هر كجا كه ميروي، با تمام وجودت برو.
كنفسيوس
مقدمه :
چندين سال پيش مايكل هارت نويسنده و محقق آمريكايي كتابي نوشت تحت عنوان،يك صد فهرست از اثر گذارترين افراد در طول تاريخ. اين كتاب تلاشي بود در جهت درجه بندي يك صد انساني كه بيش ترين اثر را بر جهان اطراف خود داشته اند به همراه يك بيوگرافي مختصر از هر يك از آن ها.
نتيجه بسيار بحث انگيز از كار در آمد،بالاخص در مورد اين كه از چه كسي در اين فهرست و در كجاي آن نام برده شده است و يا اصولا نامش در اين فهرست نيامده است. نويسنده حضرت محمد (ص) را در صدر فهرست خود قرار داده بود و پس از وي به ترتيب اسحاق نيوتن،حضرت مسيح (ع) و بودا قرار داشتند،در ميان ده نفر اول نام هيچ آمريكايي به چشم نميخورد و فرازترين جايگاه در بين آمريكاييان به جرج واشنگتن تعلق داشت كه جاي بيست و ششم را اشغال كرده بود. از بنيامين فرانكلين و آبراهام لينكلن در اين فهرست يك صد نفره نامي برده نشده بود و تنها به ذكري افتخاري از ايشان بسنده شده بود.
انتخاب هاي اول نويسنده با اقبال عامه مواجه نشد اما او در مقدمه كتاب خود دفاعي متقن و روحاني از انتخاب خود به عمل آورده بود. او اساس انتخاب خود را بر مبناي تعداد افرادي قرار داده بود كه از هر يك از برگزيدگان تحت تأثير قرار گرفته و اين اثر در طول زمان تداوم داشته است.
او بدين نكته اشاره كرده است كه نفوذ مستقيم حضرت محمد (ص) و پيروان وي در اندك زمان در پهنه وسيعي از جهان از غرب آفريقا تا جزاير اندونزي گسترش يافته و تغيير شگرفي در ارزش ها و باورهاي ساكن اين مناطق به وجود آورده است. اين نفوذ عميق مذهبي و اعتقادي براي مدت 13 قرن باقي مانده و امروزه نيز به عنوان منشأ عظيمي از قدرت از آن ياد ميشود.
از سوي ديگر،هارت اشاره ميكند كه نيوتن،به عنوان پدر علم جديد، اثر خارق العاده اي بر چگونگي زندگي امروز بشر دارد. انقلاب علمي اي كه او آغاز گر آن بود تغييرات شگرفي را در تمامي صحنه ها و از آن جمله :
سياست، اقتصاد،مخابرات،ارتباطات،كشاورزي،طب و تقريباً تمامي جنبه هاي ديگر زندگي،باعث گشت. دنياي امروز ما بدون آگاهي علمي حاصل از كشفيات نيوتن،دنياي ديگري مي بود.
هارت هم چنان اشاره ميكند كه تأثير حضرت مسيح (ع) به ويژه در توسعه تمدن اروپايي و به دنبال آن گسترش در ( دنياي جديد ) بس عظيم بوده است. در حاليكه تعليمات بودا تأثير شگرفي بر فرهنگ هايي ديگر يعني چين و هند داشته است. تأثير هر يك از اين افراد كه در صدر فهرست هارت قرار دارند فراتر از زمان زندگي خود ايشان بوده و روز به روز نيز بر آن افزوده شده است.
نتيجه،كتابي بسيار خواندني است،نه تنها به اين خاطر كه اين چهره هاي برجسته توسط يك نويسنده و محقق رتبه بندي شده اند، بلكه به دليل اين كه گوشه هايي از شخصيت اين افراد را نشان ميدهد و به نقش آن ها در تاريخ تمدن بشري اشاره ميكند. من به دنبال بحث و جدل درباره ي اين كه كدام يك از اين شخصيت ها مقتدرتر و تأثير گذارتر بوده اند نيستم. اما آن چه مرا به شدت تحت تأثير قرار داده اين است كه تقريباً تمامي اين افراد بزرگ از شخصيتي منحصر به فرد برخوردار بوده اند. آن ها به خوبي خود را شناخته بودند و اين شناخت بدون استثنا به ايشان قدرتي بخشيده بود كه آن چه را به راستي در زندگي ايشان حائر اهميت بوده است محقق سازند.
در فصل اول ما نگاهي به قهرمانان خواهيم كرد، آن ها كه اثري شگرف برجا داشته اند، آن ها كه ما را بر آن داشته اند كه انتظاراتمان را از خودمان بيش تر كنيم. ما به منبع نيروي دروني خود نگاه خواهيم كرد و برخي از ويژگي هاي عموميرا در ايشان مشاهده خواهيم كرد و بالاخره خواهيم ديد كه از ايشان چه ميتوانيم بياموزيم.
نكته نگران كننده در مورد قهرمانان اين است كه ممكن است اين فكر را در ما دامن بزنند كه « من هرگز از عهده كاري كه ايشان انجام داده اند بر نخواهم آمد » و يا « من نميتوانم مسائل را آن طور كه ايشان ديده اند حل و فصل كنم ». شايد علت اين امر در زماني باشد كه ما در آن زندگي ميكنيم،در فصل دوم ما زندگي را در دوره ديگري مرور خواهيم كرد. در اين فصل به ريشه يابي عللي خواهيم پرداخت كه مانع از آن هستند كه ما آن طوري كه آرزومنديم زندگي كنيم. در اين فصل هم چنين به برخي توانمندي ها در مورد پيروز شدن بر طبق سر كش زندگي مدرن و تمركز بر آن چه به راستي برايمان مهم است اشاره خواهيم كرد.
و سپس در فصل سوم راه خود را به اعماق دل كتاب آغاز خواهيم كرد. درباره ي تمايل خود به تحقق آرزوهايمان و خرسندي حاصل از آن صحبت خواهيم كرد.
اما پيش از آن اجازه دهيد نگاهي به قهرمانانمان بيندازيم.
قهرمانان :آن ها كه ميدانند كيستند.
نه تصادف و نه سرنوشت هيچ كدام نميتوانند مانع تحقق خواست يك نفس مصمم شوند و حتا نميتوانند آن را به تأخير بيندازند و يا كنترل كنند.
الاويلرويلكاكس
ميگويند ما در دوراني زندگي ميكنيم كه در آن قهرماني وجود ندارد. من به شدت مخالفم. در دوران آموزش و در زمان گفتگو با افراد مختلف درباره ي اين كه چگونه عميق ترين ارزش هاي خود را بيابند و با آن ها زندگي كنند،از قهرمانان بسيار شنيده ام كه به مانند الگو و اسوه براي اطرافيان خود بوده اند.
اگر من از شما بخواهم كه فهرستي از قهرمانان زندگي خود تهيه كنيد، شما نيز احتمالاً از چند نفر نام خواهيد برد كه به شدت آن ها را تحسين ميكنيد و اثر عميقي بر زندگي شخصي و حرفه اي شما داشته اند. براي من تعداد اين گونه قهرمانان بسيار است. افرادي كه من عميقاً به آن ها عشق مي ورزم و ايشان را محترم ميشمارم،آن ها كه به من كمك كرده اند ارزنده ترين زواياي ذهن خود را دريابم و زندگي و شخصيت ايشان مرا ياري كرده است كه دريابم به واقع كيستم.
وينستون چرچيل و تاريك ترين ساعات انگلستان
شايد دليل صحبت درباره ي قهرمانان را بتوان به بهترين نحوه با اشاره به يكي از منابع الهام من دريافت،وينستون چرچيل. او براي من در زماني كه دانش آموز دوره ي دبيرستان بودم يك قهرمان بود، زماني كه دبيري در دبيرستان ( در ادامه راجع به او خواهم گفت)،علاقه مرا به تاريخ برانگيخت و من نسبت به نقش حياتي چرچيل در جنگ دوم جهاني آگاه شدم . در خلال سالهاي اخير در كمال تعجب شاهد آن هستم كه نسلي كه بعد از جنگ دوم رشد كرده است چه قدر درباره ي چرچيل كم ميداند. به نظر ميرسد كه اگر حتي نام او را شنيده اند،چيز زيادي درباره ي او نميدانند. در حالي كه به اعتقاد من اقدامات وينستون چرچيل در يكي از بحراني ترين لحظات تاريخ تمدن بشري نقشي تعيين كننده داشته است.
براي شناخت بهتر او بايد از اين واقعيت شروع كنيم كه در ماه مي 1940 كه چرچيل صدر اعظم انگلستان شد اين كشور با آينده ي بسيار مبهم و تاريكي روبرو بود. اندكي بيش از بيست سال از زماني گذشته بودكه بريتانيا و متحدانش،آلمان را در آن چه كه به « آخرين جنگ » معروف شد شكست داده بودند. اما دگرباره غول نظامي آلمان و اين بار به رهبري آدولف هيتلر سربرآورده و به سرعتي باور نكردني هلند و بلژيك را بلعيده و در حال پيش روي در خاك فرانسه بود. اين بار به نظر ميرسيد كه كسي نميتواند جلودار اين توفان ژمن شود. هيتلر در بخش اعظمي از پنج سال گذشته دنيا را به سخره گرفته بود و ضمن تجديد سازمان ارتش آلمان آن را تا بن دندان مسلح كرده بود و سرزمين هايي كه در پايان جنگ اول جهاني به فرانسه واگذار شده بود را بازپس گرفته بود. او در يك كودتاي بدون خون ريزي اتريش را به خاك آلمان ملحق كرده بود. در پائيز 1938 در مونيخ نخست وزيران انگليس و فرانسه چمبرلن و دالاديه ا متقاعد كرده بود كه « حمايت » بخش آلماني زبان چكسلواكي را به او واگذاركنند. پس از اين كار در فاصله كم تر از شش ماه هيتلر بقيه آن كشور را نيز بلعيده بود. در اين زمان برتانيا كم كم به فكر افتاده بود ك اترتش خود را به سلاح هاي جديد مسلح كند و تمام اميدواري اش اين بود كه ارتش قوي فرانسه بتواند مانع پيش روي آلمان ها شود.
در سپتامبر 1939 و در تعارض آشكار با توافق هاي انجام شده در مونيخ، ارتش هيتلر واردخاك لهستان شد. انگليس و فرانسهكه متعهد شده بودند در صورت بروز جنگ از لهستان حمايت كنند در كمال بي علاقگي به هيتلر اعلام جنگ دادند. اعلام جنگي بسيار دير هنگام و بي اثر. در كم تراز چند هفته ارتش آلمان خاك لهستان را به اشغال خود درآورده بود.
در ماه مي 1940 و بعد از اين كه تمام طول زمستان ارتش هاي آلمان و فرانسه در دو سوي خط معرف و تسخير ناپذير ماژلان رو در روي يك ديگر ايستاده بودند،به نظر ميرسيد كه ديگر نميتوان جلوي هيتلر را گرفت. تانك هاي آلمان پس ازگذر از سرزمين هاي پست به سرعت وارد خاك فرانسه شده و به نظرميرسيد كه به سرعتي باور نكردني در پاريس خواهند بود.
« صلح براي دوران ما » شعاري كه چمبرلن با آن كنفرانس مونيخ را ترك كرده بود و در پيش پاي هيتلر نابود شده بود. در روز 9 مي چمبرلن بي اعتبار از سمت خود استعفا داد در حالي كه به پادشاه جرج ششم توصيه كرد كه چرچيل جانشين او شود.
علي رغم اينكه چرچيل خود عضو حزب محافظه كار به رهبري چمبران بود،تمامي اين مدت شديدترين انتقادها را نسبت به چمرلن و سياست هاي حزب در قبال قضيه آلمان انجام داده بود. پس از كنفرانس مونيخ چرچيل اعلام كرده بود كه شعار « صلح براي دوران ما » كه توسط چمبرلن طرح ميشود از شدت فاجعه نخواهد كاست. چمبرلن خسته و درمانده به او گفته بود كه « من شكست خوردم،اكنون نوبت توست ». در روز دهم ماه مي چرچيل به كاخ باكينگهام فرا خوانده شد. ادامه ماجرا را از زبان خود او بشنويم.
« پيغاميدريافت كردم مبني بر اين كه در ساعت 6 بعد از ظهر در كاخ باكينگهام باشم، . . . بلافاصله مرا نزد پادشاه بردند. اعلي حضرت از من به گرمي استقبال نموده و از من خواستند كه نزد ايشان بنشينم. چند لحظه با حالتي ابهام انگيز به من نگاه كردند و سپس فرمدند :از شما ميخواهم كه دولت را تشكيل دهيد. به ايشان عرض كردم كه قطعاً اين كار را خواهم كرد. »
بلافاصله پس از انتصاب ريال چرچيل با رهبران سياسي و نظامي و برخي از مشاوران ملاقات كرد و ائتلافي را سامان داد. اين وقايع زماني بود كه طبل جنگ در سراسر قاره اروپا طنين افكار شده بود. شايد اگرهر كس ديگري به جاي چرچيل بود در آن زمان احساس ناخوشايندي نسبت به تقدير ملت خود ميداشت. او مي بايست بار طاقت فرساي رهبري كشوري را در آن دوران پر از مخاطره به دوش كشد و يا حتي نسبت به توان خود در اين كار ترديد نمايد. هرگز چنين نبود. به خاطراتش نگاه كنيم:
« هان شب وقتي در ساعت 3 بامداد به رخت خواب رفتم كاملاً احساس هشياري و آرامش ميكردم. بالاخره من كارگردان تمام صحنه شده بودم. احساس ميكردم كه در حال قدم زدن با « سرنوشت » هستم و اين كه تمام زندگي گذشته ام تمريني بوده است براي اين ساعت و اين نقش. . .
هشدارهاي مكرري كه طي شش سال گذشته داده بودم آن چنان دقيق و درست از كار درآمده بود كه ديگر كسي نميتوانست آن ها را ناديده بگيرد، آن چنان كه تاكنون كرده بودند. كسي نميتوانست مرا سرزنش كند كه جنگ افروز هستم و يا اين كه كشور را براي جنگ آماده ميكنم. اما معتقدم كه به خوبي درباره ي جنگ ميدانم و مطمئن هستم كه نبايد شكست بخورم. از اين رو،با وجود اين كه براي دميدن صبح و آغاز كار بي تاب بودم،به خوابي عميق و بي رويا فرو رفتم. نيازي به روياهاي شيرين نيست. حقايق زيباتر از هر رويايي هستند. »
با خواندن اين كلمات احساس غريبي از قدرت به انسان دست ميدهد. چرچيل مردي بود كه در زمان مناسب در جاي مناسب قرار گرفته بود و در نتيجه او به نتايجي دست يافت كه تغييري شگرف در تمام دنيا به وجود آورد. تغييري كه باعث شد او در تمامي فهرست هايي كه از افراد برجسته قرن بيستم تهيه شده است جاي گاه ممتازي داشته باشد.
در ساعت 3 بامداد روز يازدهم مي چرچيل مردي بود كه « همه چيز را با هم داشت ». به خوبي ميدانست كيست و از توانايي هاي خود در مهار بحران جهاني به خوبي آگاهي داشت. اجازه دهيد ببينيم كلام خود را درباره ي انساني كه در اين لحظات بحراني قرار گرفته است،چه را آشكار ميكند.
پس از اين كه پادشاه از وي خواست كه دولت را تشكيل دهد او ساعات طولاني تا پاسي از شب به اين كار سرگرم بود،آن هم در محيطي سرشاراز آشوب و نا امني. بالاخره زماني كه به بستر خواب ميرود « احساس هشياري و آرامش كامل » ميكند.
آرامش ؟ او رهبري كشوري را عهده دار شده بود كه بدون آمادگي نظامي،درگير جنگ با عظيم ترين قدرت نظاميتاريخ بشر شده بود. درست در لحظه اي كه بالاترين مقام زندگي اش به او اعطا شده بود احساس « آرامش » ميكرد. او هم آرام بود و هم آگاه و هشيار. چگونه در چنين شرايطي ميتوان چنين احساسي داشت؟
چرچيل خود بهترين پاسخ را بدين سوال ميدهد « بالاخره من كارگردان تمام صحنه شده بودم،احساس ميكردم كه در حال قدم زدن با سرنوشت هستم ». آيا تاكنون هيچ گاه اين احساس را داشته ايم كه بازي گردان تمام صحنه زندگي خود هستنيد؟ چرچيل اين احساس را داشت و سخنان وي سرشار از اطمينان و دانستن قدر خود بود. او با اعتقاد كامل نسبت به توانايي رهبري خود مطمئن بود كه ميتواند پاسخ صحيح را براي برون رفت انگلستان از بحران بيابد.
ممكن است شما با خود بگوييد « بسيار خوب،ولي من كه چرچيل نيستم ». اما من معتقدم كه تك تك ما ميتوانيم به همان اطمينان و آگاهي نسبت به توانايي هاي خود دست يابيم. ممكن است با بحراني جهاني نظير آن چه چرچيل با آن مواجه بود،روبه رو نباشيم. اما چالش هاي زندگي هر چه كه باشد هر يك از ما اين توان را داريم به احساسي مشابه از اطمينان و اعتقاد به خود دست يابيم.
ما ميخواهيم راجع به اين صحبت كنيم كه چگونه ميتوان اين كار را كرد. زماني كه شما بالاخره تصميم گرفتيد كه سكان دار زندگي خود باشيد، كه آن چه را برايتان واقعاً به كجا و چگونه ميرويد، آن گاه شما نيز از همان احساس آرامشي سخت خواهيد گفت كه چرچيل در تاريك ترين ساعات تاريخ انگلستان از آن ياد كرده است.
كلمات وينستون چرچيل هم چنان به ما نشان ميدهد كه او چگونه به اين مرحله رسيده است. « تمام زندگي گذشته ام تمريني بوده است براي اين ساعات و اين نقش ». اما زندگي سياسي چرچيل تا آن زمان هم بستري از پرقو نبوده است. او از همان آغاز كار حتي در حزب خود نيز چهره محبوبي نبود. اما او مسير خود را به سمت بالاي هرم بدون واهمه از دشواري ها طي كرد. به نظر ميرسد كه چرچيل به اين سخن ژنرال جرج مارشال فرمانده نيروهاي آمريكايي در جنگ دوم جهاني معتقد بود كه هيچ شكستي در زندگي نهايي نيتس،تنها تمريني است براي حضور در نبردي بزرگ تر.
وينستون چرچيل اين جا قرار داشت،آماده براي رويارويي با چالشي عظيم و زماني كه در مسند جديد قرار ميگيرد نكات ديگري نيز از ذهن او ميگذرد« كسي نميتواند مرا سرزنش كند كه جنگ افرروز هستم يا اين كه كشور را براي جنگ آماده ميكنم،اما معتقد هستم كه به خوبي درباره جنگ ميدانم و مطمئن هستم كه نبايد شكست بخورم.»
چرچيل به هيچ رو نسبت به واقعيات نا آگاه نبود. او طي شش سال گذشته به آن فكر كرده بود و خود را براي رويارويي با آن آماده ساخته بود. او موقعيت را مورد ارزيابي قرار داده بود،به خوبي از توان نظامي هيتلر آگاه بود و قدرت مردم انگليس را زماني كه در مخمصه اي قرار گيرند ميشناخت. او به خوبي ميدانست كه اگر بتواند فكر،روح و قلب مردم انگليس را تحت تأثير قرار دهد در نهايت پيروز خواهند بود. در آستانه زماني كه ميتوانست يك فاجعه به وقوع پيوندد چرچيل اين توانايي را داشت كه بگويد « مطمئن هستم كه نبايد شكست بخورم ». من به احترام اعتماد به نفسي كه اين معني از آن برخاسته است سر تعظيم فرو مي آورم.
من هم چنين شيفته جملات پاياني اين بخش از خاطرات دوران جنگ چرچيل هستم:« از اين رو با وجود اين كه براي دميدم صبح و آغاز كار بي تاب بودم،به خوابي عميق و بي رويا فرو رفتم. نيازي به روياهاي شيرين نيست،حقايق زيباتر از هر رويايي هستند. » چرچيل در اين جا از خود آن چيزي را بروز ميدهد كه از آن تحت عنوان « اشتياقي بي صبرانه براي دميدن خورشيد در صبح روز بعد » ياد كرده است. او نميتوانست صبر كند تا كارش را آغاز كند. او احساس ميكرد كه مسئوليتي عظيم پيش روي اوست. او به خوبي نسبت به نيروهايي كه در اختيار داشت و منبع عظيميكه به آن نيازمند بود آگاهي داشت. او ميدانست كه بايد متحداني ديگر به خود بيفزايد و از همه مهم تر ايالات متحده پررخوت و بي علاقه را و با همه اين ها نميتوانست صبر كند تا صبح بدمد.
آيا شما هيچ گاه بي صبرانه منتظر بر آمدن خورشيده بوده ايد؟ افراد بدون آرمان تمايلي به ديدن خورشيد در صبح روز بعد را ندارند. اما افراد واجد آرمان آن چه را چرچيل بيان ميكندحس كرده اند. آن ا قدرت تحمل ندارند و به محض اين كه خورشيد ميدمد از بستر بيرون مي جهند. آن ها سرشار از انرژي هستند،سرشار از هيجان. آن ها يك برنامه مشخص دارند و از همه مهم تر يك آرمان. آن ها به خوبي ميدانند به كجا ميروند و چگونه بايد به آن جا برسند. اما ببينيم پس از آن روز سرنوشت ساز در ماه مي سال 1940 چه رخ داد. چرچيل كه تنها سلاحش اين بود كه به خوبي ميدانست كيست،ابتدا ملت نا اميد و وحشت زده انگليس را مخاطب يكي از درخشان ترين و هيجان انگيزترين سلسله از سخنراني ها قرار داد. در چهارم ژوئن 1940، كمتر از يك ماه پس از احراز سمت نخست وزيري،چرچيل گزارشي در مورد پيشرفت جنگ به مجلس عوام ارائه نمود. چشم انداز اميدواركننده اي وجود نداشت. فرانسه در آستانه سقوط و تسليم به آلمان نازي قرار گرفته بود. انگليسي ها به سختي توانسته بودند نيروهاي خود را كه در شمال فرانسه به محاصره ارتش آلمان در آمده بودند از آن جا برهانند، اما ناچار شده بودند بخش عظيمي از تجهيزات نظاميخود را به جا بگذارند. آنها اكنون بطور قطع با احتمال حمله به جزيره خود مواجه بودند. در چنين بحران عميقي چرچيل گزارش خود را به مجلس عوام با اين سخنان پايان داد :« ما بايد تا انتها برويم،ما بايد در فرانسه به جنگ بپردازيم. بايد در درياها و اقيانوس ها بجنگيم ف ما بايد در فرانسه به جنگ بپردازيم. بايد در دريا ها و اقيانوس ها بجنگيم،بايد با قدرت و اطمينان بيشتر در هوا درگير جنگ شويم. بايد از جزيره خود دفاع كنيم، به هر بهاي ممكن ف ما بايد در سواحل خود بجنگيم،در سرمين خود،در مزارع و در خيابان ها و در تپه ها و هرگز نبايد تسليم شويم و حتي اگر تسليم شويم،كه من براي يك لحظه هم آن را باور نخواهم كرد، اين جزيزه و يا بخش عظيمي از آن منقاد دشمن گردد، آن گاه سرزمين هاي آن سوي دريا ها كه توسط ناوگان سلطنتي برتانيا مسلح و محافظت خواهندشد،نبرد را ادامه خواهند داد تا در آن زماني كه خداوند مقدر كرده است دنياي جديد ( آمريكا ) با تمام قدرت و توان خود،پا پيش بگذارد و آزادي بيان كهن را نات بخشد. » اما چرچيل هنوز مي بايست يك سال و نيم ديگر تحمل كند تا آمريكا وارد جنگ شده و كفه ي ترازو را به نفع انگلستان و متحدانش سنگين كند. در تمام اين دوران و در زماني كه بمباران هاي سنگين نيروي هوايي آلمان بخش عظيمي از لندن و مراكز صنعتي انگلستان را منهدم نمود و در حالي كه شهروندان برتانيايي به ابتدايي ترين نحو ممكن براي مقابله با تجاوز مسلح شده بودند، چرچيل سرگرم حمله رواني به هيتلر بود و ازمنابع اندكش حداكثر استفاده را براي مقابله با ماشين نظامي آلمان ميكرد. طي اين چند ماه چرچيل نه تنها انگلستان رااز شكست رهانيد،بلكه به گواهي تاريخ،او ابداع كننده ي حكومت دموكراسي به تعبير امروزني ان بود. او يكي از بارزترين نمونه ها از افراديست كه زندگي ايشان تأثيري شگرف بر تمامي ساكنين سياره ما داشته است.
قهرماناني ديگر،بعضي عايد و برخي خارق العاده
وقتي درباره ي قهرمانان فكر ميكنم و يا با سايرين راجع به قهرمانان صحبت ميكنم،به خوبي آگاه هستم كه ايشان نميتوانند وينستون چرچيل و يا ساير چهره هاي بزرگ تاريخي باشند. برخي از قهرمانان چهره هاي ورزشي يا هنري امروز هستند و برخي در جايي و مقاميكه كسي تصورش را هم نميكند اما در مورد تمامي آن ها يك نكته مشترك است. ايشان به خوبي خود را ميشناسند و قدرت حاصل از اين آگاهي را دريافته اند. اجازه بدهيد به سه نفر از اين گونه افراد نگاهي بيفكنيم،دو نفر از آنان چهره هاي سرشناسي هستند و تقريباً همه آن ها را ميشناسند و سوميرا تنها تعداد كمي ميشناسند و احتمالاً خود او هم نميداند از او به عنوان يك قهرمان ياد ميشود. اما براي من او يك قهرمان بزرگ است.
منبع : مديريت برخورد ، نويسنده : هيرم اسميت ، مترجم : حافظ كمال هدايت