاي خراسان ياد كرده، وضعيت دشوار روزگار سالمندياش را به خاطر مي‌آورد و مي‌گويد:كه پرسد زين غريب خوار محزونخراسان را كه بيمن حال تو چونهمي‌دوني كه من ديدم به نوروزخبر بفرست اگر هستي همي‌دوندرختانت همي‌ پوشند بيرمهمي‌ بندند دستار طبر خوننقاب چيني و رومي‌ به نيسانهمي‌ بندد صبا بر روي هاموننثار آرد عروسان را به بستانزگوهرهاي الوان ماه كانونهمي‌ سازند تاج فرق نرگسبه زرّين حقّه و لولوي مكنونگرايدوني و ايدون است حالتشبت خوش با دو روزت نيك و مي‌مونآنگاه از چگونگي حال خويش گزارش مي‌دهد و از كهنسالي و دشواريهايش و دشمني نابخردان خراسان سخن مي‌گويد:مرا باري دگرگون است احوالاگر تو نيستي بي من دگرگونمرا بر سر عمامه خزّاد كنبزد دست زمان خوش خوش بهصابونمرا رنگ طبر خون دهر جافيبشست از روي بيرم باب زريونز جور دهر الف چون نون شدستمز جور دهر الف چون نون شود نونمرا دو نان ز خان و مان براندندگروهي از نماز خويش ساهونخراسان جاي دونان شد نگنجدبه يك خانه درون آزاده با دوننداند حال و كار من جز آن كسكه دونانش كنند از خانه بيرون
ديار دوزخي
ناصر با همه دلبستگي به خراسان آن سامان را سرزمي‌ني نفرين شده شمرده، فرمانروايان ستمگر را نشانه بارش خشم خداوند بر آن ديار مي‌داند و چنين مي‌سرايد:همانا خشم ايزد بر خراسانبر اين دونان بباريدست گردونكه او باشي همي‌ بيخان و بيماندر و امروز خان گشتند و خاتونبر آن تربت كه بارد خشم ايزدبلا رويد نبات از خاك مسنونبلا رويد نبات اندر زمي‌نيكه اهلش قوم هامانند و هاروننبات پربلا غُزّاست و قبچاقكه رستستند بر اطراف حجيونشبيخون خداي است اين برايشانچنين شايد بلي زايزد شبيخوننه ز ايشان مكر او را كس ببيندچه بيند مكر او را مست و مجنونهمي‌ خوانند بر منبر ز مستيخطيبان آفرين بر ديو ملعونقضا آن بايد از مير خراسانكه خاتون ز او فزونتر يابد اكنونكند مبطل محقي را به قوليروايت كرده حمّاد از فژيغونچرا خراسان مورد خشم خداوند قرار گرفته است؟ انديشمند دره يمگان دليل آن را تنها دشمني ديرپاي مردم با خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)مي‌شمارد:چه حال است اينكه مدهوشند يكسركه پنداري كه خوردستند هپيونازيرا دشمن هارون امتسرشته اندر ايشان ديو وارونسزد گر ابر از اين شومي‌ بر ايشانبه دوزخ در همي‌ بارند آهونناصر در ادامه اين سروده خراسان زيبا را به دشمنان وامينهد و با اشاره به روايت مشهور" گيتي زندان مؤمن و بهشت كافر است" گمراهان آن سامان را كافراني آسوده در بهشت موقت دنيا مي‌خواند.
تو اي جاهل برو با اهل هامانمرا بگذار با اولاد هارونبهشت كافر و زندان مؤمنجهان است اي به دنيا گشته مفتوناز اين را تو به بلخ چون بهشتيوزينم من به يمگان مانده مسجونتو از جهلي به ملك اندر چو فرعونمن از علمم به سجن اندر چو ذوالنّونآنگاه از اينكه در يمگان با همه دشواريها آسوده زيست مي‌كند، خداي را سپاس مي‌گذارد:اي حجت خراسان در يمگانگرچه به بند سخت گرفتاريچون ديو بر تو دست نمي‌‌يابدبايد كه شكر ايزد بگزاريو مردم آزاده را به گريز از خراسان و اهريمنانش فراخواند:شو حذر دار حذر زين يله گو بارهبل نه گو باره كزين قافله شيطانزين قوي قافله كور و كر اي خواجهنتواند كه رهد هيچ حكيم آسانشهر بگذار بديشان و به دشتان شودشت خالي به چون شهر پر از گرگانبل به زندان در شو خوش بنشين زيراصحبت نادان صد ره بتر از زندانجز كه يمگان نرهانيد مرا زينهاعدل باراد بر اين شهره زمي‌ن يزدانگرچه زندان سليمان نبي بود استنيست زندان بل باغيست مرا يمگانمشواد اين بقعه خود نشود هرگزتاقيامت به حق آل نبي ويرانخيل ابليس چو بگرفت خراسان راجز به يمگان درنگرفت قرار ايمان
سگان سرزمي‌ن اهريمن
دانشور فرزانه بلخ در يمگان نيز از سنگهاي پياپي كودكان خراساني، كه در قالب دروغها و تهمتها بر او فرو مي‌باريد، آسوده نبود.
دشمنان در پاسخ شعرهاي بيشماري كه ناصر در آن خود را پيرو حضرت محمد(صلي الله عليه وآله وسلم)مي‌خواند، سرودههاي وي را تنها وسيلهاي براي گريز از خشم دين باوران شمرده، چنان پخش كردند كه ناصر از مسلماني جز نام هيچ ندارد و باورهاي كفر آمي‌زش را در پوششي از شعارهاي مذهبي پنهان كرده است.
حكيم گرانپايه قباديان در اينجا نيز، چون ديگر موارد، دروغ پراكنيهاي دشمن را با سرودههاي نغز پاسخ گفت.
او تهمت زنندگان را سگاني بزدل شمرد; سگاني كه ياراي حضور در برابر برهانهاي روشن حجت ندارند و در دوردستها پارس مي‌كنند:پيش نايند همي‌ هيچ مگر كز دوربانگ دارند همي‌ چون سگ كهدانيآن همي‌ گويد امروز مرا بد دينكه به جز نام نداند زمسلمانياي نهاده به سر كله دعواجانت پنهان شده در قرطه نادانيبه كه گرويدند امت زپس احمدچيست نزد تو بر اين حجت و برهانيسخت بيپشت بوند و ضعفا قومي‌كه تو پشت سپه و قوت ايشانيفضل ياران نكند سود تو را فرداچون پديد آيد آن قوه پنهانيباده پخته حلال است به نزد توكه تو بر مذهب بو يوسف نعمانيكتب حيلت چون آب ز برداريمفتي بلخ و نشابور هري مانيبر كسي چون ز قضا سخت شودبنديتو مرآن را به يكي نكته بگردانيباچنين حكم مخالف كه همي‌ بينمتو فرومايه مگر زاده شيطانيتا به گفتاري پربار يكي نخليچون به فعل آيي پر خار مغيلانيمن از استاد تو و يوزه تو بيزارمگفتم اينك سخن كوته پايانيروي زي حضرت آل نبي آوردمتا بدادند مرا نعمت دو جهانياگر از خانه واز اهل جدا ماندمجفت گشتستم با حكمت لقمانيسنگ يمگان دره زي من رهي ازطاعتفضلها دارد بر لؤلؤ عمّاني
غروب دلگير
سالها يكي پس از ديگري مي‌گذشتند و فيلسوف بلخ را سمت ناتوانيهاي ويژه كهنسالي مي‌كشاندند، ناصر در پانزدهمي‌ن سال زندگي در يمگان چنين سرود:پانزده سال برآمد كه به يمگانمچون و از بهر چه زيرا كه به زندانمچه عجب گر ننهد ديو مرا گردنسرزنش چون كنيام من نه سليمانممر مرا گويي چون هيچ برون ناييچه نكوهيم كه از ديو گريزانمچون كه با گاو و خرم صحبت فرماييگر تو داني كه نه گوبان و نه خربانمبا گروهي كه بخندند و بخندانندچون كنم چون نه بخندم نه بخندانمتازه رويم به مثل لاله نعمان بودكاه پوسيده شد آن لاله نعمانمدي به دشت ازسر چون گوي همي‌ گشتموز جفاي فلك امروز چو چوگانمگر من آنم كه چو ديباچه نو بودمچون كه امروز چو خفتانه خلقانمزين پسم باز كجا برد همي‌ خواهدچون برون آرد از اين خانه ويرانمتخته كشتي نوحم به خراسان درلاجرم هيچ خطر نيست ز توفانمغرقهاند اهل خراسان و نه آگاهندسر به زانو من بر مانده چنين زانماي سرمايه هر نصرت مستنصرمن اسير غلبه لشكر شيطانماين گفتار تصويري از پانزدهمي‌ن سال هجرت به يمگان ترسيم مي‌كند.
خراسان هنوز در ناداني دست و پا مي‌زند، حكيم كهنسال يمگان از هدايت ديوان مرو و بلخ ناتوان مانده، خود را اسير لشكر پيروزمند آنان احساس مي‌كند و چون همه سالهاي مهاجرت نشتر جاودان خاطرههاي كهن وي را آزرده، به سرودن وا مي‌دارد:آن روزگار چون شد و آن دوستان كجاديدارشان حرام شد و يادشان حلالآن دوستان كه خانه ما قبله داشتنداز بهر چه زمن ببريدند قيل و قالو باز چون همه درماندگان باد را به ياري مي‌خواند:اي باد عصر اگر گذري بر ديار بلخبگذر به خانه من و آنجاي جوي حالبنگر كهچون شداست پس از من ديار منبا او چه كرد دهر جفاجوي بدفعالترسم كه زير پاي زمانه خراب گشتآن باغها خراب شد آن خانها تلالبنگر كه هست منكر من با برادرمدارد چنانكه داشت همي‌ با من اتصالياروزگار بر سر ايشان سپه كشيدمشغول كردشان ز من آفات و اختلالاز من بگوي چون برساني سلام منزي قوم من كه نيست مرا خوب كاروحالقوم مرا بگوي كه دهر از پس شمابا من نكرد جز بد و ننمود جز ملالاز گشت روزگار و جفاي ستارگانگشته است چون ستاره مرا خوي چون شمالبر آن عقيق من سپه آورد زعفرانتا ساخته است با الف من چو دال و ذالز آب مژه غريقم وز آتش به دل حريقچون نال از اين شداست تنم زار و نال نالگه نال غرقه باشد و گه سوخته شوداي تن منال از اين كه چنين است كار نالزين بيشتر منال كه عمرت گذشته شدكوتاه گشت رشته تو كوتاه كن مقالآري سالها يكي پس از ديگري مي‌گذشتند و رشته عمر ناصر روز به روز كوتاه و كوتاهتر مي‌شد تا آنكه سرانجام در حدود 481 هـ.
ق پايان پذيرفت; گوياترين زبان خاور از گفتن باز ماند، بيناترين چشم تاريخ كهن بلخ و بدخشان براي همي‌شه بسته شد و سرو كهنسال قباديان تن به خاكهاي مهربان دره يمگان سپرد.
بخش ششم: گنجهاي دره يمگان
حكيم فرزانه دره يمگان آثاري پرارج از خويش به يادگار نهاد; آثاري كه هر چند بررسي گسترده آنها در حوصله اين دفتر نيست ولي اشارهاي گذرا به نام و موضوعشان بسيار ضروري مي‌نمايد.
1 ـ ديوان اشعار
ناصر به گفته خويش دو ديوان به عربي و پارسي داشته است:بخوان هر دو ديوان من تاببينييگي گشته باعنصريبحتري را ()() ولي دريغ كه مجموعه عربي به تاراج زمان رفته، از آن جز نام چيزي نمانده است.
امي‌ر دولتشاه سمرقندي تعداد بيتهاي ديوانش را سي هزار شماره كرده، ولي ديوان امروزين از 11047 بيت شكل گرفته است.
2 ـ روشنايي نامه
اين اثر منظوم سراسر اندرز و حكمت است.
عارف قباديان، با بهره گيري از حكمت و هنر بسيار خويش، مجموعهاي با 592 بيت فراهم آورده، تا مشتاقان كمال به ياري آن پاي در راه راست نهند.
"اِته"، خاورشناس شهره آلمان، در 1879 م براي نخستين بار اين اثر را در مجله انجمن شرقي آلمان در لايپزيك به چاپ رساند.
اندكي بعد در 1340 هـ.
ق نسخه "اِته" همراه سفرنامه حكيم بلخ در برلين منتشر شد.
"اته"، كه علاوه بر دانش فراوان از ذوق هنري نيزبرخوردار بود، اين اثر ناصر خسرو را به زبان آلماني برگردانيد و در قالب شعر به هموطنانش عرضه داشت.
هرچند عارف كهنسال دره يمگان در پايانيترين بخش اثر ياد شده پرده از تاريخ نگارش آن برداشته، ولي اختلاف نسخههاي موجود تعيين تاريخ درست را با دشواري رو به رو ساخته است.
نگاهي گذرا به يكي از پندهاي پرارز ناصري در اين كتاب شريف مي‌تواند ما را با افق انديشه پير دره يمگان آشنا سازد:دمي‌ از حق مشو غافل از اين راهچو مي‌داني كه آيد مرگ ناگاهاز او خواه استعانت در همه كاركه چون او كس نباشد مرتورا يارتوكل در همه كاري بر او كنز غير او بگردان رو در او كنثبات دولت و دين راستي دانز كذب اين هر دوراكمكاستي دانچو عهدي با كسي كردي بجا آركه ايماناستعهدازخويش مگذارخرد بهتر بود از زر كه داريكه در زر كس نبيند هوشيارياگر صبرت به دل دريار گرددظفر آخر تو را دلدار گرددبه هر سختي مكن فرياد بسياربنوش آن و مده دل را به تيماربرادر آن بود كه روز سختيتو را ياري كند در تنگ بختينكويي گر كني منت منه زانكه باطل شد ز منت جود واحسانبه وقت صبحدم مي‌باش بيدارمگر در صبحدم بگشايدت كارفيلسوف يمگان تاريخ نگارش كتاب را چنين گفته است:نهادم اين كتاب روح پرورگشادم بر دل اهل خرد دربه شعر خوب و شيرين جان فزايمبه حكمت در سخن معجز نمايمچو دريايي كه باشد آب او خوشچو عالي آسماني خوب و دلكشمعنبر روشنايي كرد نامشخرد را روشنايي از كلامشبه سال چارصد سه بيست بر سركه هجرت كرد آن روح مطهرمحمد آن كه از ما باد بدرودروان را رهنماي جنت او بودرسيده جرم خور در برج ماهيگرفته در حمل مه پادشاهيمه شوال از روز نخستينقران افتاده اندر برج شاهينبكردم ختم اين فرخنده دفتربرون آوردم اين پاكيزه گوهربه يك هفته رسانيدم به آخرمقالات مقدس را سراسربسي بودند اندر شاعري فحلكه بودي شعرشان چون زاده نحلبسي گفتند اشعار دل آويزبسي كردند در معني شكر ريزكس اين معني به دل اندر نياوردو گر آورد در خاطر نياوردخدا داند كه اين نو باوه بكر استزمن زاد استواورادايه فكر استبجزمن روي او را كس نديد استنهدستهيچكس بروي رسيد استكسي را راه ننمود اين هدايتهمي‌ن دفتر گواه من كفايت خداوندا مرا توفيق دادي در معني به رويم برگشاديبر اين بيخ دلم از ابر رحمتفرو باريده اي باران حكمتچنين حكمت كجا اندازه داردكه جان عاشقان را تازه داردسپاس و شكر از داراي ذوالمنّكه بكري تازه پيدا كردي از منبه صد پايه مرا رتبت فزوديره تجريد و تحقيقم نمودي اگر سهوي بود در وي عفو كندريده پرده كارم رفو كن به جود خويشتن بر من ببخشايروانم را به معنيها بيارايسخن بر خاطر من راست بنگارخطايي بر زبان من بمگذارز سر عقل واقف شد روانمبدانستم كه من چيزي ندانم بر اين ناداني و عجزم ببخشاي مرا از فضل را
3 ـ سعادتنامه
اين كتاب نيز چون روشنايي نامه در پند سروده شده، داراي سيصد بيت است.
 
 
 
 
فاگنان فرانسوي در 1880 م سعادتنامه و برگردان فرانسوياش را در مجله انجمن شرقي آلمان به چاپ رساند.
بعد از اين تاريخ ، در 1340 هـ.
ق نسخه سعادتنامه فاگنان همراه سفرنامه حكيم خراسان به زيور چاپ آراسته شد.
باب بيست و ششم اين اثر گرانسنگ با عنوان تجرّد چنين اندرز مي‌دهد.
چه بندي بر رباط پر خطر دلمسافر تا به كي ماني به منزلپل است اين دهر و تو بر وي روانينسازد خانه بر پل كاروانيچو خواهي زين سرا رفتن يكي روزشب تجريد را شمعي برافروزمجرد باش چون عيسي مريمتبرّا كن چو ابراهيم ادهمز پيش از مرگ از اين بستان گذركنسرا و باغ و بستاني دگر كنكه گر با مال و گر با جاه و گنجيببايد رفت از اين دير سپنجيده و گيرِ تو جاويدان نماندجهان را حالها يكسان نماندچو عيسي راه ما بر آسمان استجهان يكسر چراگاه خران استهمي‌دون بگذرد اين عمر چون بادتو خواهي دردمند و خواه دلشادسراي عاريت با كس نماند همه كس دامن از وي بر فشاندحجت جزيرهخراسان باب سيام كتاب را چنين پايان بخشيدهاست:بگفتم بيت سيصد از دل پاكهمه دوشيزگان طبع و ادراكطبيعت داده آرايش تمامشخرد كرده سعادتنامه نامشز من درّ سخن را بار بستنز نيك اختر سخن را كار بستندر اين گنج را بر تو گشادمكليد گنج در دست تو دادمسعادت يار خواهي در همه كارسخنهاي شريف از دست مگذاربكن در گوش كاين در ثمي‌ن استحديت ناصربن خسرو اين است
4 ـ زادالمسافرين
حكيم كهنسال قبادياني اين اثر گرانقدر را در روزگار غربت 453 هـ.
ق به رشته نگارش كشيد.
او در بخشهاي بيست و هفت گانهاي كه از آنها به قول تعبير كرده، به اثبات باورهاي فلسفي خويش پرداخته است.
اشاره به عنوانهاي اين قولها مي‌تواند ما را در بازشناسي مسايل فلسفي مورد نظر نويسنده ياري دهد:قول اول: اندر قول كه آن در علم حاضران است.
قول دويم: اندر كتابت كه آن در علم غايبان است.
قول سيم: اندر حواس ظاهرقول چهارم: اندر حواس باطنقول پنجم: اندر جسم و اقسام آنقول ششم: اندر حركت و انواع آنقول هفتم: اندر نفسقول هشتم: اندر هيوليقول نهم: اندر مكانقول دهم: اندر زمانقول يازدهم: اندر تركيبقول دوازدهم: اندر فاعل و منفعلقول سيزدهم: اندر حدث عالمقول چهاردهم: اندر اثبات صانعقول پانزدهم: اندر صانع عالم و جسم كه چيست؟قول شانزدهم: اندر مبدع حق سبحانه و مبدع اوقول هفدهم: اندر قول و كتابت حق سبحانه و تعاليقول هيجدهم: اندر لذات و اثبات آنقول نوزدهم: اندر علت بودش عالم جسمقول بيستم: اندر آنكه چرا خداي عالم را بيش از آنكه آفريد، نيافريد.
قول بيست و يكم: اندر چگونگي پيوستن نفس به جسمقول بيست و دويم: اندر چرايي پيوستن نفس به جسمقول بيست و سيم: اندر اثبات مخصص به دلالات مختصقول بيست و چهارم: اندر بود و هست وباشدقول بيست و پنجم: اندر آنكه مردم از كجا آمد و كجا همي‌ شودقول بيست و ششم: اندر رد مذهب تناسخقول بيست و هفتم: اندر اثبات ثواب و عقاباين كتاب در 1340 هـ.
ق به همت ادوارد براون و كوشش محمد بذل الرحمان هندي در برلين به زيور چاپ آراسته شد.
5 ـ وجه دين
ناصر خسرو در اين كتاب به بيان چهره ناپيداي عبادتها و احكام شريعت به روش اسماعيليان پرداخته است.
هرچند تاريخ نگارش آن به درستي روشن نيست، ولي بيترديد بايد در روزگار غربت و مهاجرت و پس از سال 453 هـ.
ق نگاشته شده باشد; زيرا حكيم در برخي از فرازهاي آن به كتاب زادالمسافرين اشاره كرده، از تاريكي شب فتنه در جزيره خراسان، گسسته شدن نور ايمان از آن سرزمي‌ن و كوتاهي دست عنايت اولياي خدا از ضعيف دينان آنجا سخن گفته است.
اين اثر ناصر مدتها ناياب مي‌نمود، ولي سرانجام دو نسخه از آن به وسيله زاروبين، دانشور روسي، در مي‌ان اسماعيليان شغنان كشف شد.
سيد حسن تقي زاده در 1301 هـ.
ش تصوير يك نسخه از يافته هاي زاروبين را به برلين برد و به ياري پروفسور براون به چاپ رساند.
6 ـ خوان الاخوان
حكيم قباديان اين اثر را به نثر پارسي در موضوع اخلاق حكمت، و اندرز به رشته نگارش كشيده است.
7 ـ جامع الحكمتين
(جامع حكمت يونان و اصول باورهاي اسماعيليان)اين اثر رسالهاي به نثر پارسي در بيان عقيدههاي اسماعيليان است، كه در 462 هـ.
ق به خواهش عينالدوله ابوالمعالي علي بن اسد بن حارث، امي‌ر بدخشان، در شرح و پاسخ قصيده فلسفي پارسي خواجه ابوالهيثم احمدبن حسن جرجاني نگارش يافته است.
قصيده خواجه ابوالهيثم چنين آغاز مي‌شود:يكي است صورت هر نوع را و نيست گذار چرا كه هيئت هر صورتي بود بسيار"ناصر در پاسخ سروده دانشور جرجاني از تأويلهاي كلامي‌ و فلسفي بهره برده است.
اين مجموعه پرارج از جهت اصطلاحهاي فلسفي و كلامي‌ و مفردات و تركيبهاي پارسي بسيار درخور توجه است.
8 ـ رساله گشايش و رهايش
ناصر اين اثر پارسي را در پاسخ چند پرسش يكي از برادران مذهبي نگاشته است.
او در اين رساله سي پرسش و پاسخ به زباني ساده و منطقي گرد آورده، آن را رهايي بخش نفسهاي مؤمنان و پاكدلان و گشاينده دشواريهاي آنان شمرده است.
9 ـ رسالهاي در پاسخ 91 پرسش
حكيم پير دره يمگان اين اثر را در پاسخ نود و يك پرسش فلسفي، منطقي، طبيعي، نحوي، ديني و تأويلي مندرج در قصيده 80 بيتي يكي از شاعران پيش از خود به رشته نگارش كشيده است.
او در پايان چنين نگاشته است:... و اين كتاب را جهت امي‌ر بدخشان ساخته است، علي بن احمد مولا امي‌رالمؤمنين ابو معين ناصر بن خسرو بن حارث التمعاني اندر سال چهار صد و بيست و دو از هجره پيغمبر ما صلوات الله عليه و الحمدلله رب العالمي‌ن و صلي الله علي خير خلق محمد و آله الطاهرين الطيبين اجمعين.
10 ـ دليل المتحيرين
برخي از محققان اين كتاب را در شمار آثار ناصر جاي دادهاند، ولي تا كنون به دست نيامده است.
11 ـ بستان العقل (بستان العقول)
پير يمگان در رسالهاي كه در پاسخ 91 پرسش نگاشته از اين اثر چنين ياد كرده:«... بر رد قول اين مهوس بيباك سخن گفتهايم اندر كتاب بستان العقل.
اكنون به جواب اين هوس مشغول نشويم برينجا، كه از مقصود بازمانيم.»ناصر در كتاب زاد المسافرين نيز از اين اثر نام برده است.
ولي دريغ كه در گذر زمان به تاراج حوادث رفته، از آن نسخهاي به دست نيامده است.
12ـ سفرنامه
اين اثر شرح مختصر سفر هفت ساله حكيم قباديان به شمار مي‌آيد.
آن فرزانه پاكرأي در پايان كتاب ياد شده، چنين نگاشته است:و مسافت راه كه از بلخ به مصر شديم و از آنجا به مكه و به راه بصره به پارس رسيديم و به بلخ آمديم.
غير آنكه به اطراف به زيارتها و غيره رفته بوديم، دو هزار و دويست و بيست فرسنگ بود.
و اين سرگذشت آنچه ديده بودم به راستي شرح دادم و بعضي كه به روايتها شنيدم، اگر در آنجا خلافي باشد خوانندگان از اين ضعيف ندانند و مؤاخذت و نكوهش نكنند.
علاوه بر آنچه گذشت، عنوانهايي چون اكسير اعظم در منطق و فلسفه، قانون اعظم در علوم فراطبيعي، المستوي در فقه، رسالهاي در دانش يونان، دستور اعظم، كنز الحقائق، تفسير قرآن و ... نيز در كارنامه ناصر خسرو گنجانده شده است; ولي پژوهشگران دليل روشني بر درستي اين سخن نيافته، از استناد آنها به حكيم يمگان خودداري ورزيدهاند.
نتيجه کلام
درزمينه دليلهای ثبت شده می توان به چنين نتيجه عمومی و خصوصی رسيد. انخست اين که ناصر خسرو عنعنه وتجربه سخن وران و سخن سنجان پيشينه مثل رودکی، دقيقی، فردوسی، سينا و ديگران راسرمشق فعاليت گوناگون جنبه خويش قرار داده کوشش به خرج داد تا «قيمت در لفظ دری بهپای خوکان» نريزد و خوار نگردد.ا
پسان اين که زبان دری تاجيکی و فارسی در قرن 11 ازنگاه گسترش وسيع جغرافی و منطقه ای (ايران، خراسان، ماوراء النهر، هندوستان،پاکستان، قفقاز و غيره) خاصيت بين الخلقی و بين المللی را سزاوار گرديد و درک اينروند و جريان ناصر خسرو را الهام بخشيده و دانشمند را به سخن آفرينی هدايت نمود. ا
عامل سوم خوش گفتاری وخوش نويسی و تلاش ناصر خسرو به مواد زبان عمومی مردمی را گوناگون فرهنگی (چونبازمانده مي‌راث قبل از اسلامی) و بسيار زبانی بدخشان تاريخی تقاضا داشت و آن را میتوان عليحده شرح داد. ا
مبادله افکار و گفتار قومهای هرگون زبان بدخشان (شغنانيان، يزغلامي‌ان، وخانيان، اشکاشمي‌ان و غيره) از گذشته تا امروز به طفيلاستعمال زبان بی آلايش و عامه فهم تاجيکی مي‌سر می گردد. از تدقيقات ا. حبيب اف،عالم تاجيک که در اساس استفاده ماخذ و تذکره های آموخته صورت گرفته است، چنين بر میآيد که فعاليت علمی و ادبی ناصر خسرو در بدل 25 سال در بدخشان و دره يومگان صورتگرفته است.
فهرست منابع
امين، سيد محسن: اعيان الشيعه، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت 1983 م.
براون، ادوارد: تاريخ ادبيات ايران از فردوسي تا سعدي، چاپ دوم، ترجمه و حواشي فتح الله مجتبايي، سازمان كتابهاي جيبي، تهران 1342.
حاجي خليفه: كشف الظنون من اسامي‌ الكتب و الفنون، دارالفكر، بيروت 1982 م.
رضازاده شفق: تاريخ ادبيات ايران، شركت مطبوعات، تهران 1315.
سمرقندي، امي‌ر دولتشاه: تذكرة الشعراء، به همت محمد رمضاني، چاپخانه خاور، تهران 1338.
صفا، ذبيح الله: تاريخ ادبيات در ايران، چاپ ششم، انتشارات ابن سينا، تهران.
قبادياني، ناصر خسرو: ديوان اشعار، تصحيح مجتبي مي‌نوي، چاپ سوم، دنياي كتاب، تهران 1372.
قبادياني، ناصر خسرو: رساله در پاسخ 91 پرسش، تصحيح مجتبي مي‌نوي، چاپ سوم، دنياي كتاب، تهران 1372.
قبادياني، ناصر خسرو: روشنايي نامه، تصحيح مجتبي مي‌نوي، چاپ سوم، دنياي كتاب، تهران 1372.
قبادياني، ناصر خسرو: زاد المسافرين، به كوشش ادوارد براون، محمد بذل الرحمان، برلن 1340هـ ق.
قبادياني، ناصر خسرو: سعادت نامه، تصحيح مجتبي مي‌نوي، چاپ سوم، دنياي كتاب، تهران 1372.
قبادياني، ناصر خسرو: سفر نامه، به كوشش محمد دبير سياقي، چاپ دوم، كتابفروشي زواره، تهران 1356.
قبادياني، ناصر خسرو: سفر نامه، به كوشش نادر وزينپور، چاپ هفتم، انتشارات امي‌ر كبير، تهران 1367.
محقق، مهدي: تحليل اشعار ناصر خسرو، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران 1359.
مؤيد ثابتي، علي: تاريخ نيشابور، انجمن آثار ملي، تهران.
مدرس، محمد علي: ريحانة الادب، چاپ دوم، كتابفروشي خيام، تهران 1369.
منصوري، فيروز: نگاهي نو به سفرنامه ناصر خسرو، انتشارات چاپخش، تهران 1372.
موسوي خوانساري، محمد باقر: روضات الجنات في احوال العلما و السادات، چاپ اسماعيليان، قم.
ميرآخوند، مير محمد بن سيد برهان الدين خواوندشاه: تاريخ روضةالصفا، كتابفروشيهاي مركزي ، خيام، پيروز، تهران 1339.
نفيسي، سعيد: تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان پارسي، كتابفروشي فروغي، تهران 1344.
نوايي، مير نظام الدين عليشير: تذكرة المجالس النفائس، به اهتمام علي اصغر حكمت، كتابفروشي منوچهري 1362.
هدايت، رضا قليخان: رياض العارفين، تصحيح مهديقلي هدايت، كتابخانه مهديه تهران، تهران 1316.
برگرفته از
·                     کرامت الله تفنگدار شیرازی، دیوان اشعار، تهران ۱۳۷۴
·                     دکتر جعفر شعار، گزیده‌ای اشعار ناصرخسرو. تهران ۱۳۷۰
·                     دکتر جعفر شعار، سفرنامه ناصرخسرو، تهران ۱۳۷۱
·                     برتلس، ناصرخسرو و اسماعیلیان. مسکو ۱۹۴۶. به زبان روسی.
 

 



Label
نظرات در مورد:ناصر خسرو

نام شما:
نظر شما:
افزودن نظر



ورود به سايت | ثبت نام كاربر


صفحه نخست | تماس با ما
تمامی حقوق این سایت سایت متعلق به سایت DocIran.COM می باشد
طراحی شده توسط فراتک