مقدمه
پارادايم (paradigm) از جديدترين مفاهيمى است كه وارد حوزه علوم و جامعهشناسى شده است. اين مفهوم با نام فيلسوف و مورخ علم، تامس كهن (T.s.kuhn) ، مقارن است و اولين بار توسط وى در كتاب معروف او، ساختار انقلابهاى علمى (The structure of scientific Revolutions) ، به كار گرفته شده است. هدف كهن در اين كتاب، اثبات اين نظريه است كه علىرغم تصور موجود درباره اينكه پيشرفت علوم از راه تراكم و انباشت ( صورت مىگيرد، رشد و توسعه علوم از راه انقلاب (Revolution) به وجود مىآيد و در جريان انقلابهاى علمى، پارادايمهاى جديد جاى پارادايمهاى سابق را مىگيرند. در زبان فارسى، براى مفهوم پارادايم معادلهاى متعددى برگزيدهاند; مانند نمونه، الگوى نظرى، سرمشق، نمونه فرد اعلى و امثال آن كه اين امر حاكى از نوعى ابهام و پيچيدگى در اين مفهوم است. كهن، كه واضع اين مفهوم است، به پيچيده بودن و ابهام آن اذعان دارد. وى در چاپ دوم كتابش، كه موجب واكنشهاى انتقادى فراوانى در ميان انديشمندان شد، در پىنوشتى كه بر آن افزود، ضمن تلاش براى پاسخگويى به انتقادات، چنين مىگويد: «يك خواننده همفكر، كه با من در اين باره - كه سرمشق ( پارادايم) عناصر فلسفى اين كتاب را معرفى مىكند - شريك است، يك فهرست تحليلى جزئى فراهم آورده و چنين نتيجه گرفته بود كه اين اصطلاح، دست كم، از 22 راه در اين كتاب به كار رفته است.» (1) البته كهن بر اين باور است كه برداشتهاى متفاوت از مفهوم پارادايم نتيجه ناسازگارىهاى برخاسته از روش نويسندگى است و به آسانى، مىتوان آنها را حذف كرد، ولى در عين حال، به ابهام اين مفهوم اعتراف دارد.
تعريف سرمشق
همانگونه كه در مقدمه اشاره شد، به دليل نوعى ابهام در اين مفهوم، ارائه تعريفى جامع و مانع از سرمشق مشكل مىنمايد. لذا، بسيارى از كسانى كه درباره اين مفهوم سخن گفتهاند بدون ارائه تعريف، در مقام توضيح آن برآمدهاند. ما ابتدا برخى از اين تعاريف را مرور و سپس سعى خواهيم كرد تا تصويرى كلى از اين مفهوم نشان دهيم.
كهن مىگويد: «يك سرمشق ( پارادايم) چيزى است كه اعضاى يك جامعه علمى در آن با يكديگر اشتراك دارند و بعكس، يك جامعه عملى از كسانى تشكيل يافته است كه در يك سرمشق ( پارادايم) با يكديگر شريكاند. همه دورها باطل و خبيث نيست، ولى اين يكى منبع دشوارىهاى واقعى است. جامعههاى علمى مىتوانند و بايد بدون توسل به نمونهها، جدا شوند و اين نمونهها پس از آن، با تحقيق و موشكافى در رفتار اعضاى يك جامعه اكتشاف مىشود.» (2)
كهن سپس سعى مىكند براى رفع ابهامهاى موجود و اعتراف به دشوارىهايى كه در متن اصلى كتاب وجود دارد از سرمشق دو معناى متفاوت ارائه دهد: «چند نمونه از دشوارىهاى متن اصلى بر گرد مفهوم نمونه تجمع پيدا مىكند. در بيشتر جاهاى كتاب، اصطلاح نمونه به دو معناى متفاوت به كار رفته است; از يك سو، نماينده مجموعه باورها و ارزشها و روشهاى فنى و چيزهاى ديگرى از اين قبيل است كه اعضاى يك جامعه علمى در آنها با يكديگر شريكاند و از سوى ديگر، اشاره به گونهاى از اجزاى آن، يعنى معماگشايىهاى شناختهاى است كه به عنوان سرمشق يا مثال به كار مىرود و مىتواند همچون شالودهاى براى حل معماهاى باقيمانده علم، جايگزين قواعد صريح حل معما شود.» (3)
به نظر كهن، معناى نخستين، جامعهشناختى و معناى دوم فلسفى مىباشد. ادامه سخن را از زبان ايان باربور نقل مىكنيم: «تامس كهن نشان داده است كه حجيت و اعتبار جامعه اهل علم با پيش نهادن نمونههاى عالى بر مجموعهاى از مفروضات و مسلمات مهر تاييد مىزند. نمونههاى عالى يا سرمشقها ( پارادايمها) همان نمونههاى معيار كارهاى علمى سابقاند كه گروه معينى از دانشمندان در زمان معينى، آنها را پذيرفتهاند. اينها همان نمونههاى فراوانى هستند كه كتابهاى درسى آكنده از آنهاست و دانشجويان با آموختن آنها، هم مفاهيم نظرى، هم روشهاى تجربى و هم هنجارهاى رشته علمى خود را همزمان كسب مىكنند. اين سرمشقها راهنماى پژوهشهاى گروهى نيز هست; چرا كه تلويحا مىگويد چه نوع سؤالهايى وارد و قابل طرح است، چه تكنيكى مفيد است، چه نوع راه حلهايى پذيرفتنى است.» (4)
باربور در جاى ديگرى، از زبان تولمين، چنين مىگويد: «تولمين بر آن است كه اينگونه سرمشقها يا نمونههاى عالى تبيينى است كه تعيين مىكند ما چه چيزى را مساله و چه چيزى را تبيين كافى و چه چيزى را امر واقع تلقى كنيم... . طبق گفته تولمين، اين سرمشقها يا نمونههاى عالى و آرمانى تبيينى توسعا تجربى شمرده مىشوند، نه حقيقتا; چرا كه نمىتوان آنها را مستقيما با نتايج مشاهدات مقابله كرد. اينها ارزش خود را در طول زمان ثابت مىكنند و دانشمندان در غالب كارهاىشان آنها را به صورت تصديق بلاتصور به كار مىگيرند.» (5)
آلن راين در كتاب فلسفه علوم اجتماعى، براى پارادايم، اين اوصاف را ذكر مىكند: «از اوصاف عمده [و] ويژه سرمشقها ( پارادايمها) اين است كه عام و گستردهاند و چنان از توصيف محض وقايع فاصله دارند كه مدلولات تجربى آنها را فقط مىتوان به مدد فرضيات كمكى عديدهاى كه راه عملى تعيين صدق آنها را نشان مىدهد آشكار نمود.» (6)
جامعهشناس معاصر امريكا، جرج ريتزر، كه جامعهشناسى را در قالب سرمشق مورد بحث قرار داده است و در ادامه اين مقاله نظرات او را بيان خواهيم كرد، درباره سرمشق، چنين مىگويد: «سرمشق ( پارادايم) يك تصور اساسى درباره قلمرو موضوعى علوم است. الگوى نظرى به تعريف چيزى مىپردازد كه چه چيز بايد مطالعه شود، چه سؤالاتى بايد پرسيده شود، چگونه سؤال شود و چه قوانينى را بايد در تفسير جوابها به كار برد. الگوى نظرى وسيعترين واحد توافق و اجماع در يك علم است و موجب تفاوت يك اجتماع علمى از ديگرى است. الگوى نظرى مقولهبندى مىكند، به تعريف و تفسير نمونهها مىپردازد، نظريه، شيوهها و ابزار آنها را نيز شامل مىشود.» (7)
به عنوان جمعبندى تعاريف ارائه شده، مىتوان گفت: «پارادايم تعيين مىكند كه چه چيزى مسلم، مفروض، امر واقع و مساله است; چه سؤالاتى قابل طرحاند; چه تكنيكى مفيد است; چه راه حلهايى پذيرفتنى است; چه نوع از تبيين، جستجو كردنى است; چه تبيينى كامل است; چه مفاهيمى جهاننماست; در كار علمى، چه انتظارى معقول است; در كار علمى، چه زبانى به كاربستنى است. پس پارادايمها فضاى فراگير دانشمندان، سؤالات، مفاهيم، روشها و زبان مشترك و معيار قضاوت و زيربناى نظريهها و عامتر از مباحثات رايجبين دانشمندان يك رشته مىباشد.» (8)
مثالهايى از چند سرمشق
اكنون كه تعاريف گوناگون صاحبنظران را در خصوص سرمشق بيان كرديم، براى روشنتر شدن اين مفهوم به چند مثال از علوم طبيعى و علوم دينى توجه كنيم:
1- سرمشق فيزيك ارسطو و گاليله: «در فيزيك ارسطويى، اصل در هر چيز قرارگرفتن در مقر خود بود و به تعبير ديگر، اصل [بر] سكون بود و حركت علت مىخواست. لذا، سؤالات قابل طرح، با توجه به اين پارادايم شناخته مىشد، ولى در نظر گاليله، حركت اصل بود و سكون امر[ى] عارضى، تبعى و محتاج به علت.» (9)
به عنوان مثال، اگر ارابهاى را در نظر آوريم كه در حال حركت است هر يك از اين سرمشقها آن را بهگونهاى تفسير خواهند كرد. در فيزيك ارسطويى، چون اصل بر سكون است از علتحركت ارابه خواهند پرسيد و هنگامى كه ارابه از حركت ايستاد ديگر سؤال كردن از اينكه چرا حركت نمىكند و ساكن استسؤالى نامعقول خواهد بود و بعكس، در فيزيك گاليله، چون اصل بر حركت است، تا وقتى كه ارابه حركت مىكند سؤال از علتحركت موردى ندارد و همين كه ارابه ايستاد بايد به دنبال علتسكون آن بود.
2- سرمشقهاى علوم دينى: يكى از نقشهاى دين بيان رابطه انسان يا خداوند است و هر كدام از علوم دينى از منظر خاصى اين رابطه را مىبينند. رابطه انسان با خداوند در سرمشق فقه، تصوير رابطه «عبد و مولا» است و عبد در امورى كه مولى او را مكلف و تكليف او را دقيقا روشن كرده است، به انجام تكليف مىپردازد و انگيزه عبد از انجام اين تكاليف عمدتا ترس از دوزخ و يا حداكثر، شوق بهشت است، در حالى كه در سرمشق عرفان، رابطه انسان با خداوند كاملا متفاوت است. در اينجا، نه رابطه بنده و مولى، بلكه رابطه «عاشق و معشوق» مطرح است و عاشق دايما در تلاش براى نيل به وصال معشوق است. بزرگترين عذاب براى عاشق لحظهاى دوربودن از معشوق و ياد اوست. آنجا كه علىعليهالسلام در دعاى كميل مىفرمايد: «خدايا، گيرم كه عذاب تو را تحمل كنم، فراق و دورى تو را چگونه تحمل توانم كرد» (10) اشاره به چنين رابطهاى ميان انسان و خداونددارد.
با توجه به مثالهاى مذكور، گاهى سرمشقها با هم اختلاط پيدا مىكنند. اين اختلاط زمانى رخ مىدهد كه كسانى بخواهند سؤالى را كه به سرمشق خاصى مربوط مىشود از طريق سرمشق ديگرى، پاسخ بگويند. به عنوان مثال، اين سؤال، كه چرا «در جامعه ايران، بانوان نمىتوانند نامزد رياست جمهورى شوند» سؤالى فقهى و حقوقى است و اگر كسى در پاسخ به اين سؤال، بگويد كه بانوان مىتوانند به مقالات عالى قرب الهى نايل شوند و در اين راه، هيچ مانعى وجود ندارد در واقع، به سرمشق عرفان، متمسك شده است و سؤالى فقهى را پاسخى عرفانى داده است كه اين امر خود مىتواند به يك مساله اجتماعى (social Problem) منجر شود. (11)
سرمشق چيست؟
از مجموع آنچه گفته شد، مىتوان چنين نتيجه گرفت كه سرمشق نوعى چشمانداز به عالم واقع است; عالم واقع رااز درون روزنهيا دريچهاى خاص ديدن است. البته دريچه يا روزنه مورد نظر نيست، بلكه آنچه راازدروناينروزنهمىبينيمهمانسرمشقاست.
شايد تمثيل معروف مولوى درباره فيل و خانه تاريك براى تقريب به ذهن مناسب باشد. همچنانكه مردم در خانه تاريك، با توجه به محدوديت ابزار شناخت، هر كدام تصويرى از فيل را در ذهن مجسم كرده بودند، عالمان نيز در مواجهه با عالم واقع - اعم از طبيعتيا اجتماع - آن را به گونهاى تصوير مىكنند. به عبارت ديگر، هر كدام واقعيت را از درونپارادايمخاصىملاحظهمىكنند و همين كه چشمانداز تازهاى به عالم واقع پيدا كردند و سرمشق عوض شد چهره واقعيت در نظر آنان، دگرگون مىشود،آنچنانكه آلن راين از قول كهن، بيان مىكندكه«تافرضيهاىلغونشده،چارهاى نداريم جز آنكه جهان را در قالب آن ببينيم و همين كه لغو شد ديگر نمىتوانيم بفهميم كه چرا قبلا بدان باور داشتهايم.» (12)
مثالى را كه كهن درباره ثابت و متحرك بودن زمين بيان مىكند ناظر به همين معناست; «كهن معتقد است كه واژه زمين براى ما معنايى غير از اين دارد كه براى ساكنان اين كره قبل از عصر كپرنيك داشته است. ما "زمين" مىگوييم و از آن كرهاى سرد و دوار را اراده مىكنيم، با عمرى طولانى و طواف كننده به دور خورشيد و برابرنشين با كرات سيار ديگر. گذشتگان "زمين" مىگفتند و از آن كرهاى - گاهى مكعبى يا استوانهاى - را اراده مىكردند كه ايستاده بود و خورشيد و ساير سيارات به دور آن مىگشتند، عمرى كوتاه در پشتسر داشت و مركز عالم بود.» (13)
چگونگى پيدايش سرمشق
اولين سرمشق و سرمشقهاى بعدى چگونه ايجاد مىشود؟ ممكن است اين سؤال در ذهن خواننده ايجاد شود كه اگر هر دانشمندى واقعيت را از درون سرمشق خاصى مىبيند اولين سرمشق چگونه شكل مىگيرد؟
در پاسخ به اين سؤال، بايد گفت كه اولين سرمشق از هر راهى ممكن است ايجاد شود; مثلا، از طريق تجربه يا شهود و اشراق و از اين حيث، با يكديگر تفاوتى ندارند. آنچه مهم است اين كه يك عالم پس از كشف سرمشق خاصى بتواند نظرات علمى خود را بر اساس آ ن سرمشق استوار كند. البته سرمشقهاى بعدى، در هر علمى، در تقابل با سرمشق سابق ايجاد مىشود كه نظريه انقلاب علمى كهن متكفل بيان همين معناست كه آن را مورد بحث قرار خواهيم داد.
سرمشق و مفاهيم نزديك به آن
از آنجا كه برخى از مفاهيم با سرمشق قرابت و نزديكى دارند و ممكن استبا آن اشتباه شوند، سعى مىكنيم كه تفاوت و رابطه اين مفاهيم را با سرمشق نشان دهيم:
1- نظريه (theory) : «نظريه مجموعهاى از مفاهيم است كه به نحوى منطقى تنظيم شده و رابطه احتمالى ميان دو پديده يا بيشتر را بيان مىكند. به بيان ديگر، نظريه به تبيين روابط نسبتا پايدار ميان واقعيتهاى عينى مىپردازد و هدفش كشف روابط بين پديدههاست. (14)
با دقت در تعريف ارائه شده از نظريه، روشن است كه اصولا سرمشق و نظريه از دو نوع متفاوت است، گرچه نوعى رابطه نيز ميان آن دو موجود است. به بيان جرج ريتزر، «نظريهها تنها قسمتى از الگوى نظرى ( پارادايم) وسيعتر هستند. به عبارت ديگر، يك الگوى نظرى با دو يا چند نظريه مطابقت دارد و شامل تصورات مختلف از قلمرو موضوعى روشها (ابزار) و نمونهها (قسمتهاى خاصى از كار علمى كه به عنوان يك مدل در نظر گرفته مىشود و پيروانى دارد) مىباشد.» (15)
از اين گفتار، نبايد چنين نتيجه گرفت كه از مجموع چند نظريه يك سرمشق حاصل مىشود. در اين صورت، سرمشق را تا حد يك نامگذارى تقليل دادهايم، بلكه بايد گفت: سرمشق بر نظريه، تقدم وجودى دارد و نظريه بر مبناى سرمشق، ساخته مىشود; يعنى ابتدا دانشمند عالم واقع را به گونه خاصى ملاحظه مىكند( سرمشق) وسپسبهنظريهپردازىمىرسد.لذا، سرمشقبدونوجودنظريه،ممكناست;اماعكسآنممكننيست.
2- فرانظريه (Meta theory) : در تعريف فرانظريه، گفته شده است: «بحث نظرى در مورد نظريهها به منظور تعيين اصول و قواعد آنان.» (16)
فرانظريه را مىتوان همانند فلسفه علم يك بحث معرفتشناسى عنوان كرد. عالمى كه به كار فرانظريهاى دست مىزند، نمىتواند خود را در حصار يك نظريه خاص محدود كند، بلكه بر وراى نظريهها قرار مىگيرد و به ارزيابى نظريهها، ميزان كارآمدى آنان و چون آن مىپردازد.
فرانظريه مستقيما با سرمشق ارتباطى ندارد، ولى هنگامى كه كسى به كار فرانظريهاى مىپردازد و به ارزيابى نظريهها اقدام مىكند ممكن استبه كشف سرمشقهايى كه مبناى تشكيل اين نظريهها بودهاند، نايل شود.
3- نمونه (Model) : «بنابه تعريف مدل، يك شىء خود شىء نيست، بلكه چيزىديگراستكه با شىء مورد نظر مشابهت دارد. سودمندى مدلها دقيقا در اين مشابهتها نهفته است. يك مدل از آن لحاظ سودمند است كه عناصر مشابه را مشخص مىكند و در فهم مشابهتبهتر مدل با واقعيت كمك مىنمايد.» (18)
در مدل، عناصرى وجود دارد كه مدل را به واقعيت مشابه مىكند، ولى سرمشق تنها يك تصور كلى از واقعيت است.
4- اصول موضوعه (Posulate) : «اصول موضوعه قضيهاى است كه به خودى خود، مسلم يا قابل اثبات نيست; اما در آغاز استدلال و تحقيق، به عنوان مقدمه به كار مىرود، بىآنكه صحت و سقم آن قابل تحقيق باشد.» (18)
اگرچه به نظر مىرسد كه سرمشق و اصول موضوعه قرابت نزديكى با هم دارند، ولى بايد گفت كه سرمشق از اصول موضوعه فراتر قرار مىگيرد و مىتوان از سرمشق به عنوان اصول موضوعه اصول موضوعه ياد كرد.
نظريه انقلاب علمى كهن
آنچنان كه در ابتداى سخن ذكر شد، هدف كهن در كتاب ساختار انقلابهاى علمى، اثبات اين قضيه است كه علوم نه از راه تراكم و انباشت، بلكه از راه انقلاب پيشرفت مىكنند و چون به نظر كهن، انقلاب زمانى رخ مىدهد كه جابه جايى سرمشقها رخ دهد پس اولين فرض اين است كه به وجود سرمشق در حوزه علوم قايل باشيم. «كهن معتقد است كه هر علمى داراى يك يا چند سرمشق مىباشد. از اينرو، علم بدون سرمشق امكانپذير نيست. اطلاق علم به مجموعه اطلاعات، كه بر اساس سرمشق خاصى به وجود نيامده باشد، بىمعناست. با توجه به اين اصل، كهن ويژگى ديگرى براى علم افزون بر موضوع، روش، هدف و انسجام مطالب، مطرح نموده است.» (19)
انقلاب علمى چگونه رخ مىدهد؟
به نظر كهن، وقوع انقلاب علمى شبيه انقلاب سياسى است; همچنانكه در يك اجتماع، حاكمان همواره طالب وضع آرام هستند و انقلاب را نمىپسندند در جامعه علمى نيز، چنين است. «كهن مىگويد: دانشمندان هميشه طالب وضع آرام و بهنجارند. در اين وضع، فرضيات و شيوههاى مقبول فنى آنان مستمرا معضلات مىآفرينند و اين معضلات چناناند كه در چارچوب علمى موجود، كم و بيش، حل و رفع مىشوند.» (20)
تا زمانى كه چنين وضعى حاكم است و سرمشق موجود قادر به پاسخگويى به سؤالات مطرحشده مىباشد و قادر است معضلات موجود را رفع كند امكان مخالفتبا اين سرمشق وجود نخواهد داشت. «در ظل اين سرمشقهاست كه دانشمندان مىتوانند تفسيرهاى مقنع و نيمه مقنعى از پديدارها به دست دهند، ولى با آن نمىتوانند در افتند، مگر در دورانى كه آرامش به هم خورده و بحران و آشفتگى چيره شده است.» (21)
هنگامى كه سرمشق موجود قادر به حل معضلات جديد نباشد جامعه علمى با بحران مواجه مىشود و اين بحران، در واقع، طليعه وقوع يك انقلاب علمى است. «انقلاب علمى وقتى رخ مىدهد كه همبستگى و انسجام اين سرمشق يا مدل زير سنگينى نظريههاى جديد، سؤالات جديد و دادههاى جديد فروپاشد و بر اثر آن، اعتبار آن مورد شك واقع شود. آنگاه است كه يك سرمشق يا مدل جديد به جاى آن رشد مىكند.» (22)
با روييدن سرمشق جديد، در واقع، انقلاب علمى به پيروزى رسيده است و از اين پس، واقعيات عالم در نظر كسانى كه سرمشق جديد را باور كردهاند به گونه ديگرى جلوهگر خواهد شد. مدل انقلاب علمى كهن را مىتوان به شكل زير ترسيم كرد:سرمشق سابق - علوم معمولى - اصول غير متعارف - بحران - انقلاب علمى - سرمشق جديد
«براساس رابطه فوق، ما بين سرمشق اول و سرمشق جديد، چهارمرحله - هنجارى،ناهنجارى،بحرانى و انقلابى - وجوددارد. از اين مراحل، روشن مىگردد كه كهن به نقش تراكم تحقيقات و دانشبراساس سرمشق اول در مرحله نرمال و عادى توجه داشته و در مراحل ديگر، به نقش عوامل ديگر توجه نموده است.» (24)
انتقادات وارد بر نظريه كهن
نظريه كهن از جهات گوناگون مورد نقد و ايراد انديشمندان واقع شده است. ايان باربور معتقد است: «در مقام قضاوت، مىتوان گفت [كه] كهن در مورد خصلت دلخواهانه جابه جايى سرمشقها، مبالغه كرده است. ممكن استيك سرمشق در عمل، يعنى در راهنمايى و راهبرى يك سنت تحقيق، نقش منحصر به فردى ايفا كند، ولى به هنگام تامل درباره آن بايد بكوشيم كه مؤلفهها با بهرههاى گوناگون را از هم تميز دهيم; چرا كه هر يك از آنها ارزش و ارزيابى خاص خود را دارد.» (24)
انتقاد ديگرى كه وى بر كهن وارد مىكند اين است كه همانگونه كه حتى در يك انقلاب سياسى نيز همه عناصر رژيم گذشته از بين نمىروند و برخى از ارزشها محفوظ مىمانند، در انقلاب علمى نيز برخى از عناصر و اجزاى سرمشق سابق جايگاه خود را حفظ مىكنند. «از سوى ديگر، با اينكه كهن به حق به اين نظر، كه علم صرفا تراكمپذير يا افزايشى است، حمله مىكند، ولى اين نكته را از ياد مىبرد كه حتى در يك انقلاب، بسيارى از خصايص سنتسابق پس از جابهجا شدنهاى بسيار، محفوظ مىماند، بسيارى از دادهها و يافتهها را از نو برمىگيرند و بسيارى از روشها و معقولات رايج را دوباره در كار مىآورند; چرا كه اصل [بر] تداوم است، بويژه در هر علم نسبتا كماليافتهاى. البته پيشرفت نيز در جنب آن وجود دارد، ولى به ندرت در خط مستقيم [است].» (25)
سرمشق در جامعهشناسى
در اين زمينه، اولين سؤالى كه بايد بدان پاسخ داده شود اين است كه آيا در جامعهشناسى نيز انقلاب علمى رخ داده است؟ از خلال نظرات برخى از جامعهشناسان، كه به توضيح سرمشقهاى جامعهشناسى پرداختهاند، چنين مستفاد مىشود كه در جامعهشناسى نيز انقلاب علمى واقع شده است، لكن باتومور بر اين باور است كه جامعهشناسى هنوز انقلاب علمى را تجربه نكرده است; «به بيان كهن، در جامعهشناسى، هنوز انقلابات علمى واقعى صورت نگرفته است; زيرا در هيچ مرحلهاى از آن، الگوى ( پارادايم) كاملا پذيرفته شدهاى، كه بعدا واژگون شده باشد، وجود نداشته است.» (26)
اگر آنچنان كه برخى از جامعهشناسان معتقدند سرمشق را تصور بنيانى از موضوع علم بدانيم ما با سرمشقهاى گوناگونى در جامعهشناسى مواجه خواهيم بود; زيرا در جامعهشناسى، با تنوع موضوعات مواجه هستيم. البته با نگاه سرمشقى، مىتوان از كثرت موضوعات طرح شده، اجتناب ورزيد، گرچه شايد هيچگاه به حاكميتيك سرمشق خاص نايل نشويم. «نگاه پارادايم بر جامعهشناسى راهى به سوى اجتناب نمودن از كثرت و بعضا تصور معارض از موضوع جامعهشناسى است. روشن است كه اين نگاه هرگز به سوى حاكميتيك پارادايم خاص در جامعهشناسى، همچون فيزيك و شيمى و ديگر علوم تجربى، به لحاظ ساخت موضوع، نخواهد گرديد، بلكه همچنان چندگانگى موضوع و تصور بنيانى از موضوع در جامعهشناسى، به لحاظ پيچيدگى علم و دلايل اجتماعى، تاريخى، فرهنگى و نظرى، وجود خواهد داشت.» (27)
جامعهشناسان و سرمشقهاى جامعهشناسى
در اين قسمت از بحث، به ارائه نظرات برخى از جامعهشناسان درباره سرمشقهاى جامعهشناسى مىپردازيم:
1- ديدگاه رابرت فريدريش (سرمشق سيستمى و تضاد)
به نظر وى، مىتوان تمامى نظريههاى جامعهشناسى را در دو سرمشق جاى داد و در واقع، زيربناى تمامى نظريههاى جامعهشناسى دو سرمشق سيستمى و تضاد مىباشد. جرج ريتزر از قول فريدريش، چنين مىگويد: «فريدريش اظهار مىدارد كه به جاى اجماع، جامعهشناسى به طور وسيعى، بين الگوى نظرى سيستمها - كه بر انسجام اجتماعى و اجبار تكيه مىكنند - و الگوى نظرى تضاد - كه بر عدم انسجام اجتماعى تكيه مىكنند - تقسيم شده و بقيه ديدگاهها داراى الگوى نظرى بالقوه هستند.» (28)
با اين تقسيمبندى، مىتوان گفت: نظريههايى مانند كاركردگرايى (Functionalism) ، ساختگرايى ( structuralism) ، مبادله (exchange) و ديگر نظرياتى كه بناى آنها وجود نظم (order) در اجتماع است در سرمشق سيستمى و نظريههاى ماركسيستى (marxism) و ماركسيسم جديد (neo marxism) ، كه بيشتر بر تغيير و انقلاب تكيه مىكنند، در سرمشق تضاد، جاى دارد.
2- ديدگاه آيزنشتاد (سرمشق مجرد، بسته و باز)
«آيزنشتاد ميان الگوى نظرى مجرد، بسته و باز فرق قايل است. او نمونههاى خود را با توجه به توسعه آنها در تاريخ، مد نظر قرار داده است. ابتدايىترين آنها الگوهاى نظرى مجرد است كه بر موجوديتهاى جداگانه مانند خصوصيات اكولوژيك، اندازه گروهها يا خصوصيات نژادى و روانشناختى توجه داشته است. در اين الگوى نظرى، جهان به عنوان يك سرى واحدهاى مجزا نگريسته مىشود. آنهايى كه مشغول اين الگوى نظرى هستند با مساله نوآورى و خلاقيت مشكل دارند. اين الگوى نظرى اوليه تاثير ناچيزى بر توسعه جامعهشناسى داشته است. اين الگوى نظرى سپس توسط مدل نظام بسته جايگزين شد كه طرفداران آن جامعه را تركيبى از عناصر جدا، اما به هم پيوسته، مىبينند. آنهايى كه در اين الگوى نظرى عمل مىكنند، قصد دارند يك عنصر را نسبتبه عناصر ديگر، مسلط ببينند. در ديدگاه آيزنشتاد، ماركس در اين الگوى نظرى (با تاكيد بر بخش اقتصاد) قرار دارد. سپس الگوى نظرى ديگرى جايگزين اين نظام شده كه يك مدل باز است و بر پويايى درونى نظام و روابط آنها با هم تاكيد دارد و فرايندهاى مداوم بازخورد را در ميان اجزاى نظام اجتماعى مد نظر قرار مىدهد. در ديدگاه آيزنشتاد، تاكيد بر الگوى نظرى نظام باز مىشود.» (29)
با توجه به اين ديدگاه، كه جامعهشناسى را از جنبه تاريخى مورد نظر قرار مىدهد، مىتوان به وقوع انقلاب علمى در جامعهشناسى نظر داد و گفت كه در ابتدا، سرمشق مجرد حاكم بوده است كه مكاتب اثباتگرايى (Positivism) و مكاتبى كه به فلسفه تاريخ گرايش داشتهاند در درون اين سرمشق جاى مىگيرند و سپس با وقوع انقلاب علمى، سرمشق بسته جايگزين آن شده است كه نظرات تك سبببين مانند ماركس را شامل مىشود و بالاخره، سرمشق باز رخ نموده است كه كسانى مثل گورويچ و پيروانش در عصر حاضر را در بر مىگيرد.
3- ديدگاه چارلز لمرت (سرمشق واژهاى، معنايى و تركيبى)
به نظر وى، تفاوتهاى موجود ميان سرمشقهاى جامعهشناسى جنبه زبانى دارد. «لمرت اظهار مىدارد كه به جاى انسانمحورى، تفاوتهاى مهم الگويى و نحوه بيان متفاوت در جامعهشناسى وجود دارد. او اين تفاوتها را در زبان آنها كه جنبه تكنيكى دارد. دوم، جامعهشناسى معنايى (sociology semantical) كه بر تفسير معانى - كه تنها انسانها توانايى ايجاد آنها را دارند - متوجه است. سرانجام، جامعهشناسى تركيبى (syntheticol sociology) قرار دارد كه بيشتر سياسى است.» (30)
4- ديدگاه آلن راين (سرمشق انسان بهرهجو)
آلن راين، فيلسوف علم، بر اين باور است كه تنها سرمشقى كه مىتوان براى علوم اجتماعى تصور كرد سرمشق انسان بهرهجوست. بنابراين، نظريههايى مانند مبادله در اين سرمشق جاى مىگيرند: «در علوم اجتماعى، نظريهاى كه مىتواند به عنوان سرمشق ( پارادايم) نامزد شود تصوير انسان بهرهجوست; يعنى انسانى كه به داعى نفع خويش عمل مىكند و لذا، صحنه حيات اجتماعى وى به وضع بازار نزديك مىشود. اين سرمشق چهره عام تفاسير بعدى را معين مىكند، اما نمىگويد كه تفسير فلان پديدار خاص چيست.» (31)
5- ديدگاه جرج ريتزر (سرمشق واقعيت اجتماعى، تعريف اجتماعى و رفتار اجتماعى)
مهمترين صاحبنظرى كه تلاش كرده است تا سرمشقهاى جامعهشناسى را شناسايى كند و نظريههاى جامعهشناسى را در قالب سرمشق توضيح دهد جرج ريتزر، جامعهشناس امريكايى، است كه نظرات او از اهميتخاصى برخوردار است. وى در ابتدا، سه سرمشق اصلى - اصالت واقعيت اجتماعى، اصالت تعريف اجتماعى و اصالت رفتار اجتماعى - را معرفى مىكند و براى هر كدام، نمونهها و روشهايى را نيز بيان مىدارد و نيز سطوح واقعيت اجتماعى را از نظر ذهنى - عينى و خرد - كلان، معين مىكند، ولى به دليل نواقصى كه در آنها مشاهده مىكند دستبه ايجاد يك سرمشق تركيبى و تركيب چهار سطح واقعيت اجتماعى مىزند. در ذيل، نظرات ريتزر را بيان مىكنيم:
الف سرمشق اصالت واقعيتيا امور اجتماعى
«نمونه:اثر اميلدوركيم، خصوصاقواعد روشجامعهشناسى و خودكشى او در الگوى نظرى امور اجتماعى قرار دارد.
قلمرو موضوعى: پيروان امور اجتماعى بر چيزى متمركزند كه دوركيم نام آن را امر اجتماعى گذاشته است كه شامل ساختارها و نهادهاى اجتماعى وسيعتر است.
روشها: پيروان امور اجتماعى بيشتر از نمونههاى ديگر، از مصاحبه،پرسشنامهوروشهاى مقايسهتاريخى، استفادهمىكنند.
نظريهها: الگوى نظرى امور اجتماعى شامل نظريههاى مختلف مىشود. براى مثال، نظريهپردازان ساختى - كاركردى امور اجتماعى را به هم وابسته و داراى نظم مىدانند كه اين نظم توسط اجماع و وفاق نگهداشته مىشود.» (32)
ب سرمشق اصالت تعريف با وضعيت اجتماعى
«نمونه: نظريه كنش اجتماعى ماكس وبر
قلمرو موضوعى: كار وبر منجر شد كه ديگر پيروان اين الگوى نظرى ( پارادايم) بهآن گرايش پيدا كنند و به طريقى كه كنشگرايان به تعريف و تعيين وضعيت اجتماعى مىپردازند توجه كنند و اثر اين تعاريف را بر كنشها و كنشهاى متقابل ملاحظه نمايند.
روشها: پيروان تعيين وضعيت اجتماعى هر چند از روش مصاحبه و پرسشنامه استفاده مىكنند، ولى بيشتر از ديگران از روش مشاهده بهره مىگيرند.
نظريهها:نظريههاىمختلفىدراينمحدودقراردارند;مثلنظريه كنش، كنش متقابل، پديدارشناسى و روششناسى مردمى.» (33)
ج سرمشق اصالت رفتار اجتماعى
«نمونه: آثار روانشناس، بىاف اسكينر
قلمرو موضوعى: موضوع مورد توجه اين الگوى نظرى رفتار فردى بدون تفكر است. توجه خاص آنها به پاداشهايى است كه براى رفتار پسنديده و تنبيهى كه براى رفتار ناشايست در نظر گرفته شده است، مىباشد.
روشها: آزمايش
نظريهها: اول، جامعهشناسىرفتارىكهبسيارنزديك به رفتار گرايى روانىناباستودوم،مهمترازاولىنظريهمبادلهاست.» (34)
سطوحواقعيتاجتماعىدرسرمشقهاىسهگانهريتزر
«الگوى نظرى ( پارادايم) امور اجتماعى بر سطوح كلان - عينى و كلان - ذهنى متمركز است. الگوى نظرى تعيين وضعيت اجتماعى به طور وسيعى با جهان خرد - ذهنى و آن قسمت از جهان خرد - عينى كه بستگى به فرايندهاى ذهنى (كنش) دارد، متمركز است. الگوى نظرى رفتار اجتماعى با جهان خرد - عينى مشغول است و با فرايندهاى ذهنى سروكار ندارد.» (35)
معايب تعدد و بسط سرمشق
«بسطالگوهاى نظرى منجربه تكسبببينى مىشود; چرا كه فرد را متوجه سطوح خاص واقعيت اجتماعى مىسازد، در حالى كه ديگر جنبهها را از قلم مىاندازد. اين امر را مىتوان در آثار پيروان امور اجتماعى ديد كه به ساختهاى كلان توجه كردهاند يا پيروان وضعيت اجتماعى كه به كنش، كنش متقابل و ساختمان اجتماعى واقعيت و رفتارگرايان كه به رفتار توجه كردهاند. اين ديدگاهها همه دچار تكسبببينى شده و همين خود دليلى است كه نويسنده سعى نموده يك ديدگاه تركيبى ارائه دهد.» (36)
سرمشق تركيبى جامعهشناسى
«موضوع مورد توجه الگوى نظرى( پارادايم) تركيبى توجه به سطوح مختلف واقعيت اجتماعى است. همانطور كه خواننده آگاه است، جهان اجتماعى به طور واقعى، تقسيم به سطوح نمىشود. در حقيقت، واقعيت اجتماعى به شكل پديده اجتماعى با تنوع بىشمار و در تداوم كنشهاى متقابل و تغيير ديده مىشود. افراد، گروهها، خانوادهها، بروكراسىها، سياست و پديدههاى اجتماعى گوناگون نشانگر يكسرى پديدههاى گيج - كنندهاى هستندكه جهاناجتماعى را مىسازند. كنترل تمامى اين عوامل بىشمار و تفسير همه اين پديدهها كار بسيار دشوارى است. بنابراين، نياز به طرحهاى مفهومى روشن مىباشد.» (37)
سخن آخر
جامعهشناسان مانند بسيارى ديگر از عالمان، مفهوم سرمشق (پارادايم) را از كهن وام گرفتهاند اما دخل و تصرفات فراوانى در آن دادهاند تا بتوانند به تحليل موضوعات جامعهشناختى بپردازند. ورود سرمشق به حوزه جامعهشناسى ثمرات فراوانى داشته است; از جمله:
1- طرح مباحث جديدى همچون فرانظريه، فراجامعهشناسى، جامعهشناسى جامعهشناسى و امثال آن;
2- جامعهشناسان از طريق كارهاى فرانظريه و ارزيابى نظريهها به كشف برخى از سرمشقها نايل آمدهاند.
3- مطالعه تاريخى جامعهشناسى و بيان فراز و نشيبهاى آن;
4- بحث همگرايى و ادغام نظريهها نظرريتزر - مطرح شده است.
پىنوشتها
1 و 2 و 3- تامس كهن، ساختار انقلابهاى علمى، ترجمه احمد آرام، ص 180; ص 175; ص 174
4 و5- ايان باربور، علم و دين،بهاءالدين خرمشاهى، ص187;ص187
6- آلنراين، فلسفه علوماجتماعى، ترجمه عبدالكريم سروش، ص277
7-جرجريتزر،نظريههاىجامعهشناسى،ترجمهاحمدرضاغروىزاد،ص590
8 و9- غلامرضا صديق اورعى، «پارادايمهاى علوم دينى»، روزنامه توس (استان خراسان)، »9/8/1372
10- «فهبني صبرت على حر نارك فكيف اصبر على فراقك»
11- ر.ك.به: غلامرضا صديق اورعى، پيشين
12- آلن راين، پيشين، ص 84
13- عبدالكريم سروش، علم چيست؟فلسفه چيست؟، ص 24
14- اديبى و انصارى، نظريههاى جامعهشناسى، ص13
15- جرج ريتزر، پيشين، ص 590
16- باقرساروخانى، درآمدىبهدايرةالمعارفعلوماجتماعى،ص445
17- ويليام اسكيدمور، تفكر نظرى در جامعهشناسى، ترجمه جمعى از مترجمان، ص 5
18- هانرى منوراس، مبانى جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام، ص307
19- تقى آزادارمكى،نامه علوم اجتماعى، شماره3، بهار 72، ص 35
20 و 21- آلن راين، پيشين، ص277
22- محمد توكل، جامعهشناسى علم، ص 18
23- تقى آزاد ارمكى، پيشين، ص37
24 و 25- ايان باربور، پيشين، ص189 ; ص 25
26- تىبى باتومور، جامعهشناسى، ترجمه سيدحسن منصور و سيدحسن حسينى كلمجاهى، ص 25 و26
27- تقى آزاد ارمكى، پيشين، ص 31
28 و29 و 30- جرج ريتزر، پيشين، ص 591; ص596
31- آلن راين، پيشين، ص32277- جرج ريتزر، پيشين، ص 595
33 و 34- همان، ص 595 -596; ص596
35 و36 و37- همان، ص603 - 604 ; ص596; ص597
ش